💖✨حس خوب یعنی:
درک ارزش بازکردن چشمی که میتوانست امروز صبـح، دیگر گشوده نشود …
💖✨حس خوب یعنی:
ارزش نگاه پر مهر دوباره ی تو در هر بامداد، به چهره عزیزانی که ممکن بود دیگر هرگز کنار تو نباشند...
💖✨حس خوب یعنی:
بی تابی تو برای گرفتن دست نابینای ناشناسی که قصد عبور از خیابان را دارد...
💖✨حس خوب یعنی:
نیت خیر برای آنانکه می شناسی و نمیشناسی …
💖✨حس خوب یعنی:
پشتوانه ی دعای پـدر و مـادر...
💖✨و حس خوب در یک کلام یعنی:
تبسّم دوباره خـدا به تـو در آغاز یک روز دیگر از باقیمانده ی زندگی ات ...
شکر برای بوی خوش زندگی...
🙏هر روزتون سرشارازهمه این حس های خووووب🙏
✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
♦️داستان جالب سینوهه و برده بی آزار
💠وقتی “سینوهه” شبی را به مستی کنار نیل به خواب می رود و صبح روز بعد یکی از برده های مصر که گوش ها و بینی اش به نشانه ی بردگی بریده بودند را بالای سر خودش می بیند، در ابتدا می ترسد، اما وقتی به بی آزار بودن آن برده پی می برد، با او هم کلام می شود.
برده، از ستم هایی که طبقه اشراف مصر بر او روا داشته بودند می گوید، از فئودالیسم بسیار شدید حاکم بر آن روزهای مصر.
برده، از سینوهه خواهش می کند او را سر قبر یکی از اشراف ظالم و معروف مصر ببرد و چون سینوهه با سواد بود، جملاتی که خدایان روی قبر آن شخص ظالم رانوشته اند برای او بخواند.
سینوهه از برده سئوال می کند که چرا می خواهد سرنوشت قبر این شخص را بداند؟ و برده می گوید: سال ها قبل من انسان خوشبخت و آزادی بودم، همسر زیبا و دختر جوانی داشتم , مزرعه پر برکت اما کوچک من در کنار زمین های بیکران یکی از اشراف بود. روزی او با پرداخت رشوه به ماموران فرعون، زمین های مرا به نام خودش ثبت کرد و مقابل چشمانم به همسر و دخترم تجاوز کرد و بعد از اینکه گوش ها و بینی مرا برید و مرا برای کار اجباری به معدن فرستاد، سالهای سال از دختر و همسرم بهره برداری کرد و آنها را به عنوان خدمتکار فروخت و الان از سرنوشت آنها اطلاعی ندارم، اکنون از از معدن رها شده ام، شنیده ام آن شخص مرده است و برای همین آمده ام ببینم خدایان روی قبر او چه نوشته اند …
سینوهه با برده به شهر مردگان (قبرستان) می رود و قبرنوشته ی آن مرد را اینگونه می خواند:
(او انسان شریف و درستکاری بود که همواره در زندگی اش به مستمندان کمک می کرد و ناموس مردم در کنار او آرامش داشت و او زمین های خود را به فقرا می بخشید و هر گاه کسی مالی را مفقود می نمود، او از مال خودش ضرر آن شخص را جبران می کرد و او اکنون نزد خدای بزگ مصر (آمون) است و به سعادت ابدی رسیده است…)
در این هنگام , برده شروع به گریه می کند و می گوید (آیا او انقدر انسان درستکار و شریفی بود و من نمی دانستم؟ درود خدایان بر او باد …. ای خدای بزرگ ای آمون مرا به خاطر افکار پلیدی که در مورد این مرد داشتم ببخش…)
سینوهه با تعجب از برده می پرسد که چرا علیرغم این همه ظلم و ستمی که بر تو روا شده، باز هم فکر می کنی او انسان خوب و درستکاری بوده است؟
و برده این جمله ی تاریخی را می گوید که: وقتی خدایان، همه بر قبر او اینگونه نوشته اند , من حقیر چگونه می توانم خلاف این را بگویم؟
و سینوهه بعد ها در یادداشت هایش وقتی به این داستان اشاره می کند، می نویسد :
(آنجا بود که پی بردم حماقت نوع بشر
انتها ندارد!)
http://eitaa.com/cognizable_wan
#داستان
زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می خواست او همان جا بماند.
از حرف های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است.در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم. یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس می خواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است. در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانه شان زنگ می زد. صدای مرد خیلی بلند بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده می شد. موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمی کرد :گاو و گوسفند ها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون می روید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درس ها چطور است؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر می شود. بزودی برمی گردیم…
چند روز بعد پزشک ها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند. زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالی که گریه می کرد گفت: « اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچه ها باش.» مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: «این قدر پرچانگی نکن.» اما من احساس کردم که چهره اش کمی درهم رفت.
