eitaa logo
کانال پاسداران کمیته انقلاب اسلامی در فراجا
1.3هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
10.8هزار ویدیو
206 فایل
گروه پاسداران کمیته انقلاب اسلامی در فراجا⬇️ http://eitaa.com/joinchat/3955228684Cdcd130b0f5 اهداف اجرای فرامین رهبری حفظ دستاوردهای انقلاب پاسداری از خون شهدا ؛دفاع از نظام و دفاع از مردم ؛حفظ تمامیت ارضی کشور @comiete
مشاهده در ایتا
دانلود
💐🌷🌸 نگین سجده کنان 🌸🌷💐    💐🌷🌸 امام سجاد  علیه السلام 🌸🌷💐 🌷به آسمان  امامت ستاره  باران است 🌷فروغ  ماه دگر در سماء  نمایان است 🌷مدینه غرق به نوراست ساجدین آمد 🌷ز نور چهره او ، شهر نور باران  است 🌷امامی  آمده  دنیا  ،  نگین  عالم  تاب 🌷که جانشین حسین شهسواردوران است 🌷به شهربانوی  مادر ، بسی سلام و درود 🌷بلند مرتبه شاهی ، از او به دامان است 🌷به   لاله زار ،، رخِ  لاله ، سرخ  گردیده 🌷یگانه لاله رخی ،رو سویِ گلستان است 🌷ز دانشش  نتوان  واژه ای به لب آورد 🌷به علم،سرسبدِ ،علم ذکر وعرفان است 🌷صحیفه بحرعظیم یست،منبع عرفان 🌷که یادگار از آن ساجدینِ دوران است 🌷قیامِ   کرببلا  زنده   ماند ،  با  نامش 🌷اسیر دشت بلا  خیز  آن بیابان است 🌷با قامت عصمت و حيا مى‌آيد 🌷با بانگ مناجات و دعا مى‌آيد 🌷ميلاد عبادت است يعنى سجاد 🌷از سوى خدا به سوى ما مى‌آيد 🌺ولادت با‌سعادت حضرت امام سجاد علیه السلام مبارک باد 🎊💐روابط عمومی بزرگترین گروه پاسداران کمیته در فراجا و توابع آن 🎉💐 ‌ ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
9.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اپوزیسیون به جان هم افتاد! سکویی، مصی علینژاد رو فحش‌کش کرد و با بولدوزر از براندازان کاسب رد شد! 😂 ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
22.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 روز میلاد امام حسین علیه‌السلام دیدن این فیلم رزق و روزی‌ام شد. شما هم ببینید، کیف کنید، حظ ببرید. نوش جان‌تان. ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
9.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 نماهنگ «لقمه حلال» به مناسبت سالروز (ع) با هنرمندی «مجتبی رمضانی» مداح اهل بیت منتشر شد. ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
🟢 نگاه کنید دوستان این شناسنامه سردار سلیمانی است. اگر خواستید مکتب شهید سلیمانی را بشناسید باید به برگه های شناسنامه او نگاه کنید. 🍎 یادمان باشد مفهوم رای ما به معنی بیعت ما با امام و شهیدان است. ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
همه شنیدیم که حاج قاسم عزیز گفت جمهوری اسلامی ایران حرم است پس رای دادن تک تک مان همان دفاع از حرم است یا علی مددhttp://eitaa.com/joinchat/3955228684Cdcd130b0f5 ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
عملیات شناختی یعنی زمانی گاز نداشتیم، شاه خوش پوش داشتیم، با امریکا رفیق بودیم اما درصف نفت می ایستادیم و لبخند می زدیم حالا ۲۵ میلیون خانواده گاز شهری داریم، در خانه با لباس تابستان می خوابیم، خودرو گازسوز را با ۶ هزار تومان شارژ می کنیم؛ اما حس بدبختی داریم! http://eitaa.com/joinchat/3955228684Cdcd130b0f5 ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
