eitaa logo
کانال پاسداران کمیته انقلاب اسلامی در فراجا
1.3هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
11هزار ویدیو
206 فایل
گروه پاسداران کمیته انقلاب اسلامی در فراجا⬇️ http://eitaa.com/joinchat/3955228684Cdcd130b0f5 اهداف اجرای فرامین رهبری حفظ دستاوردهای انقلاب پاسداری از خون شهدا ؛دفاع از نظام و دفاع از مردم ؛حفظ تمامیت ارضی کشور @comiete
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨استــــــــــورے حجاب ✨ `` .. ۵۰نفراز لشکر امام زمان ،خانم ها هستند..:(:✨با حجاب ات دل امام زمان رو خوشحال کن(:❤️(:
🌘 ثواب روزه سه روز آخر ماه شعبان حدیث از امام صادق علیه السّلام: من صامَ ثَلاثَةَ أیّامٍ مِن آخِرِ شَعبانَ و وَصَلَها بِشَهرِ رَمَضانَ، کَتَبَ الله‌ُ لَهُ صَومَ شَهرَینِ مُتَتابِعَینِ. ✨ هرکس سه روز آخر را روزه بگیرد و به روزه وصل کند، خداوند ثواب روزه دو ماه پی‌درپی را برایش محسُوب می‌کند. 📿 ذکر امروز ۱۰۰ مرتبه: اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
6.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوستات رو عوض کن! بسیاااار عالی و کاربردی👌👌 پیشنهاد دانلود ↝
♨️ قیامت این چیزها را نمی‌داند! ✍آیت الله جاودان: 🔹مرحوم شیخ مرتضی زاهد اواخر عمر دیگر نمی‌توانستند با پای خود جایی بروند و چون وسیله‌های امروزی نبود، ناچار کسی ایشان را کول می‌گرفت و به این طرف و آن طرف می‌برد. این کار مشکلی برای کسی نداشت چون بدن ایشان در آن ایام لاغر و نحیف شده بود. 🔹 یک روز جایی می‌رفتند. در کوچه‌ی شترداران کسی که ایشان را کول کرده بود، ظاهرا خسته می‌شود و مرحوم شیخ مرتضی را کنار کوچه به زمین می‌گذارد. بدن ایشان به دیوار کاهگلی خانه‌ی مجاور برخورد می‌کند و کمی خاک و پر کاه روی زمین می‌ریزد. ایشان با نگرانی درب آن خانه را می‌کوبند. صاحبخانه در را که باز می‌کند شیخ مرتضی را می‌شناسد. شیخ مرتضی می‌گویند من به دیوار خانه‌ی شما تکیه داده‌ام و کمی از خاک و کاهگل دیوار به زمین ریخته. بفرمایید چقدر باید بدهم تا جبران شود. صاحبخانه که به شیخ مرتضی ارادت داشت، می‌گوید اختیار دارید. منزل من متعلق به شماست. آقا در جواب می‌گویند این چیز‌ها را نمی‌داند. یا باید رضایت بدهی و حلال کنی یا باید خسارت بگیری». 📚 کتاب سیره و خاطرات علما ص 48
✍️ 💠 حیدر چشمش به جاده و جمعیت رزمنده‌ها بود و دل او هم پیش جا مانده بود که مؤمنانه زمزمه کرد :«عاشق و !» سپس گوشه نگاهی به صورتم کرد و با لبخندی فاتحانه شهادت داد :«نرجس! به‌خدا اگه نبود، آمرلی هم مثل سنجار سقوط می‌کرد!» و در رکاب حاج قاسم طعم قدرت را چشیده بود که فرمان را زیر انگشتانش فشار داد و برای خط و نشان کشید :«مگه شیعه مرده باشه که حرف و روی زمین بمونه و دست داعش به کربلا و نجف برسه!» 💠 تازه می‌فهمیدم حاج قاسم با دل عباس و سایر شهر چه کرده بود که مرگ را به بازی گرفته و برای چشیدن سرشان روی بدن سنگینی می‌کرد و حیدر هنوز از همه غم‌هایم خبر نداشت که در ترافیک ورودی شهر ماشین را متوقف کرد، رو به صورتم چرخید و با اشتیاقی که از آغوش حاج قاسم به دلش افتاده بود، سوال کرد :«عباس برات از چیزی نگفته بود؟» و عباس روزهای آخر آیینه حاج قاسم شده بود که سرم را به نشانه تأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود که اسم برادر شیشه چشمم را از گریه پُر می‌کرد و همین گریه دل حیدر را خالی کرد. 💠 ردیف ماشین‌ها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی نگاهم می‌کرد تا حرفی بزنم و دردی جز داغ عباس و عمو نبود که حرف را به هوایی جز هوای بردم :«چطوری آزاد شدی؟» حسم را باور نمی‌کرد که به چشمانم خیره شد و پرسید :«برا این گریه می‌کنی؟» و باید جراحت جالی خالی عباس و عمو را می‌پوشاندم و همان نغمه ناله‌های حیدر و پیکر کم دردی نبود که زیر لب زمزمه کردم :«حیدر این مدت فکر نبودنت منو کشت!» 