بعد از گذشت ده ساعت که زیرسیگاری جلوی مرد پر از ته سیگار شده بود، پرستاران، زن بی حس و حرکت را به اتاق رساندند. عمل جراحی با موفقیت انجام شده بود. مرد از خوشحالی سر از پا نمی شناخت و وقتی همه چیز روبراه شد، بیرون رفت و شب دیروقت به بیمارستان برگشت. مرد آن شب مثل شب های گذشته به خانه زنگ نزد. فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشای او شد که هنوز بی هوش بود. صبح روز بعد زن به هوش آمد. با آن که هنوز نمی توانست حرف بزند، اما وضعیتش خوب بود. از اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد. زن می خواست از بیمارستان مرخص بشود و مرد می خواست او همان جا بماند. همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد. هر شب، مرد به خانه زنگ می زد. همان صدای بلند و همان حرف هایی که تکرار می شد. روزی در راهرو قدم می زدم. وقتی از کنار مرد می گذشتم داشت می گفت: گاو و گوسفندها چطورند؟ یادتان نرود به آنها برسید. حال مادر به زودی خوب می شود و ما برمی گردیم.
یک بار اتفاقی نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب دیدم که اصلا کارتی در داخل تلفن همگانی نیست. مرد درحالی که اشاره می کرد ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا این که مکالمه تمام شد. بعد آهسته به من گفت: خواهش می کنم به همسرم چیزی نگو. گاو و گوسفندها را قبلا برای هزینه عمل جراحیش فروخته ام. برای این که نگران آینده مان نشود، وانمود می کنم که دارم با تلفن حرف می زنم.
در آن لحظه متوجه شدم که این تلفن برای خانه نبود، بلکه برای همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود. از رفتار این زن و شوهر و عشق مخصوصی که بین شان بود، تکان خوردم. عشقی حقیقی که نیازی به بازی های رمانتیک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد و شمع روشن کردن و کادو پیچی و از اینجور جفنگ بازیها نداشت، اما قلب دو نفر را گرم می کرد...
🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔹چرا بعضی وقتها مردان میل جنسی خود را از دست می دهند؟
گاهي مردها در شرایط نامناسب دچار #سردي جنسي مي شوند .آنها اغلب به دلیل
🔻مشغله های کاری،
🔻خستگی جسمانی و روانی،
🔻نگرانی های خانوادگی ،
🔻مشكلات مالي و… آمادگی لازم را ندارند.
بنابراین طبیعی است که چنین شرایطی عموما باعث کاهش میل #جنسی آنها شود.
#زناشویی
JOiN👇
💖http://eitaa.com/cognizable_wan
هیـــــچوقت کســی رو پــس نــزن کــه ,
دوستــ♥ ــت داره … مراقــــــبته …
و نگرانــــــــــــت میشــه …!
چـــون یــک روز بیــدار میشـــی و میبینــی …
مـــــــــاه رو از دســــت دادی …
وقتــی که داشــتی ســـــــتاره ها رو میشـــمردی ……
http://eitaa.com/cognizable_wan
#تلنگر
میدونید چرا بعضی از ما بهسختی خوشحال میشیم؟
چون به چیزایی که موجب ناراحتیمون میشن، چسبیدهایم!
✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌷🍁🌷🍃🌸🍃
"حرف دلت را بزن!!!"
🔹 رابطه نزدیکی بین کیفیت یک رابطه و حرفهای گفته نشده در آن وجود دارد!
✖️هر اندازه حرفهای ناگفته بیشتر باشد، #فاصلهها افزایش مییابد و به هر میزان طرفین نظرات و حرفهای دلشان را بیشتر بازگویند، بیشتر به هم نزدیک میشوند.
🔸 به جای اینکه ناراحتیات را به صورت قهر، متلک گویی، گفتگوی خشمگینانه و سکوت اعتراضی بروز دهی، میتوانی بالغانه و با #آرامش آن را باز گویی...
🔴 #همسرانه
JOiN👇
💖http://eitaa.com/cognizable_wan
💎🔹فواید هویج :
👌سرشار از فیبر و دوست روده
👌دوست همیشگی چشم ها
👌به تاخیر انداختن پیری پوست
👌سدی در برابر آفتاب سوختگی
👌مقابله با کم خونیهای جزئی
👌مقابله با علایم یائسگی
💎🔹خواص کرفس
👌حافظه را تقویت می کند
👌هوش و تمرکز را زیاد می کند
👌پیشگیری از جنون است
👌جذام را از بین می برد
👌از پیسی پیشگیری می کند
👌عصبانیت را رفع می کند
#گیاه_درمانی
☘http://eitaa.com/cognizable_wan
تو آسانسور بودم
یه خانمی سوار شد گفت :چطوری؟؟؟؟
منم گفتم : الحمدالله
طرف دست زد به هندزفریش یعنی دارم با موبایل صحبت میکنم😑😑😑😑
منم تسبیح رو از جیبم در آوردم و ادامه دادم:الحمدالله الحمدالله .....😅
فکر کرده من کم میارم، والا😅😂😂
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
بابام عاشق حیواناته
ی بار ازش پرسیدم خیلی دوست داشتی نگهبان باغ وحش باشی نه؟
گفت نیستم مگه؟
تا سه روز کسی حرفی نمیزد تو خونه😐🤦♂
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
..امــــــــــــــــروز ....
