فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#وقتی_مسلمان_شدم...
در خوزستان، گروه اقلیتی وجود دارد که معروف به «صبی» هستند. این گروه در ظاهر، پیرو حضرت یحیی هستند و آیین و مسلک و کتاب خاص خودشان را دارند. تعدادی از آنها در اهواز، دزفول و خرمشهر... پراکنده اند. نسبت به مسلمان ها هم خیلی کینه دارند. دختر یکی از این خانواده ها با شهناز دوست شده و خیلی تحت تاثیر اخلاق و روحیات شهناز قرار گرفته بود تا آنجا که حتی آن دختر تصمیم گرفته بود با یک پسر مسلمان ازدواج کند؛ ولی می دانست که خانواده اش شدیداً با او مخالفت می کنند و احتمالاً او را از خودشان می رانند؛ ولی شهناز ارتباط عاطفی و تنگاتنگی با این دختر برقرار کرده بود. مادر این دختر، به دلیل اینکه اکثر دانش آموزان مدرسه مسلمان بودند، در مورد روابط او با دیگران خیلی حساس بود. او اجازه نمی داد که دخترش با هر کسی رابطه برقرار کنند؛ اما عجیب اینجاست که این زن سختگیر پس از مشاهده رفتار شهناز به دخترش گفته بود؛ فقط با او رفت و آمد کن؛ چون او دختری است که از نظر اخلاقی، مناسب است.
و سفارش کرده بود که خصوصیت های او را یاد بگیرد؛ ولی هرگز عقاید او را به کار نگیرد. بالاخره شهناز کاری کرد که آن دختر، مسلمان شد و بر خلاف میل خانواده و سرزنش آنها با یک پسر مسلمان ازدواج کرد و از خانواده اش جدا شد.
#شهناز_حاجی_شاه
🌹#من_زنده_ام 🌹
#قسمت_بیست_و_چهارم
او حتی نمی پرسید الآن چه ماه و روزی است و امتحانها از کی شروع می شود. کریم که احساس مسئولیت بیشتری داشت تصمیم گرفت همه ی درس ها را جای رحمان امتحان بدهد ولی کسی در جریان این تصمیم نبود. فقط خودش و رحیم می دانستند و یک کمی هم من باخبر شده بودم. یک بار شنیدم که می گفت: «ما که به جاش چک و لگد رو خوردیم، خودش هم که اصلاً آفتابی نشده که کسی بشناسدش، پس بسم ا...». شب قبل کریم و رحیم رفتند سید عباس و به تعداد تجدیدی هایش هفت شمع روشن کردند و نذر کردند بعد از هر امتحان، تا آخر امتحانات هر شب هفت شمع روشن کنند همه چیز به خوبی پیش می رفت. کریم هر روز که می آمد خوشحال و سرحال میگفت عالی بود. رحمان هم شبها خسته و درمانده از نانوایی می آمد و میخوابید و صبح زود دوباره سر کار می رفت و تقویم زمان را گم کرده بود.
در غیاب پدر، رحمان بیشتر از همه ی ما زیر بار مشکلات کمر خم کرده بود. رحمان مانده بود با مسئولیت خانه از نظر عاطفی رحمان به پدر خیلی وابسته بود و ندیدن پدر برایش سخت. کریم هم می گفت به روش نیارین تا ببینم کی از رو میره و سراغ درس و کتاب رو می گیره ما می خواهیم آقا ناراحت نشه.
همه چیز خوب پیش می رفت تا روز آخر که امتحان جغرافیا بود. کریم می گفت: در جلسه روی صندلی نشسته بودم و منتظر توزیع برگه های امتحان بودم که یه هو دیدم رحمان از دور میاد. دم در ورودی اسم و فامیلش رو پرسیدن و اونو به سمت صندلی خودش هدایت کردن آقای رحمتی که مدیر بود و من روز گرفتن کارنامه به چک و اردنگی ازش خورده بودم، مثل اینکه با قیافه ی من آشناتر بود با رحمان اومد بالای سرم ديد من روی صندلی نشستم از رحمان پرسید پسر اسمت چیه؟ جواب نداد.
دوباره پرسید مات و مبهوت به من نگاه کرد و بازم جواب نداد. از من پرسید اسمت چیه؟ گفتم: عبدالرحمان آباد یک باره گوش رحمان رو گرفت و به بیرون پرت کرد دست و پاش رو به میله ی وسط حیاط بستن با ترکه ی نخل به دست و پاش میزدن و آقای رحمتی با صدای بلند می گفت ای متقلب میخواستی به جای عبدالرحمان آباد وارد جلسه ی امتحان بشی؟
تا اونجا که کتفش باز میشد تر که رو بلند میکرد و رو تن و بدن رحمان پایین می آورد. بعد از کلی کتک کاری رحمان را به اداره ی آموزش و پرورش تحویل دادند. یکی از بستگان نزدیک ما آقای گنجه ای که از مسئولین آموزش و پرورش بود و خانواده کریم و رحمان را به خوبی می شناخت، وقتی موضوع را فهمید؛ چون میدانست کریم شاگرد زرنگ و درس خوان و رحمان بازیگوش و اهل کار و معاش است برای رحمان به جرم اینکه می خواسته به جای کس دیگری وارد جلسه ی امتحان شود با یک فامیل جعلی و ساختگی پرونده سازی میکند و بعد هم پرونده به فراموشی سپرده می شود. رحمان آن سال با تلاشهای کریم با معدل بالا قبول شد اما بعد درجا زد.
با آمدن پاییز آقا از بیمارستان مرخص شد و مدتی در منزل تحت مراقبت بود و حال و هوای خانه دوباره رونق گرفت. تا مدتها ما می گفتیم و او می شنید. بعضی وقتها ساکت میشد و در خودش فرو می رفت و بعضی وقتها میخندید به همین راضی بودیم همین که آقا بود و او را می دیدم برایم کافی بود دلم میخواست دوباره بلند می شد و می ایستاد تا دختر توجیبی بابا از جیبش نخودچی کشمش بردارد. دوست داشتم دوباره بین گلهای باغچه بایستد و گلها را هرس کند.
#بانوان_بهشتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شعر_و_شهید
هرکه را صبح شهادت نیست شام مرگ هست
بی شهادت مرگ با خسران چه فرقی میکند
#شهید_صدرزاده
#شهادت
#خسران
17.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای خواص و انقلابی ها
❌ آفتی که برخی متدینین و انقلابی ها به آن مبتلا می شوند!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎬 فادی بودیه تحلیلگر لبنانی هنگام گفتگو با شبکه الای نیوز عراق هدف حمله هوایی قرار گرفت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 هنوز شرایط در تلآویو وخیم نشده صهیونیستها به جان هم افتادهاند.