💠 و همین جسارت عدنان برایش دردناک‌تر از بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد :«اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و می‌کرد من می‌شنیدم! به خودم گفت می‌خوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! به‌خدا حاضر بودم هزار بار زجرکشم کنه، ولی با تو حرف نزنه!» و از نزدیک شدن عدنان به تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد :«امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!» و فقط مرا نجات داده و می‌دیدم قفسه سینه‌اش از هجوم می‌لرزد که دوباره بحث را عوض کردم :«حیدر چجوری اسیر شدی؟» 💠 دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشین‌ها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت :«برای شروع ، من و یکی دیگه از بچه‌ها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، کردن و بردن سلیمان بیک.» از تصور درد و که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت :«یکی از شیخ‌های سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله می‌کرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و می‌خواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد.» 💠 از که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم (علیهم‌السلام) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم :«حیدر نذر کردم اسم بچه‌مون رو حسن بذاریم!» و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم را خرید :«نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف می‌زنی بیشتر تشنه صدات میشم!» دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمی‌کردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود. 💠 مردم همه با پرچم‌های و برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانه‌مان را به هم نمی‌زد. بیش از هشتاد روز در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشق‌ترمان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم. ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨رعایت پنج نکته طلایی برای یک زندگی که رنگ. وبوی خدا بده... 🍃 🍂🌺🍂🍃 🔸توکّل از نگاه قرآن 📖 در هواپیما قرار میگیری امّا کامل آرامش داری✈️ سوار کِشتی میشی امّا از طوفان نمی‌ترسی🛳 مریض که میشی با خیال راحت خودت رو به دست پزشک میسپاری👨‍⚕ 🤔چرااااا⁉️ چون بهشون اعتماد داری👌 پس چرا داخل زندگی به قدرت خدای حکیم و قادر مطلق،اعتماد نمی‌کنیم⁉️😭 به خداوند اعتماد کن،تا به آرامش برسی و قدرت دو برابر کسب کنی👌🌷😍 ✨أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ✨ زمر/٣۶ 🔹آیا خداوند برای بنده اش کافی نیست؟؟؟ 🌿🌿🌿🌻🌿🌿🌿 🌹پیامبر اکرم صلی الله عليه و آله:   ♻️پيش از آن كه مورد حسابرسى قرار گيريد، خود به حساب_نفس تان برسيد، و پيش از آن كه سنجيده شويد، خود نفستان را در ترازوى_سنجش بگذاريد و براى آن حسابرسى_بزرگ آماده شويد. 📕بحار الأنوار، ۷۰/۷۳/۲۶ 🍃🌾🍃 ⭕تلنگر ✍چهار عامل ما را🔥جهنـمی🔥کرد ✅در قیامت بارها میان اهل بهشت و جهنم گفت و گو رخ می دهد ٬ که قرآن ترسیمی از آن گفت و گوها را بیان فرموده است٬ یکی از آن صحنه ها که در سوره مدثر آمده این است که: اهل بهشت از مجرمان می پرسند: چه عاملی شما را به دوزخ روانه کرد؟ 💠 آنها می گویند : ۴ عامل : ۱-« لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلّینَ » ٬پای بند به نماز نبودیم . ۲-« لَمْ نَکُ نُطْعِمُ المِسْکینَ » به گرسنگان اعتنا نمی کردیم. ۳-« کُنّا نَخوُضُ مَعَ الْخائِضینَ » ٬ ما در جامعه فاسد هضم شدیم . ۴-« کُنّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدّین » ٬قیامت را هم نمی پذیرفتیم. 📚 قصص الصلاة - ص ۱۸۹ ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما به مهمانی نمی رویم مارو به مهمانی می برند 🎙مرحوم استاد شیخ مجتبی تهرانی ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