دانستــــــــــــــــــم .....
چقدر تنــــــــــــهام ....
چقدر غریبـــــــــــــم .....
دانستـــــــــــــــــــم ....
در اوج باور مهــــــــــــــم بودن ....
چقد بی ارزشــــــــــــــم ....
دانستــــــــــــــــــم ....
چقدر ســــــــــــــــــــــادم و کسی ارزش سادگیو مهربانی را نمیداند ....
واقعـــــــــــــــــا چگونه باید زیســــــــــــــت در این دنیا ؟؟؟ خــــــــــــــــوب بود یا بـــــــــد؟!!
خدایا.....
خستـــــــــــــــــــــــــم ...
از ...
دنــــــــــــــیایت....
از آ دم هایت...!
که همه دنبال دلشکستنن!
http://eitaa.com/cognizable_wan
💔💔💔💔💔
📌 #اهمیت_نوع_ظروف_در_سلامت_غذا
📢 مضرات غذای پخته شده در آلومینیوم، تفلون، استیل، زودپز، مایکروفر:
🔹🍃 ظروف آلومینیومی و تفلونی در هنگام پخت یون های آزاد به غذا اضافه میکنند که میتوانند موجب بروز بیماریهایی مانند آلزایمر، کم خونی، راشیتیسم، اختلالات گوارشی و ….. شود.
🔹🍃 الان حدود ۶۰ درصد مردم دنیا دچار کم خونی و فقر آهن هستند که یکی از مهم ترین عواملش ظروف آلومینیومی و تفلونی میباشد. (پس به جای اینکه قرص آهن با آن همه عوارض خطرناک مصرف کنید، با حذف این ظروف از زندگی علت کم خونی را برطرف کنید و کاهو با شیره انگور بخورید).
🔹🍃 تفلون ماده ای است شیمیایی به نام (پلی تترا فلئورو اتیلن) که به صورت روکش برای ظروف آلومینیومی استفاده میشود و هنگام طبخ، به مرور وارد غذا شده و همراه آن خورده میشود. در تهیه ظروف تفلون از کادیوم نیز استفاده میشود که از فلزات سنگین بوده و به مرور وارد غذا شده باعث بروز سرطان، کوتاهی قد و ضایعات پوستی میشود. کادیوم در سنتز هموگلبین دخالت کرده و منجر به کم خونی میشود.
✅ ظروف استیل سبب ورود سرب به غذاها شده و سرطان زا شناخته شده اند. زودپز به خاطر درجه حرارت بسیار بالا و فشار زیاد ناشی از بسته بودن محیط پخت، موجب دگرگونی مواد غذایی شده و سیستم گوارش را فرسوده میکند. طبق تحقیقات جدید، زودپز موجب دناتوره شدن ترکیبات پروتئینی موجود در گوشت شده و موادی مضر و سرطان زا تولید میکند.
🔹🍃 امواج نشت یافته از مایکروفر در فاصله ۳۰ تا ۵۰ سانتیمتری در حدی است که اکثر فاکتورهای خونی را به خصوص در سنین قبل از بلوغ تحت تأثیر قرار میدهد و تعداد گلبول های سفید، پلاکت ها و هموگلوبین را کاهش میدهد و باعث عوارضی چون آسیب سلول های مغزی و دستگاه عصبی، اختلالات مغز استخوان، سردرد، خستگی، آب مروارید و سرطان خون میشود. به علاوه نشت امواج مایکروفر تأثیرات منفی بر زنان باردار داشته و باعث افزایش احتمال اختلال در رشد جنین و یا حتی مرگ جنین میشود.
🔹🍃 تماس مستقیم مواد غذایی و نوشیدنی گرم با ظروف پلاستیکی و یکبار مصرف، قطعا سرطان زاست و ایجاد آلرژی و حساسیت میکند.
✅ بهترین ظروف جایگزین :مس، ظروف سنگی اصل و پیرکس (شیشه ای ) می باشد.
#گیاه_درمانی
☘http://eitaa.com/cognizable_wan
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
{داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی}
📝 #فرار_از_جهنم📝
#قسمت_شصت_و_پنج :✍ ماشاالله
💐نمی دونستم چطور باید رفتار کنم ... رفتار مسلمان ها رو با همسران شون دیده بودم اما اینو هم یاد گرفته بودم که بین بیرون و داخل از منزل فرقی هست ...
💐اون اولین خانواده من بود ... کسی که با تمام وجود می خواستم تا ابد با من باشه ... خیلی می ترسیدم ... نکنه حرفی بزنم یا کاری بکنم که محبتش رو از دست بدم ...
💐بالاخره مراسم شروع شد ... بچه ها کل مسجد و فضای سبز جلوش رو چراغونی کردن ... چند نفر هم به عنوان هدیه، گل آرایی کرده بودند ... هر کسی یه گوشه ای از کار رو گرفته بود ...
💐عروس با لباس سفیدش وارد مسجد شد ... کنارم نشست... و خوندن خطبه شروع شد ... .
همه میومدن سمتم ... تبریک می گفتن و مصافحه می کردن ... هرگز احساس اون لحظاتم رو فراموش نمی کنم ... بودن در کنار افرادی که شاید هیچ کدوم خانواده من نبودند اما واقعا برادران من بودند ...
