eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.5هزار دنبال‌کننده
15.9هزار عکس
17هزار ویدیو
628 فایل
#دانستنی_های_زیبا کانالی برای قشر جوان با بهترین نکات #علمی، #تربیتی، #اخلاقی، #پزشکی و #روانشناسی بهمراه #کلیپ_های زیبای اخلاقی از #سخنرانان_کشوری جهت ارتباط با آدمین از طریق👇👇👇 @alimaola_110 پیام ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
بشر هزاران سال است كه حيات خود را مديون زنبورعسل است. زنبورها باعث تداوم كشاورزي هستند و در واقع يك سوم موادغذايى انسان توسط گرده افشانى زنبورها عرضه ميشود و اگر زنبور نبود شاید ما هم نبوديم! ─═ঊঈ🧠 🧠ঊঈ═─ 💠 🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
اگر هوس کنید یک شب را روی سیاره کپلر-10b در فاصله 560 سال نوری از زمین بگذرانید، صبح که از خواب بر میخیزید یک سال پیرتر شده اید! چرا که این سیاره هر 20 ساعت یکبار به دور ستاره اش می چرخد! ─═ঊঈ🧠 🧠ঊঈ═─ 💠 🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
نام کتاب: راهی به سوی بهشت نویسنده : ماریو بارگاس یوسا مترجم : حمید یزدان‌پناه تعداد صفحه : 505 حجم فایل : 6 مگابایت * درباره کتاب* این رمان طولانی یکی از آخرین آثار یوسا است. وی «راهی به سوی بهشت» را در سال ۲۰۰۳ میلادی نوشته و منتشر کرده است. این اثر در سال ۲۰۰۴ میلادی هم با نام «The Way to Paradise» به زبان انگلیسی چاپ شده است. یوسا در این رمان تاریخی دو بیوگرافی مختلف را به قلم کشیده است. زندگی پل گوگن، نقاش فرانسوی قرن ۱۹ میلادی و مادربزرگ او، فلورا تریستان، نویسنده و فعال جنبش‌های سوسیالیستی.
🔆پيشگوئى خدا رحمت كند ((استاد حسين مشكل گشا)) را، ايشان يكى از مردان خدا بود. نجّار بود. واين اواخر كلبندى چينى هاى شكسته را بهم وصل مى كرد. او مرد بزرگوارى بود كه خدمت آقا ((امام زمان )) عليه السّلام رسيده بود. ايشان مى فرمود: آن وقتى كه در اهواز كارمى كردم آنجا خيلى كم كسى نماز مى خواند و وقتى كسى را مى ديدم نماز مى خواند خوشحال مى شدم . يك روز همين طور كه روى چوب بست بودم ، ديدم يك مردى يك چيزى مثل گونى پوشيده و داخل در شط شد و خودش را شست . بعد آمد جاى مسحش را خشكاند، بعد وضوگرفت و ايستاد نماز، من خيلى از اين خوشم آمد. گفتم : خدا كند اين با من رفيق شود. يك شب آمد گفت : استاد. گفتم : بله . گفت : من يك قدرى از اين چوب ها را ببرم آتش روشن كنم گرم شوم ؟ گفتم : ببر. دوباره شب ديگر آمد، گفتم : اگر بخواهى مى توانى پيش من بيايى . گفت : اى استاد من كجا شما كجا. شما استاد هستى من رعيت بى چيز با هم جور در نمى آيد. گفتم : اين حرفها را نزن ((ما همه بنده خدا هستيم و با هم فرق نمى كنيم )) بيا پيش من . گفت : من سه تومان به اين بقاله بدهكارم . گفتم : برو به بقاله بگو بدهكارى شما را پاى مشكل گشا بنويسد. خلاصه بعد از آن آمد پهلوى من . نزديك ((ماه مبارك رمضان )) كه شد، گفت : استاد من روزه مى گيرم اگر شما روزه نگيرى رفاقتمان نمى شود. گفتم : نه من هم روزه مى گيرم ، يك مّدتى كه با من بود. يكى از اين شبها يك نامه از اصفهان آمد كه بچه ات گلويش درد مى كند، من وقتى خواندم ناراحت شدم . گفت : استاد ناراحت نشو بچه ات گلويش خوب شد. گفتم : تو از كجا مى دانى ؟ گفت : انشاءالله گلويش خوب شد. حالا اين هفته نامه مى آيد مى گويند كه گلويش خوب شد. گفت : اتفاقا يك نامه آمد و گفتند: گلويش خوب شد. اين بنده خدا ((سيد آقا)) مريض شد و ماه مبارك چند روز روزه گرفت ، مرضش شديدتر شد. هركارى كردم كه روزه ات رابخور روزه اش رانخورد. هى مى گفت : استاد اگر مى خواهى رفيق داشته باشى كارى بامن نداشته باش فقط افطار كه شد بنشين و براى من جگاره سيگار تا سحر بپيچ ، و اين تا سحر جگاره مى كشيد و سحر و افطار يك آب جوش مى خورد و تبش ‍ شدّت داشت و هر كارى كردم كه دكتر برايت بياورم بيا ببرمت دكتر. گفت : خير. يك روز از بس اين تب داشت كه آن طرف نفس مى كشيد اينجا من مى سوختم ، اوقات من تلخ شد گفتم : بابا آن كسى كه روزه را واجب كرده همان هم دستور داده وقتى مريض هستى روزه ات را بخور. و دكتر برو. گفت : خير استاد من امروز خوب مى شوم شما برو سر كارت . من با خودم گفتم ؛ اين يك ساعت ديگر مى ميرد، سر كار رفتم اما چشم براه بودم تا شب خبرى نشد، شب كه آمدم ديدم اينجا را جارو كرده و آب پاشيده پِرمز را روشن كرده آب جوش آورده حالش بسيار خوب است . گفت : استاد نگفتم من امشب خوب مى شوم . بعد از ماه مبارك رمضان يك روز صبح به من گفت : استاد. گفتم : بله . گفت : امروز پالتوات را بردار عصر باران مى آيد. گفتم : تو از كجا مى دانى فقط خدا مى داند كى باران مى آيد. گفت : باران مى آيد پالتوت را بردار. به او اعتنا نكردم و رفتم سر كارم تا عصر شد يك گله ابر آمد بالا سرم تا آمدم از روى چوب بست پائين بيايم تمام لباسهايم خيس شد، وقتى پايين آمدم ديدم اين  سيد آقا پالتوى مرا آورد و گفت : استاد سرما را خوردى حالا بگير بپوش وقتى آمديم توى منزل . گفتم : سيد آقا تو از كجا خبر اينها را دارى ؟! گفت : اى استاد من مى دانم فردا چطور مى شود. بعد متوجه شدم همه اينها بر اثر تقوى و اخلاص و بندگى خداست كه اين بنده خدا داشت . 📚داستانهايى از مردان خدا، قاسم مير خلف زاده 🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
🔆سیاه و سفید یک صفحه سفید گذاشت جلوی دختر و گفتː -<بنویس! هر چه می خواهی بنویس! بد,زشت,احساسی,هیجان انگیز,دوست داشتنی, هی بنویس و پاک کن.... چند دقیقه بعد صفحه سفید کاغذ پراز علامت و حرف بود.چروک و خط خطی و کثیف.جای پاک کردن ها و نوشتن های مکرر رویش دیده می شد.کاغذ را گرفت.یک کاغذ سیاه به او داد و گفتː -<بنویس.همان هایی که آنجا نوشتی پاک کن ,خط خطی کن... دختر گفتː<نمی شود استاد,روی برگه سیاه چیزی نوشته نمی شود! استاد چادرش را سرکرد و لبخند ملیحی زد.نگاه دختر به سیاهی چادر خیره ماند. واکسن مقابله با تیر نگاه های آلوده است... با سیاه بیاییم پاکی و زیبایی و تمیزی را بخود هدیه دهیم آیا تو هم خود را واکسینه کرده ای؟ 🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
اسکندر مقدونی به ملاقات فردی به نام دیوژن  که شهرت وارستگی اش را شنیده بود رفت.دیوژن در آفتاب دراز کشیده بود و خود را گرم می کرد،اعتنایی به اسکندر نکرد و از جایش تکان نخورد.اسکندر ناراحت شد وگفت:مگر مرا نشناختی که احترام لازم را به جای نیاوردی؟دیوژن با خونسردی جواب داد:شناختم ولی از آنجا که بنده ای از بندگان من هستی،ادای احترام را ضروری ندانستم.اسکندر توضیح بیشتری خواست.دیوژن گفت:تو بنده حرص و آز و خشم و شهوت هستی در حالیکه من این خواهشهای نفسانی را بنده و مطیع خود ساختم.به قولی دیگر در جواب اسکندر گفت:تو هر که باشی مقام و منزلت مرا نداری،مگر جز این است که تو پادشاه و حاکم مطلق یونان هستی؟اسکندر تصدیق کرد!دیوژن گفت:بالاتر از مقام تو چیست؟اسکندر جواب داد:"هیچ" دیوژن بلافاصله گفت:من همان هیچ هستم و بنابراین از تو بالاتر و والاترم!اسکندر سر به زیر افکند و پس از مدتی تفکر گفت:از من چیزی بخواه و بدان هر چه بخواهی می دهم.آن مرد وارسته به اسکندر که در آن موقع بین او و آفتاب حایل شده بود گوشه چشمی انداخت و گفت:می خواهم سایه خودت را از سرم کم کنی.این جمله به قدری در مغز و استخوان اسکندر اثر کرد که بی اختیار فریاد زد:اگر اسکندر نبودم  میخواستم دیوژن باشم. باری ، عبارت بالا از آن تاریخ بصورت ضرب المثل درآمد ، با این تفاوت که دیوژن می خواست سایه مردم ، حتی اسکندر مقدونی از سرش کم شود ، ولی مردم روزگار علی الاکثر به این گونه سایه ها محتاج اند و کمال مطلوبشان این است که در زیر سایه ارباب قدرت و ثروت به سر برند . 💠 🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
🔺سنگین ترین عمل در ترازوی اعمال 🔺 🔸 علیه السلام فرمودند : 🌿 سنگین‌ترین عملی که روز قیامت در ترازوی(اعمال) گذاشته می‌شود، صلوات بر محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله و اهل بیت علیهم السلام ایشان است. 📖وسائل الشیعه،ج۷،ص۱۹۷📖 💠 🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
مراقب نیت هامون باشیم 🌹🌹 عارفی معروف به نانوایی رفت و چون لباس درستی نپوشیده بود نانوا به او نان نداد و عابد رفت. مردی که آنجا بود عابد را شناخت، به نانوا گفت این مرد را می شناسی؟ گفت: نه. مردگفت: فلان عابدبود. نانوا گفت: من از مریدان اویم، دوید دنبالش و گفت می خواهم شاگرد شما باشم، عابد قبول نکرد. نانوا گفت اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام می دهم، عابد قبول کرد. وقتی همه شام خوردند، نانوا گفت: سرورم دوزخ یعنی چه؟ عابد پاسخ داد : "دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک نان به بندۀ خدا ندادی ولی برای رضایت دل بندۀ خدا یک آبادی را نان دادی." 🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
🙏🤍 خود را کاملا به " او " بسپار. درست مانند قایقی که بر روی رودخانه شناور است... نباید پارو بزنی، فقط طناب را شل کن. نباید شنا کنی، فقط شناور باش. آنگاه رودخانه خودش تو را به دریا خواهد برد. دریا بسیار نزدیک است. دریای او در جان ماست. اما فقط برای کسانی که شناورند. نه برای کسانی که شنا میکنند. از غرق شدن نترس. زیرا ترس تو را وادار به شنا میکند. حقیقت آن است که، کسانی که خود را بدون واهمه در خدا غرق میکنند، برای همیشه نجات میابند. مقصدی را هم برای خودت تعیین مکن. زیرا کسی که هدف تعیین میکند، شروع میکند به شنا کردن. همواره به یاد داشته باش، زمانی که قایق زندگی ات را به جریان اراده الهی بسپاری، به هر جا برسی مقصد همانجاست 💠 🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
🚨 طنز تلخ دو پیرمرد ٩٠ ساله، به نامهاى بهمن و خسرو، دوستان بسیار قدیمى همدیگر بودند. هنگامى که بهمن در بستر مرگ بود، خسرو هر روز به دیدار او می رفت. یک روز خسرو گفت: «بهمن جان، ما هر دو عاشق فوتبال بودیم و سال‌هاى سال با هم فوتبال بازى می‌کردیم. لطفاً وقتى به بهشت رفتى، یک جورى به من خبر بده که آیا در آن جا هم می‌شود فوتبال بازى کرد یا نه؟ بهمن گفت: خسرو جان، تو بهترین دوست زندگى من هستى. مطمئن باش اگر امکانش بود حتماً بهت خبر می دهم. چند روز بعد بهمن از دنیا رفت. یک شب، نیمه‌هاى شب، خسرو با صدایى از خواب پرید. یک شیئ نورانى چشمک‌زن را دید که نام او را صدا می‌زد: خسرو! خسرو! ... خسرو گفت: تو کی هستی؟ - منم، بهمن. - مگه میشه تو بهمن باشی، بهمن مُرده. - باور کن من خود بهمنم. - تو الان کجایی؟ بهمن گفت: در بهشت! و چند خبر و یک خبر برایت دارم. خسرو گفت: اول خبرهاى خوب را بگو! بهمن گفت: اول این که در بهشت هم فوتبال برقرار است و از آن بهتر این که تمام دوستان و هم تیمی‌هایمان که مرده‌اند نیز اینجا هستند. حتى مربى سابقمان هم اینجاست. و باز هم از آن بهتر این که همه‌ی ما دوباره جوان شدیم و هوا هم همیشه بهاری است و از برف و باران خبرى نیست. از همه بهتر این که می‌توانیم هر چقدر دلمان خواست فوتبال بازى کنیم به طوری که هرگز خسته نمی‌شویم. در حین بازى هم هیچکس آسیب نمی‌بیند! خسرو گفت: عالیه! حتى خوابش را هم نمی‌دیدم! 👈 راستى آن خبر بدى که گفتى چیه؟ بهمن گفت: خبر بد اینکه مربّی‌مون براى بازى جمعه اسم تو را هم توى لیست تیم گذاشته.😁 🔰 پ.ن: بله دوستان عزیز. سفر آخرت سفر حتمی برای همه‌ی ماست. دیر و زود داره اما سوخت و سوز نداره. همین الان که همه‌ی ما داریم این متن رو می‌خونیم هرکدام‌مان زمان مرگ و اجلمان در دفتر و لوح خدا مشخص و تعیین شده است. اگر همیشه فرض کنیم که امروز آخرین روز عمرمان است و اسم ما را مربی عالم هستی یعنی خدا در لیست فرشته‌ی مرگ نوشته است باور کنید خیلی لطیف‌تر و مهربان‌تر زندگی خواهیم کرد و از خیلی چیزها راحت می‌گذریم. 💠 بی‌جهت نیست که در احادیث آماده است هر موقع نماز می‌خوانیم طوری نماز بخوانیم که گویا آخرین نماز و نماز وداع است. 💠 🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
عقاب داشت از گرسنگی می مرد و نفسهای آخرش را می کشید. کلاغ و کرکس هم مشغول خوردن لاشه ی گندیدۀ آهو بودند. جغد دانا و پیری هم بالای شاخۀ درختی به آنها خیره شده بود. کلاغ و کرکس رو به جغد کردند و گفتند این عقاب احمق را می بینی بخاطر غرور احمقانه اش دارد جان می دهد؟ اگه بیاید و با ما هم سفره شود نجات پیدا می کند حال و روزش را ببین آیا باز هم می گویی عقاب سلطان پرندگان است؟ جغد خطاب به آنان گفت: عقاب نه مثل کرکس لاشخور است و نه مثل کلاغ دزد، آنها عقابند، از گرسنگی خواهند مرد اما اصالتشان را هیچ وقت از دست نخواهند داد. از چشم عقاب چگونه زیستن مهم است نه چقدر زیستن. زندگی ما انسانها هم باید مثل عقاب باشد، مهم نیست چقدر زنده ایم مهم این است به بهترین شکل انسانی زندگی کنیم.. 💠 🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan