فرصت خادمی اهل بیت در هر موقعیتی 😍
وقتی پارکینگ حرم امام رضا محل کار خانم آرایشگر شد
🔹«باورم نمیشد خانم ناشناس آن طرف خط دارد دعوتم میکند برای برداشتن کاشت ناخن بانوان زائر به حرم امام رضا(ع) بروم؛ آقا با این دعوت، ما آرایشگران خدامحور را سربلند کرد». اینها را خانم آرایشگر مشهدی میگوید که از یک سال قبل در گروه آرایشگران «صیانه» برداشتن رایگان کاشت ناخن خانمها را شروع کرده و حالا بعد از ۲۰۰ مورد برداشت ناخن، در حرم رضوی پاداشش را گرفته است.
🔹بین تمام مشاغل برای خدمت به دستگاه اهلبیت(ع)، آرایشگری شاید دور از ذهنترین حرفه به نظر بیاید؛ اما اهالیِ گروه آرایشگران خدامحور «صیانه» با اجرای طرح خودجوش «برداشتن رایگان کاشت ناخن» اثبات کردند آرایشگران هم میتوانند سرباز لشکر امام زمان(عج) باشند.
🔹حضور در موکبهای خدمترسانی به زائران در شهر مشهد در ایام شهادت امام رضا(ع) و بالاتر از آن، حضور در حرم رضوی برای برداشتن کاشت ناخن بانوان زائر، افتخارات بزرگی برای آرایشگران صیانه رقم زد.
🔗 گزارش کامل را اینجا بخوانید
🌹#من_زنده_ام🌹
#قسمت_دهم
هر چه می گفتم هیچ جوابی نمی شنیدم گوشم را به در چسبانده بودم. فقط میشنیدم که سیده زهرا میگفت بعد از بیست سال قابلگی، خودم به چشم دیدم. قبلاً شنیده بودم اما امروز دیدم. مادرت با ترس و نگرانی التماس میکرد سیده زهرا، تو رو به جدت قسم، بچه ام ناقصه؟ کجاش عیب داره؟ نشونم بدید. همه چیز مثل برق می گذشت صدای ننه مجید را می شنیدم که مرتب می «الحمد الله، سبحان الله تمام این اتفاقات از «الله اکبر» تا حي على الصلاه اذان صبح طول کشید کسی نمی پرسید دختره یا پسر همه نگران سلامت بچه بودند. بالاخره بچه ها همه آمدند و زورمان را یکی کردیم و در را هل دادیم در به همراه ننه مجید از جا کنده شد و بچه ها از ترس پا به فرار گذاشتند و پریدند توی حیاط.
تمام تنم خیس عرق شده بود با چشمهای خیس و با التماس خواستم چیزی بگم اما زبانم بند آمده بود نه میتونستم چیزی بگم نه چیزی بپرسم اما یک بچه دیدم مثل برگ گل تنش هنوز خیس بود، بند نافش را تازه قیچی زده بودند. هر چه نگاه کردم هیچ عیب و نقصی ندیدم. دست هاش پاهاش صورتش سرش گوش هاش همه جا را دست کشیدم. انگشتهاش را دانه دانه شمردم و گفتم: سیده زهرا این که سالمه؟ پس می خواستی جاسم باشه؟
همه خندیدند. بچه را تحویل مادرت دادم و گفتم:
- نترس انگشتاشم شمردم هیچی کم نداره.
اما پچ پچ سیده زهرا و زنهای همسایه تمام نمیشد. مات و مبهوت به هم نگاه می کردند. می خواستم از نگاه های آنها چیزی بفهمم اما نمی شد. باز صدای هق هق مادرت و نوزاد توی هم رفت که سیده زهرا گفت: کلافه ام کردید، این بچه، پرده رو بود. نقاب به صورتش داشت. نقاب (۱) رو برداشتم و کنار گذاشتم که بهتون بدم. این نشونه است.
🌱🌱🌱🌱🌱
بعد از تحصیل در رشته مامایی فهمیدم این نقاب در واقع همان پرده ای است که در دوران جنینی، جنین در آن قرار داشته و در مایع شناور است و از این طریق از او محافظت میشود به هنگام تولد به طور طبیعی از پرده جدا شده و به دنیا می آید و شاید در موارد نادر جنین با تکه ای از این پرده به دنیا بیاید و این تقدس پشتوانه ی دینی ندارد.