💐 حتی اگر در پس این دنیا، دنیایی نبود ... حتی اگر بهشتی وجود نداشت ... قطعا اونجا بهشت بود و من در میان بهشت زندگی می کردم ... .
💐دورم که کمی خلوت شد، حاجی بهم نزدیک شد... دست کرد توی جیبش و یه پاکت در آورد ... داد دستم و گفت: شرمنده که به اندازه سخاوتت نبود ... پیشانیم رو بوسید و گفت ... ماشاء الله ...
💐گیج می خوردم ... دست کردم توی پاکت ... دو تا بلیط هواپیما و رسید رزرو یک هفته ای هتل بود ... .
.پ.ن: جهت رفع شبهه احتمالی، حاج آقا، درد دل استنلی رو با خدا شنیده بوده
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
{داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی}
📝 #فرار_از_جهنم📝
#قسمت_شصت_و_شش : ✍تو رحمت خدایی
💐اولین صبح زندگی مشترک مون ... بعد از نماز صبح، رفته بود توی آشپزخونه و داشت با وجد و ذوق خاصی صبحانه آماده می کرد ... گل های تازه ای رو که از دیشب مونده بود رو با سلیقه مرتب می کرد و توی گلدون می گذاشت ...
💐من ایستاده بودم و نگاهش می کردم ... حس داشتن خانواده ... همسری که دوستم داشت ... مهم نبود اون صبحانه چی بود، مهم نبود اون گل ها زیبا می شدن یا نه ... چه چیزی از محبت و اشتیاق اون باارزش تر بود ... .
💐بهش نگاه می کردم ... رنجی که تمام این سال ها کشیده بودم هنوز جلوی چشم هام بود ... حسنا و عشقش هدیه خدا به من بود ... بیشتر انسان هایی که زندگی هایی عادی داشتند، قدرت دیدن و درک این نعمت ها رو نداشتند اما من، خیلی خوب می فهمیدم و حس می کردم ...
💐من رو که دید با خوشحالی سمتم دوید و دستم رو گرفت ... چه به موقع پاشدی. یه صبحانه عالی درست کردم ...
صندلی رو برام عقب کشید ... با اشتیاق خاصی غذاها رو جلوی من میزاشت ... با خنده گفت: فقط مواظب انگشت هات باش ... من هنوز بخیه زدن یاد نگرفتم ...
💐با اولین لقمه غذا، ناخودآگاه ... اشک از چشمم پایین اومد... بیش از 30 سال از زندگی من می گذشت ... و من برای اولین بار، طعم خالص عشق رو احساس می کردم ...
💐حسنا با تعجب و نگرانی به من نگاه می کرد ... استنلی چی شده؟ ... چه اتفاقی افتاد؟ ... من کاری کردم؟ ...
سعی می کردم خودم رو کنترل کنم اما فایده نداشت ... احساس و اشک ها به اختیار من نبودن ... .
💐با چشم های خیس بهش نگاه می کردم ... به زحمت برای چند لحظه خودم رو کنترل کردم ...
- حسنا، تا امروز ... هرگز... تا این حد ... لطف و رحمت خدا رو حس نکرده بودم ... تمام زندگیم ... این زندگی ... تو رحمت خدایی حسنا ...
💐دیگه نتونستم ادامه بدم ... حسنا هم گریه اش گرفته بود... بلند شد و سر من رو توی بغلش گرفت ... دیگه اختیاری برای کنترل اشک هام نداشتم ... .
🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
{داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی}
📝 #فرار_از_جهنم📝
#قسمت_شصت_و_شش : ✍تو رحمت خدایی
💐اولین صبح زندگی مشترک مون ... بعد از نماز صبح، رفته بود توی آشپزخونه و داشت با وجد و ذوق خاصی صبحانه آماده می کرد ... گل های تازه ای رو که از دیشب مونده بود رو با سلیقه مرتب می کرد و توی گلدون می گذاشت ...
💐من ایستاده بودم و نگاهش می کردم ... حس داشتن خانواده ... همسری که دوستم داشت ... مهم نبود اون صبحانه چی بود، مهم نبود اون گل ها زیبا می شدن یا نه ... چه چیزی از محبت و اشتیاق اون باارزش تر بود ... .
💐بهش نگاه می کردم ... رنجی که تمام این سال ها کشیده بودم هنوز جلوی چشم هام بود ... حسنا و عشقش هدیه خدا به من بود ... بیشتر انسان هایی که زندگی هایی عادی داشتند، قدرت دیدن و درک این نعمت ها رو نداشتند اما من، خیلی خوب می فهمیدم و حس می کردم ...
💐من رو که دید با خوشحالی سمتم دوید و دستم رو گرفت ... چه به موقع پاشدی. یه صبحانه عالی درست کردم ...
صندلی رو برام عقب کشید ... با اشتیاق خاصی غذاها رو جلوی من میزاشت ... با خنده گفت: فقط مواظب انگشت هات باش ... من هنوز بخیه زدن یاد نگرفتم ...