حجت الاسلام استاد قرائتی: شما سوار یه اتوبوسی میشی، میشینی کنار یکی، بو سیگارش اذیتت میکنه! میری اونور تر کنار یکی دیگه میشینی ،دهنش بو سیر میده! میری اونورتر میشینی میبینی یکی بچش خرابکاری کرده! درسته تحمل این وضع سخته... اما شما نمیتونی از اتوبوس بری بیرون چون اصل اتوبوس سالمه! چون راننده اتوبوس سالمه! شما برای رسیدن به مقصد نیاز به اتوبوس سالم و راننده سالم داری. درسته؟ جمهوری اسلامی و رهبری این نظام مصداق اتوبوس سالم و راننده سالم هست. اگه این اتوبوس رو ترک کنید اتوبوسهای دیگه شما رو به مقصد نمیرسونن. اتوبوس آمریکارو ببینید. اتوبوس اروپارو ببینید. هم اصل اتوبوسش ناسالمه هم رانندش مسته! حالا اینجا بعضی مسؤلین خطایی میکنن! این دلیل بر ناسالم بودن اصل نظام و راهبرد اون نیست. پس نباید از اتوبوسی که چون مسافرانش خلاف دارن ولی اصلش سالمه و رانندش سالمه بیرون اومد... چون اتوبوس و راننده ی سالم دیگه ای وجود نداره. پس باید بود و خلاف هر مسافری رو هشدار داد و جلوگیری کرد... باید خلاف هر مسئولی رو هشدار داد و جلو گیری کرد... ولی از اصل نظام و رهبری نباید روی گردان بشیم. http://eitaa.com/joinchat/3955228684Cdcd130b0f5 ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
چرا باید رای داد؟ (اهمیت رای دادن) رهبر معظم انقلاب حضرت امام خامنه ای حفظه الله همواره اصلِ مشارکت مردم و میزان حضور آنان در انتخابات را از عوامل اصلی تاثیرگذار در اقتدار ملی و ایران قوی را راه مقابله با دشمنی‌ها می‌دانندhttp://eitaa.com/joinchat/3955228684Cdcd130b0f5 ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
💢 🌹 💠 انگار با بر ملاشدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت می‌کشید و دستان مردانه‌اش به نرمی می‌لرزید. موهای مشکی و کوتاهش هنوز از خیسی شربت می‌درخشید و پیراهن خیس و سپیدش به شانه‌اش چسبیده بود که بی‌اختیار خنده‌ام گرفت. 💠 خنده‌ام را هرچند زیرلب بود، اما شنید که سرش را بلند کرد و با به رویم لبخند زد. دیگر از دلش خبر داشتم که تا نگاهم کرد از خجالت سر به زیر انداختم. تا لحظاتی پیش او برایم همان برادر بزرگتر بود و حالا می‌دیدم در برابر خواهر کوچکترش دست و پایش را گم کرده و شده است. اصلاً نمی‌دانستم این تحول را چگونه تعبیر کنم که با لحن گرم و گیرایش صدایم زد :«دخترعمو!» 💠 سرم را بالا آوردم و در برابر چشمان گرم و نگاه گیراترش، زبانم بند آمد و او بی هیچ مقدمه‌ای آغاز کرد :«چند روز بود بابا سراغ اون نامرد رو می‌گرفت و من نمی‌خواستم چیزی بگم. می‌دونستم اگه حرفی بزنم تو خجالت می‌کشی.» از اینکه احساسم را می‌فهمید، لبخندی بر لبم نشست و او به آرامی ادامه داد :«قبلاً از یکی از دوستام شنیده بودم عدنان خیلی به رفت و آمد داره. این چند روز بیشتر حساس شدم و آمارش رو گرفتم تا امروز فهمیدم چند ماهه با یه گروه تو تکریت ارتباط داره. بهانه خوبی شد تا پیش بابا عذرش رو بخوام.» 