#بانوان_بهشتی
32.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸برادرشهیدم تولدت مبارک🌸
#شهید_مصطفی_صدر_زاده
محل شهادت حلب سوریه
8.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آیا عید الزهرا سند تاریخی دارد؟؟
حقیقت ماجرای عیدالزهرا
و ابولولو چیست ؟
استاد نهج البلاغه
استاد مهدوی ارفع
#بدعت
پیشاپیش از صحنه های داخل کلیپ عذر خواهیم
10.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 دستمزد استاد فرشچیان برای ساخت ضریح #امام_حسین (ع) و #امام_رضا علیه السلام چقدر بود⁉️
🌸"متنی که برنده ی جایزه ی بهترین متن سال شد"
آنها که موهای صاف دارند
فر میزنند
و آنها كه موی فر دارند
مویشان را صاف میكنند
عدهای آرزو دارند خارج بروند
و آنها كه خارج هستند برای وطن دلشان لك زده و ترانهها میسُرايند
مجردها میخواهند ازدواج کنند
متأهلها میخواهند مجرد باشند...
عدهای با قرص و دارو از بارداری جلوگيری میكنند
و عدهای ديگر با قرص و دارو میخواهند باردار شوند...
لاغرها آرزو ﺩﺍﺭﻧﺪ چاق بشوند
و چاقها همواره حسرت لاغری را میكشند
شاغلان از شغلشان مینالند
بیکارها دنبال همان شغلند
فقرا حسرت ثروتمندان را میخورند
ثروتمندان دغدغهی نداشتن صفا و خونگرمیِ فقرا دارند...
افراد مشهور از چشم مردم قایم میشوند مردم عادی میخواهند مشهور شده و دیده شوند
سیاهپوستان دوست دارند سفیدپوست شوند و سفیدپوستان خود را برنزه میکنند...
و هیچکس نمیداند تنها فرمول خوشحالی این است:
"قدر داشتههایت را بدان
و از آنها لذت ببر"
قانونهای ذهنی میگویند خوشبختی یعنی "رضایت"، شکرگزاری
مهم نیست چه داشته باشی یا چقدر،
مهم این است که از همانی که داری راضی و شکرگزار باشى
آنوقت ”خوشبختی”🌿🌺
👤دکتر الهی قمشه ای
🌹 #من_زنده_ام🌹
#قسمت_یازدهم
مادرت پرسید یعنی چشماش نمیبینه؟
سیده زهرا گفت نه مش عزت از جنس پوست صورتشه دختر و پسر نداره، بعضی بچه ها با پرده به دنیا می آن پرده رو برداشتم و کنار گذاشتم. این نقاب، نقاب ،برکت ،شانس شفا امانت و ایمانه این رو نگهدار زیر بالشش هم که چاقو و قیچی بذاری جن ها ازش دور میشن. این نقاب برای نذر و حاجت و شفای بیمارا و نیازمندان است. هر کس نذر این بچه کرد به تیکه از این نقاب رو بهش بدید.
دیگه همه چیز برایم روشن شده بود از همه ی خیالات و بافته هایم بیرون آمدم به مادرت گفتم اسمش را بگذار معصومه و نذر کن که کنیز حضرت معصومه باشه و امانت دست تو همین طور که بی بی، قصه ی دختر پرده رو را می گفت خواب از دور و برم دور می شد.
با کنجکاوی از او پرسیدم بی بی حالا اون دختره کجاست؟ حالا اون نقاب کجاست؟ بی بی میخندید و میگفت حالا اون دختره کنار بی بیش دراز کشیده و دستهاش رو دور گردن بی بی حلقه زده تا خوابش بره اما خوابش نمیره نقابش هم پیش مادرش امانته قصه ی دختر پرده رو، قصه ی معصومه اولین قصه ی زندگی من بود.
از یادم نمی رود هیچ وقت؛ اولین شبی که بی بی این قصه را برایم تعریف کرد خارش لثه های تهی شده از دندانهای شیری و جوانه ی دندانهای تازه روییده مرا آنقدر به خود مشغول کرد که نفهمیددم چگونه
شب به صبح رسید.
#بانوان_بهشتی