💐با اولین لقمه غذا، ناخودآگاه ... اشک از چشمم پایین اومد... بیش از 30 سال از زندگی من می گذشت ... و من برای اولین بار، طعم خالص عشق رو احساس می کردم ...
💐حسنا با تعجب و نگرانی به من نگاه می کرد ... استنلی چی شده؟ ... چه اتفاقی افتاد؟ ... من کاری کردم؟ ...
سعی می کردم خودم رو کنترل کنم اما فایده نداشت ... احساس و اشک ها به اختیار من نبودن ... .
💐با چشم های خیس بهش نگاه می کردم ... به زحمت برای چند لحظه خودم رو کنترل کردم ...
- حسنا، تا امروز ... هرگز... تا این حد ... لطف و رحمت خدا رو حس نکرده بودم ... تمام زندگیم ... این زندگی ... تو رحمت خدایی حسنا ...
💐دیگه نتونستم ادامه بدم ... حسنا هم گریه اش گرفته بود... بلند شد و سر من رو توی بغلش گرفت ... دیگه اختیاری برای کنترل اشک هام نداشتم ... .
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
{داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی}
📝 #فرار_از_جهنم📝
#قسمت_آخر : خوشبخت ترین مرد دنیا
💐قصد داشتم برم دانشگاه ... با جدیت کار می کردم تا بتونم از پس هزینه ها و مخارج دانشگاه بربیام که خدا اولین فرزندم رو به من داد ... .
💐من تجربه پدر داشتن رو نداشتم ... مادر سالم و خوبی هم نداشتم ... برای همین خیلی از بچه دار شدن می ترسیدم ...
اما امروز خوشحال و شاکرم ... و خدا رو به خاطر وجود هر سه فرزندم شکر می کنم ...
من نتونستم برم دانشگاه چون مجبور بودم پول اجاره خونه و مکانیکی، خرج بچه ها، قبض ها و رسیدها، پول بیمه و ... بدم ... .
💐مجبورم برای تحصیل بچه ها و دانشگاه شون از الان، پول کنار بگذارم ... چون دوست دارم بچه هام درس بخونن و زندگی خوبی برای خودشون بسازن ... .
زندگی و داشتن یک مسئولیت بزرگ به عنوان مرد خانواده و یک پدر واقعا سخته ... اما من آرامم ... قلب و روح من با وجود همه این فراز و نشیب ها در آرامشه ...
💐من و همسرم، هر دو کار می کنیم ... و با هم از بچه ها مراقبت می کنیم ... وقتی همسرم از سر کار برمی گرده ... با وجود خستگی، میره سراغ بچه ها ... برای اونها وقت می گذاره و با اونها بازی می کنه ... .
💐من به جای لم دادن روی مبل و تلوزیون دیدن ... می ایستم و ساعت ها به اونها نگاه می کنم ... و بعد از خودم می پرسم: استنلی، آیا توی این دنیا کسی هست که از تو خوشبخت تر باشه؟ ...
و من این جواب منه ... نه ... هیچ مردی خوشبخت تر از من نیست ...
💐اتحاد، عدالت، خودباوری ... من خودم رو باور کردم و با خدای خودم متحد شدم تا در راه برآورده کردن عدالت حقیقی و اسلام قدم بردارم ... و باور دارم هیچ مردی خوشبخت تر از من نیست
#پایان
🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📚#داستانی_زیبا
جوانی زیبا ،باهوش و خوش سر و زبون بود که باغی خوش و خرم داشت و هر هفته برا تفریح به آنجا می رفت. یک روز که به باغ رفت ،نگهبان نبود و در هم قفل بود.😳و نتوانست وارد باغ شود و متوجه شد صدای شادی و بزن و بکوب از داخل باغ می آید.گوشه ای از دیوار باغ را سوراخ کرد و وارد باغ شد.که ناگهان دو نفر زن بسیار خوش هیکل و زیبا متوجه او شدند و او را گرفتند و زدند و دست و پایش را بستند.😢
وقتی فهمیدند که او صاحب باغ است از او دلجویی کردند و گفتند که زیبا ترین دختران شهر در اینجا جشن گرفته اندو ما نگهبانی می دهیم که چشم نا محرمی به آنها نیفتد.بعد با مرد جوان گفتند مخفیانه آنها را نگاه کن و هر کدام را که خواستی انتخاب کن تا برایت بیاوریم و با او خوش بگذران.😱
مرد پارسا شهوتش بیدار شد و زنان عریان را که آبتنی می کردند از دور نگاه می کرد و
يكي از آنها را كه چنگ مي نواخت انتخاب كرد. بعد از مدتي آن دو كنيز نگهبان، آن دختر چنگ نواز را با مكر و حيله از دوستانش جدا كردند و پيش مرد جوان بردند. آن كنيزان، قبلا در مورد آن مرد با آن دختر صحبت كرده بودند و او را رام كرده بودند. وقتي كنيزان آنها را تنها گذاشتند، كمي با هم صحبت كردند و با هم هم آغوش شدند. وقتي عنان از كف دادند و مشغول عشقبازي شدند، ديوارهاي كهنه و خشتي اتاق، فرو ريختند و از ترس اينكه رسوا شوند و ديگران متوجه شوند از هم جدا شدند و دختر غمناك پيش دوستانش رفت .
