🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
☺️ لبخند بزن: وقتی با خانواده ات دور هم جمع شده اید.
خیلی ها هستند آرزوی داشتن خانواده را دارند
☺️ لبخند بزن: وقتی داری سرکارت میروی.
خیلی ها هستند دربدر بدنبال کار وشغل هستند.
☺️لبخندبزن: چون تو صحیح و سالم هستی.
خیلی ها هستند دارند بخاطر بازگشت سلامتی شان میلیونها خرج میکنند.
☺️ لبخند بزن: چون تو زنده ای و روزی داده میشوی وهنوز فرصت برای جبران زمان داری
☺️ لبخند بزن: چون تو"خدا"را داری و اورا می پرستی و از او طلب کمک میکنی.
☺️ لبخند بزن: چون "تو"خودت هستی.
وخیلی ها آرزو دارند که چون "تو" باشند.
همیشه فرهنگ لبخند را در محیط زندگی خودت منتشر کن.
🍃
🌺🍃💌
"قیمت زندگی چنده؟"
فرزندی از پدرش پرسید:
قیمت زندگی چقدر است؟!
پدر یک سنگ زیبا بهش داد و گفت:
این را ببر بازار، ببین مردم چقدر میخرند؛ اگر کسی قیمت را پرسید، هیچ نگو، فقط دو انگشت را بیاور بالا ببین آنها چگونه قیمتگذاری میکنند.!
او سنگ را به بازار برد...
نفر اول سنگ را دید و پرسید: قیمت این سنگ چند؟
کودک دو انگشتش را بالا آورد؛ آن مرد گفت: دو هزار تومان!
آن کودک نزد پدرش بازگشت و ماجرا را گفت.
پدر به او گفت: این بار برو در بازار عتیقهفروشان، آنجا وقتی کودک دو انگشتش را بالا برد.
عتیقهفروش گفت: دویست هزار تومان!
اینبار هم کودک نزد پدر بازگشت و ماجرا را تعریف کرد.
پدر به او گفت: این بار به بازار جواهرفروشان و نزد فلان گوهرشناس برو...
وقتی دو انگشتش را بالا برد آن گوهرشناس گفت: دو میلیون تومان!
آن کودک باز ماجرا را برای پدر تعریف کرد.
پدر گفت: فرزندم!
حالا فهمیدی که قیمت زندگی چنده؟!
* مهم این است که گوهر وجودت را به کی بفروشی!!
قیمت ما به این بستگی دارد که مشتری ما چه کسی باشد...*
"پس مراقب باش"
🍃
🌺🍃💌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- چی میخای از زندگی؟
+ یه خـونه روستایی دور از هیـاهوی آدمـها و زندگی شهـری...
🌱❤️❤️💪🌾💐🌷🍀☘🌿
در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که مرتب با هم دعوا و درگیری داشتند...
یک روز با هم قرار گذاشتند که هر کدام دارویی درست کند و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری که میماند حداقل در آسایش زندگی کند!
برای همین سکهای به هوا انداختند و شیر و خط کردند که کدام یکی اول سم را بخورد. قرعه به نام همسایه دوم افتاد.
بنابراین همسایه اول به بازار رفت و از عطاری قویترین سمی که داشت را خرید و به همسایهاش داد تا بخورد. همسایه دوم سم را سرکشید و به خانهاش رفت.
قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را برایش از آب گرم پر کنند و یک ظرف دوغ پر نمک هم آماده بگذارند کنار حوض.
او همینکه به خانه رسید، ظرف بزرگ دوغ را سر کشید و وارد حوض شد. قدری دست و پا زد و شنا کرد و هر چه خورده بود را بازگرداند و بعد از آنکه معدهاش تخلیه و تمیز شد، به اتاق رفت و تخت خوابید.
صبح روز بعد سالم بیدار شد و به سراغ همسایهاش رفت و گفت: من جان سالم به در بردم، حالا نوبت من است که سمی بسازم و طبق قرار تو آن را بخوری.
او به بازار رفت و نمد بزرگی خرید و به خانه برد. خدمتکارانش را هم صدا کرد و به آنها گفت که از حالا فقط کارتان این است که از صبح تا غروب این نمد را با چوب بکوبید!
همسایه اول هر روز میشنید که مرد همسایه که در تدارک تهیه سم است!!! از صبح تا شب مواد سم را میکوبد. با هر ضربه و هر صدا که میشنید نگرانی و ترسش بیشتر میشد و پیش خودش به سم مهلکی که داشتند برایش تهیه میکردند فکر میکرد!
کم کم نگرانی و ترس همهی وجودش را گرفت و آسایشی برایش نماند. شبها ترس، خواب از چشمانش ربوده بود و روزها با هر صدایی که از خانهی همسایه میشنید دلهرهاش بیشتر میشد و تشویش همه وجودش را میگرفت.
هر چوبی که بر نمد کوبیده میشد برای او ضربهای بود که در نظرش سم را مهلکتر میکرد.
روز سوم خبر رسید که او مرده است. او پیش از اینکه سمی بخورد، از ترس مرده بود!!
این داستان حکایت این روزهای بعضی از ماهاست. هر شرایط و بیماریی تا زمانی که روحیهی ما شاداب و سرزنده باشد قدرتمند نیست.
خیلیها بخاطر استرس و ترس و نگرانی نابود میشن نه از خود مشکلات یا بیماری...
‹🧡🍊›
با اینا استرس و اضطرابم رو کمتر میکنم :
1- مثبت فکر کردن.
2- کتاب خوب خوندن.
3- نوشیدن بیشتر آب.
4- قدم زدن در طبیعت.
5- ریلکس کردن با یه هنر.
6- هر روز صبحانه خوردن.
7- آفلاین شدن از مجازی.
8- هر روز به خودم پاداش میدم.
9- داشتن رژیم مناسب خودم.
10- زمانی رو در اجتماع بودن.
11- نوشیدن چای سبز و دمنوش مورد علاقم.
12- خواب کافی، ثابت و مداوم.
#استرس