13.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ۹ توصیه عالی از مرحوم آیت الله کشمیری رحمت الله علیه درباره ماه مبارک رمضان اللهم عجل لولیک الفرج ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
14.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خیلی خیلی جالبه حتما ببينيد حکمت خدا رو بنده تدبیر میکنه خداتقدیر میکنه👌👌👌👌👌👌 ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
🟡نقش مردم در «فرایند ظهور» 🔻 -آيه۱۱ سوره رعد - «إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» آب بسيار صاف و پاكى است كه برسرمنتظرها، آنهايى كه به انتظار هستند كه هميشه خدا از يك راه غير عادى كارها را درست كند، مى ‏ريزد. انتظار بيهوده نكشيد. 🔻«انَّ» يعنى تحقيقاً مطلب اين است؛ تحقق و واقعيت اين است كه : هرگز خداوند اوضاع و احوال را به سود مردم عوض نمى‏ كند. «حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» مگر وقتى كه خود آن مردم آنچه مربوط به خودشان است، آنچه كه در خودشان هست:اخلاق، روحيه،ملكات، جهت، نيات و بالأخره خودشان را عوض كنند. 🔻 آيا ما مى‏ توانيم مدركى بهتر از اين پيدا كنيم؟ آيا بيشتر از اين مى‏ توان اطمينان پيدا كرد كه انتظارات به شكل انتظاراتى كه ما داريم - دفع بلاها و جلب رحمت الهی بدون تغییر در اخلاق، روحيه، ملكات، و بالأخره انقلاب و تحول درونی - بيهوده است؟ نصّ قرآن است، با نصّ قرآن نمى ‏توان كارى كرد. 🔻- بر اساس آیه مذکور- ، ملت ، بايد «يُغَيِّرُوا» باشد، بايد ابتكار و فكر و نقشه داشته باشد، بايد خودش شخصاً براى خود تصميم بگيرد و انتخاب كند. 🔻هر وقت ملتى رسيد به جايى كه : خودش براى خودش تصميم گرفت؛ خودش راه خود را انتخاب كرد و خودش در كار خود ابتكار به خرج داد، چنين ملتى مى‏ تواند انتظار رحمت و تأييد الهى را داشته باشد، انتظار آن چيزهايى كه قرآن نام مى‏ برد: فيضهاى الهى، اعانتهاى الهى، نصرتهاى الهى 📙مجموعه آثار استاد شهيد مطهری ، ۲۲ ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
📢 اگر انسان واقعاً برای بهره‌مندی از ماه رمضان جدی است، باید سبکبال بشود. اینکه اولیاء خدا در طول سال و یا لااقل ماه رجب و ماه شعبان را ریاضت می‌کشیدند برای همین بوده است. استاد سیّد محمّدمهدی میرباقری: «کار شیطان ایجاد غفلت از فرصت‌ها است و برای انسان  فرصت‌سوزی می‌کند و این فرصت‌سوزی هم گاهی به‌نحوی است که یک فرصت‌هایی را از انسان می‌گیرد، فرض کنید انسان سحر شب جمعه را از دست داد، شیطان وسوسه می‌کند و به جای اینکه انسان برخیزد و با نماز اول صبح جبران این نافله شب را کند، انسان را غافل می کند به طوری که احساس خستگی می‌کند و احساس می‌کند که دیگر حالا نماز صبح هم اول وقت نخواند. این غفلت‌هایی که در انسان ایجاد می‌کند که یک فضیلت بزرگ را می‌گیرد و بعد آرام‌آرام یک نوع افسردگی در انسان ایجاد می‌کند و توفیق عبادت‌های دیگر را هم می‌گیرد. این به‌عکس آن چیزی است که به ما فرموده‌اند؛ فرموده‌اند اگر فرصتی را از دست دادی بلافاصله تدارک کن و اگر نماز شبت را نخواندی قضا کن، اگر نماز صبح اول وقت از دستت رفت فضیلت وقت را از دست نده. این یک قاعده کلی است، اگر شب جمعه از دست رفت سحر جمعه را از دست ندهیم، اگر سحر رفت روز جمعه را از دست ندهیم و اگر روز جمعه از دست رفت غروب جمعه را از دست ندهیم. نسبت به ماه شعبان هم همینطور است. اگر ماه رجب و یا ماه شعبان از دست رفت، این دو سه روز را مغتنم بشماریم. این همان مضمون حدیث نورانی است که امام رضا (علیه السلام) به اباصلت در آخرین جمعه ماه شعبان فرمودند