💠 مستقیم نگاهش می‌کردم که بعثی بودن عدنان برایم باورکردنی نبود و او گواهی داد :«من دروغ نمیگم دخترعمو! حتی اگه اون‌روز اون بی‌غیرتی رو ازش ندیده بودم، بازم همین بعثی بودنش برام حجت بود که دیگه باهاش کار نکنیم!» پس آن پست‌فطرتی که چند روز پیش راهم را بست و بی‌شرمانه به حیایم تعرض کرد، از قماش قاتلان پدر و مادرم بود! غبار غم بر قلبم نشست و نگاهم غمگین به زیر افتاد که صدای آرامش‌بخش حیدر دوباره در گوشم نشست :«دخترعمو! من اون‌روز حرفت رو باور کردم، من به تو شک نکردم. فقط قبول نمی‌کرد حتی یه لحظه جلو چشم اون نامرد باشی، واسه همین سرت داد زدم.» 💠 کلمات آخرش به‌قدری خوش‌آهنگ بود که دلم نیامد نگاهش را از دست بدهم؛ سرم را بالا آوردم و دیدم با عمق نگاهش از چشمانم عذر تقصیر می‌خواهد. سپس نگاه مردانه‌اش پیش چشمانم شکست و با لحنی نرم و مهربان نجوا کرد :«منو ببخش دخترعمو! از اینکه دیر رسیده بودم و تو اونقدر ترسیده بودی، انقدر عصبانی شدم که نفهمیدم دارم چیکار می‌کنم! وقتی گریه‌ات گرفت، تازه فهمیدم چه غلطی کردم! دیگه از اون‌روز روم نمی‌شد تو چشمات نگاه کنم، خیلی سخته دل کسی رو بشکنی که از همه دنیا برات عزیزتره!» 💠 احساس کردم جمله آخر از دهان دلش پرید که بلافاصله ساکت شد و شاید از فوران ناگهانی احساسش کشید! میان دریایی از احساس شفاف و شیرینش شناور شده و همچنان نگاهم به ساحل محبت بود؛ به این سادگی نمی‌شد نگاه را در همه این سال‌ها تغییر دهم که خودش فهمید و دست دلم را گرفت :«ببین دخترعمو! ما از بچگی با هم بزرگ شدیم، همیشه مثل خواهر و برادر بودیم. من همیشه دلم می‌خواست از تو و عباس حمایت کنم، حتی بیشتر از خواهرای خودم، چون شما عمو بودید! اما تازگی‌ها هر وقت می‌دیدمت دلم می‌خواست با همه وجودم ازت حمایت کنم، می‌خواستم تا آخر عمرم مراقبت باشم! نمی‌فهمیدم چِم شده تا اونروز که دیدم اون نانجیب اونجوری گیرت انداخته، تازه فهمیدم چقدر برام عزیزی و نمی‌تونم تحمل کنم کس دیگه‌ای...» 💠 و حرارت احساسش به‌قدری بالا رفته بود که دیگر نتوانست ادامه دهد و حرف را به جایی جز هوای برد :«همون شب حرف دلم رو به بابا زدم، اونقدر استقبال کرد که می‌خواست بهت بگه. اما من می‌دونستم چی‌کار کردم و تو چقدر ازم ناراحتی که گفتم فعلاً حرفی نزنن تا یجوری از دلت در بیارم!» سپس از یادآوری لحظه ریختن شربت روی سرش خنده‌اش گرفت و زیر لب ادامه داد :«اما امشب که شربت ریخت، بابا شروع کرد!» و چشمانش طوری درخشید که خودش فهمید و سرش را پایین انداخت. 💠 دوباره دستی به موهایش کشید، سرانگشتش را که شربتی شده بود چشید و زیر لب زمزمه کرد :«چقدر این شربت امشب خوشمزه شده!» سپس زیر چشمی نگاهم کرد و با خنده‌ای که لب‌هایش را ربوده بود، پرسید :«دخترعمو! تو درست کردی که انقدر خوشمزه‌اس؟» 💠 من هم خنده‌ام گرفته بود و او منتظر جوابم نشد که خودش با شیطنت پاسخ داد :«فکر کنم چون از دست تو ریخته، این مزه‌ای شده!» با دست مقابل دهانم را گرفتم تا خنده‌ام را پنهان کنم و او می‌خواست دلواپسی‌اش را پشت این شیطنت‌ها پنهان کند و آخر نتوانست که دوباره نگاهش را به زمین انداخت و با صدایی که از طپش‌های قلبش می‌لرزید، پرسید :«دخترعمو! قبولم می‌کنی؟»... ادامه دارد ... ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