كنيزان مرد را ديدند و داستان را شنيدند و گفتند دوباره او را مي آورند. بار ديگر كه آنها را به هم رساندند با ولع بيشتري شروع به عشقبازي كردند چرا كه بار اول نيمه كاره رها كرده بودند. همينكه شروع كردند، گربه اي وحشي كه در كمين مرغي بود، جستي زد و سر و صدا بر پا كرد و باز هم ناكام از هم جدا شدند و فرار كردند كه ديگران متوجه آنها نشوند.
بار ديگر نيز آن كنيزان، آنها را به هم رساندند و اينبار به زير درخت تاك كه بشكل سايباني شده بود خلوت كردند و چند كدو از آن بالا آويزان بود كه يك موش در بالاي درخت بند آنرا بريد و كدوها بر روي يك طبل افتادند و سر وصداي بلندي بوجود آورد و باز هم خلوت آنها را بر هم زد.
اينبار گوشه اي دنج و غاري در انتهاي باغ پيدا كردند و در آنجا خلوت كردند كه در بن غار، گرگي بدنبال چند روباه افتاد و با جست و خيز آنها، باز هم خلوتشان را خراب كردند و آنها را متواري كردند.
آن دو كنيز كه از دور اوضاع را مي پاييدند، فكر كردند آن دختر فتنه انگيزي مي كند و او را سرزنش كردند و باور نمي كردند كه تقصير او نيست تا اينكه مرد هم از راه رسيد و توضيح داد كه ماجرا چه بود و گفت اينها تقصير اين زن نيست بلكه مشكل از خاك اينجاست و توجه و عنايت خداوندي بر اين است كه با بروز فتنه اي از بوجود آمدن فتنه اي ديگر جلوگيري كند و بهمين علت است كه هر بار اتفاقي مي افتد. مرد ادامه داد كه با اين تلنگر ها توبه كردم و مي خواهم اين زن را به همسري خود انتخاب نمايم و چنين كردند.
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 آیا می دانستید فقط مجلس است که میتواند جلوی گرانی مسکن را بگیرد؟
🔺نماینده ای که خودش ۷ خانه دارد هیچ وقت به دنبال چنین اقداماتی نمی رود!
🔸حتما این ویدیو را ببینید
#مجلس_قوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢رهبر انقلاب در دیدار با اقشار مختلف مردم:
🔹🔸چه کسی را انتخاب کنیم؟ / این خصوصیات به نظرمن در منتخب وجود داشته باشد:
1️⃣ مومن باشد
2️⃣ به معنای واقعی کلمه انقلابی باشند
3️⃣ شجاع باشند
4️⃣ دارای روحیه جهادی باشند
5️⃣ کارآمد باشند
6️⃣ به معنای واقعی طرفدار عدالت باشند
♦️اگر افراد اینچنینی را شناختید که هیچ اما اگر نشناختید از افراد بصیر و مورد اعتماد استفاده کنید.
خاطرات دکتر«محمد ترکمن»، پزشک اطفال از همنشینی با سردار سلیمانی🌸
«چند سال قبل سردار سلیمانی صاحب نوه های دوقلو شدند. نوزادان در بیمارستانی که من یکی از پزشکان اطفالش بودم، زودتر از موعد به دنیا آمدند. نارس بودند و وزن بسیار کمی داشتند. باید مدتی بستری میشدند😢. این افتخار نصیب من شد که پزشک نوزادان شوم. این چند روز کافی بود برای گذراندن یک ترم فشرده اخلاق در کلاس درس سردار #حاج_قاسم_سلیمانی🌹 راستش تا آن زمان فقط از رشادت سردار و دلاوری های او در جنگ با داعش شنیده بودم، نامش برایم تداعی کننده حس خوب امنیت بود اما دومین چهره نظامی ایران با انسان دوستی و معرفت و تواضعش چهره ای ماندگار را در ذهن من و پرستاران بیمارستان تصویر کرد؛ نمادی از یک انسان واقعی.» 👌
نوه های حاج قاسم سلیمانی به دلیل شرایط خاص باید مدت کوتاهی در بخش ایزوله بیمارستان بستری میشدند اما اتاق ایزوله خالی نداشتیم. با مادر یکی از نوزادانی که شرایط فرزندش بحرانی نبود، صحبت کردم و گفتم تا سه ساعت دیگر یکی از اتاق ها خالی میشود. با صدای آرام گفتم نوه های سردار سلیمانی در بیمارستان ما هستند🤭 و اتاق ایزوله خالی برای بستری کردنشان نداریم، وضعیت فرزند شما هم که رو به بهبود است. اگر موافق باشید بچه ها را در این اتاق ایزوله بستری کنیم. مادر کودک تا اسم سردار سلیمانی را شنید از جا پرید و گفت چرا که نه😍! سراسیمه خودش را به راهروی اصلی بیمارستان رساند که سردار را ببیند و در حال حرکت گفت: عمری که حاج قاسم سلیمانی وقف آرامش و امنیت ما کرده با چی جبران میشود. این کمترین و بی مقدار ترین کار است.»😔
اتاق را خالی کردیم و به سردار گفتم همین حالا نوزادان را بستری می کنیم. ایشان تا ماجرا را شنید گفت: دست نگه دارید. چرا این کار را کردید😳 یک نوزاد بیمار را از اتاق ایزوله بیرون آوردید تا نوه های من را بستری کنید⁉️ هیچ تفاوتی بین بچه های من و دیگران نیست☝️ لطفا آن نوزاد را به اتاق ایزوله برگردانید ما هم صبر می کنیم تا اتاق خالی شود، مثل بقیه بیماران❗️
گفتم: سردار! مادر آن بچه تا شنید میخواهیم نوه های شما را بستری کنند، خودش اصرار به خالی کردن اتاق ایزوله داشت❗️اما ایشان گفتند نه آقای دکتر! کاری که گفتم را انجام دهید. بچه را به اتاق برگردانید.☝️
کاری که سردار گفت را انجام دادم. خانواده دومین فرد نظامی کشور سه ساعت در بیمارستان مثل بقیه مردم منتظر ماندند تا اتاق ایزوله خالی شود و این درس بزرگی بود برای من👌
البته تماشای این حجم از تواضع و فروتنی به ماجرای بستری ختم نشد. در این چند روز که سردار در بیمارستان بودند کلاس درس معرفت حاج قاسم برقرار بود.