که خودت را برای ماه رمضان مهیا کن و کارهای غیرجدی را کنار بگذار و مشغول به کثرت تلاوت قرآن باش و زیاد قرآن بخوان و دعا و استغفار و توبه کن که خالص بشوی، یعنی همه غفلت‌ها از بین برود تا برای ماه رمضان حضور پیدا کنی و اگر امانتی نزد تو است پرداخت کن که وقتی وارد ماه رمضان می‌شوی هیچ باری روی دوش تو نباشد. چون خیلی وقت‌ها انسان می‌خواهد به سمت خدا برود و همه چیز آماده است ولی یک باری روی دوش انسان است که نمی‌گذارد انسان حرکت کند. اگر انسان واقعا برای ماه رمضان جدی است باید سبکبال بشود. این که اولیاء خدا طول سال و یا لااقل ماه رجب و شعبان را ریاضت می‌کشیدند برای همین بوده است. حالا اگر کسی ماه شعبان و رمضان را استفاده کرد که نعم المطلوب. ولی اگر تا الان نتوانسته، این مابقی ماه شعبان را از دست ندهد و تهیأ پیدا کند و بعد مراقب باشد که ماه رمضان از دست نرود. یکی از غفلت‌هایی که شیطان برای ما ایجاد می‌کند این است که در دستگاه محاسباتی ما تصرف می‌کند و نمی‌گذارد که درست محاسبه کنیم و هر چیزی را سر جای خودش و به‌اندازه خودش بزرگ ببینیم. خبر را بزرگ و کوچک می‌کند و ما را با حادثه‌های کوچک مشغول می‌کند و از حادثه‌های بزرگ غافلمان می‌کند و درنتیجه حادثه‌های بزرگ مخفی می‌شوند.» ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
🌻زندگی نامه شهیده زینب کمایی🌻 (کبری طالبی نژاد :مادر شهید) بعد از این که خودش را شناخت و فهمید از زندگی چه میخواهد، اسمش را عوض کرد میگفت :من میترا نیستم اسمم زینبه، با اسم جدیدم صدام کنید. از باباش و مادربزرگش به خاطر این که اسمش را میترا گذاشته بودند ناراحت بود. من نُه ماه بچه ها را به دل می کشیدم اما وقتی به دنیا می آمدند ساکت می نشستم و نگاه میکردم تا مادرم و جعفر روی آنها اسم بگذارند. اسم پسر اولم را جعفر انتخاب کرد و دومی را مادرم. جعفر اسم های اصیل ایرانی را دوست داشت. مادرم با این که حق انتخاب اسم بچه ها را داشت، اما حواسش بود طوری انتخاب کند که خوشاینده دامادش باشد. زینب ششمین فرزندم بود و وقتی به دنیا آمد مادرم اسمش را میترا گذاشت. او خوب می دانست که جعفر از این اسم خوشش خواهد آمد. بعد از انقلاب و جنگ دخترم دیگر نمی خواست میترا باشد دوست داشت همه جوره پوست بیاندازد و چیز دیگری بشود چیزی به اراده و خواست خودش نه به خاطر من جعفر یا مادر بزرگش،اینطور شد که اسمش را عوض کرد. اهل خانه گاهی زینب صدایش می کردند. اما طبق عادت چند ساله اسم‌ میترا از سر زبانشان نمی افتاد اینکه تکلیف اسمش را برای همیشه روشن کند، یک روز، روزه گرفت و دوستان همفکرش را برای افطار به خانه دعوت کرد. می خواست با این کار به همه بگوید که دیگر میترا نیست و این اسم باید فراموش شود. دو دوست دیگر زینب هم می‌خواستند اسمشان را عوض کنند. برای افطار دختر ها، برنج و خورشت سبزی پختم همه چیز آماده بود و منتظر آمدن دوستان زینب بودیم اما آنها بدقولی کردند و آن شب کسی برای افطار به خانه ما نیامد. زینب خیلی ناراحت شد به او گفتم: مامان چرا ناراحتی؟ خودت نیت کن اسمت را عوض کن! ما هم کنارِتیم مادربزرگ و خواهر و برادرتم نیت تو رو میدونن. آن شب زینب سر سفره افطار به جای برنج و خورشت، فقط نان و شیر و خرما خورد. و گفت: افطار امام علی چیزی بیشتر از نون و نمک نبوده. آنقدر محکم حرف می‌زد و به چیزی که می‌گفت اعتقاد داشت، که دیگران را تسلیم خودش می کرد. با این که غذای مفصلی درست کرده بودم بدون ناراحتی کنار زینب نشستم و بااو نون و شیر خوردم. اون شب، زینب رو به تک تک اعضای خانواده کرد و گفت: از امشب به بعد اسم من زینبه. از این به بعد به من میترا نگید. مادرم رویش را بوسید و به او تبریک گفت. شهلا و شهرام هم قول دادند که زینب صدایش کنند. ادامه دارد... ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