روز دوم، سردار برای ملاقات فرزندشان و دیدن دوقلوها به بیمارستان آمدند🚶 نمیدانم مقدمات امنیتی برای حضور ایشان در مکان های عمومی را چطور فراهم میکردند⁉️ هر چه که بود سردار ساده و بی تکلف از همان جلوی در بخش وارد شدند. پرستارها خوشحال بودند از دیدن سردار ولی روی اینکه جلو بروند را نداشتند. اما سلام و احوالپرسی ساده و صمیمی حاج قاسم یخ پرستاران را آب کرد و در چشم بر هم زدنی همه پرستاران بخش دور ایشان حلقه زدند☺️. قرار شد عکس یادگاری بگیریم. دقت نظر سردار برای من خیلی جالب بود❗️. همه پرستاران بخش اطراف ایشان جمع شدند و آماده برای گرفتن عکس، هنوز عکس یادگاری ثبت نشده بود که سردار به انتهای سالن اشاره کردند. یکی از نیروهای خدماتی در حال تِی کشیدن سالن بود، سردار ایشان را صدا کردند و گفتند شماهم در عکس یادگاری ما باشید🌹
حال بچه ها خوب شد و از بیمارستان مرخص شدند اما من توفیق پیدا کردم که یک بار دیگر در مطب، پذیرای سردار باشم خانواده دوستی حاج قاسم برای من خیلی جالب بود. با مشغله فراوانی که داشتند و مسئولیت های مهم و سنگینشان، برای اطمینان از سلامت نوه ها چند بار به بیمارستان آمدند❗️ و وقتی هم که بچه ها از بیمارستان مرخص شدند، همراه دوقلوه ها به مطب آمدند. آن روز مطب خیلی شلوغ بود، شلوغ تر از همیشه. بعد از ورود سردار به مطب، منشی من را خبردار کرد و از اتاق بیرون آمدم. سلام و احوالپرسی و راهنمایی شان کردم به داخل اتاق؛ ایشان یکی از نوه ها را درآغوش گرفته بودند و بفرمای من را قبول نکردند❗️و گفتند: به خانم منشی سپردم اسم ما را در نوبت ویزیت بگذارد. منتظر میمانیم☝️ تا نوبتمان بشود. من شرمنده شدم و حرفی برای گفتن باقی نماند. سردار مثل بقیه بیماران در مطب نشستند تا نوبتشان شود. دوقلوها را ویزیت کردم و لحظه آخر اجازه خواستم عکس یادگاری با ایشان داشته باشم.📸
روزی من از آخرین دیدار سردار سلیمانی یک انگشتر بود. هدیه ای که ایشان به من دادند و گفتند آقای دکتر شغل مقدسی دارید🌹 انگار به زبانم قفلی زده بودند و نمی دانستم باید چه بگویم. از همان رو انگشتر را دستم کردم و عهد بستم دین این انگشتر را به صاحبش تاآخر عمر ادا کنم..
👇👇👇
@cognizable_wan
وقتی که مداد میتراشی ✏️
تیز تر میشه که به جون کاغذ بیفته 📝
اما به همان اندازه کوچیک میشه تا سر انجام نیست و نابود بشه 💥
آدما هم همینن
حرصشون ٬ انقد میتراشتشون که دیگه چیزی از وجودشون باقی نمی مونه 🚬🚬
🔰🇯🇴🇮🇳 🔰
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام خامنه ای : قبیله گری سیاسی و جناحی عامل عقب ماندگی ماست
🔴"کرونا ویروس نیست "
کرونا جدید نیست
کرونا سالهاست که با ما زندگی میکند!!!
🔻کرونا، همان "سمی" ست که شما کشاورز محترم به گوجه و خیارسبز و بادمجان میدهی تا زود رشد کند و سریع به بازار برسد و سود آن را به جیب بزنی به قیمت مبتلا شدن هزاران هموطن به سرطان های معده و خون و ... حیف که صدا و سیما هیچگاه آمار واقعی این نسل کشی تو را اعلام نمی کند. ولی آمار کرونای چین یک و نیم میلیارد نفری را ثانیه به ثانیه زیرنویس می کند.
🔻کرونا، همان ذرت های آلوده ایست که نمیدانم چه مقدار از آن در گمرک باقی مانده ولی حتم دارم دیر یا زود همهاش در خوراک دام ها به شیر تبدیل شده یا میشود و به کام فرزندان من و شما سرازیر می گردد یا به شکل پفک صدای قتل و عام مردم بیگناه را زیر دندان هایشان می شنوی. و البته وزارت بهداشت تکذیب می کند!
🔻کرونا، آن نمایندهی مجلسی ست که بیکاری فرزندان من و تو برایش اهمیتی ندارد ولی تمام نسل پدری و مادری اش در ادارات مختلف شهر استخدام شده اند.
هر چند شورای نگهبان دیروز تاییدش کرده و امروز بر فساد او صحه نهاده است.
🔻کرونا خانه ایست که دیروز 200 میلیون تومان بود و امروز 800 میلیون تومان.
👈کرونا، گوشت کیلویی 90 هزار تومانی ست که نه من می توانم بخرمش و نه تو .
🔻کرونا، ایران خودرو و سایپا هستند که با تولیدات بی کیفیت شان روزانه هزاران نفر را قتل و عام می کنند و صدالبته از دولت تسهیلات با سود اندک دریافت می کنند.
🔻کرونا دلالی ست که برای پیش ثبت نام پراید و پژو در سایت ایران خودرو و سایپا 10 میلیون تومان می گیرد. چرا؟چون او می داند چگونه ثبت نام کند و تو نمی دانی و نباید هم بدانی.
🔻کرونا همان *بسته* ی *معیشتی* ست که نه شامل من شد و نه تو؛ در حالی که هیچکداممان نه خانه ی شخصی داریم و نه درآمدی آبرومندانه،
ولی وزارت رفاه وام هایمان را هم جزء درآمد و پس اندازمان محسوب می کند و می گوید از 85 درصد مردم ثروتمندتریم !!!!
🔻کرونای واقعی احتکار و گرانفروشی "ماسک" توسط داروخانه ها و بسیاری از مردم نادان است!!!!
🔻کرونای واقعی، خرافات و دروغ و تزویر و ریاست که در جان همه ما ریشه دارد و با شست و شو با اب هفت دریا و ژل ضدعفونی کننده هم پاک نمی شود.
👈کرونای واقعی غم و اندوه و ناامیدی ست که ذهن و فکر و زندگی مان را در هم پیچیده.
🔻این کرونا هم مثل سارس و تب کریمهی کنگو و آنفلوآنزای مرغی و خوکی و گاوی رد می شود و می رود اما کروناهایی "ملی" همچنان قربانی میگیرند. ارام و بی صدا.
اگر کرونایی که می گویند، بیاید قدمش مبارک است!!
حداقل از مرگ تدریجی کروناهای داخلی، نجات مان می دهد. مرگ یک بار و شیون هم یکبار!!
🔻کرونا ، فقط ویروس نیست؛
" هر چیزی و هرکسی که ارامش من و شما را بگیرد ، کرونا ست"
کرونا دولت دروغگو و پیر و خسته با کلید شکسته و مفتخر به نوکری کدخدا و لیست امیدی های مفت خور و رانت بگیر و فاسد است که روی دوش مردم سواری میگیرند و زبانشان از همه درازتر است
مرگ، مرگ است حال چه با ویروس چه با اتوبوس و پراید و ...
👇👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔥 یکی از اهالی آتش جهنم
🔻پیامبر اکرم صلياللهعليهوآله:
يَا عَلِيُّ مَنْ خَافَ اَلنَّاسُ لِسَانَهُ فَهُوَ مِنْ أَهْلِ اَلنَّارِ
❗️اى على!
هركه مردم از زبانش بترسند از اهل آتش باشد.
📚 تفصیل وسائلالشیعة إلی تحصیل مسائلالشریعة، جلد ۱۶، صفحه ۳۴
•┈┈••✾••┈┈•
🆔http://eitaa.com/cognizable_wan
🗣سکوت در رسانه معنا ندارد
🚞قطار انقلاب در حرکت است و رسانهها وظیفه سنگینی برعهده دارند.
📼سکوت در رسانه معنا ندارد و ایستایی از ویژگیهای رسانههای خاموش است.
📻حضرت امام(ره): هنرمندان ما تنها زمانی می توانند بیدغدغه، کولهبار مسئولیت و امانتشان را زمین بگذارند که مطمئن باشند مردمشان بدون اتکا به غیر و در چهارچوب مکتبشان به حیات جاویدان رسیده و هنرمندان ما در جبهههای مقدسمان اینگونه بودهاند.
#هنر
#رسانه
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan