eitaa logo
داستان های جالب
359 دنبال‌کننده
78 عکس
73 ویدیو
0 فایل
سعی میکنیم روزانه داستان های کوتاه و آموزنده حکایات و بریده هایی از کتاب ها انگیزشی که باعت بشه زندگی ها قشنگتر بشه❤️ و سخنان ناب و ارزشمند را برای شما عزیزان ارسال کنیم 🙏لطفا کانال رو به دوستان خود معرفی کنید 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
🖍 آرامش 🌸 "آرامش" به معنای آن نيست که صدايی نباشد، مشکلی وجود نداشته باشد، يا کار سختی پيش رو نباشد . 🌸 " آرامش" يعنی در ميان صدا ، مشکل و کار سخت ، دلی آرام وجود داشته باشد.. @daanestaanii
به گورستان گذر کن تا چه خوردند و چه پوشیدند و بردند. دو روزی زندگی کردند و آخر به هر حالی که بودند جان سپردند... طمع بسیار کردند مال دنیا ز روزی بیشتر هرگز نخوردند... همانانی که بودند نور چشمی تنش را در لحد محکم فشردند... اگر شاه و گدا ، نادار و دارا اجل آمد نفس بگرفت مُردند ‌ @daanestaanii
📚 شكسپير ميگه: اگه يه روزي فرزندي داشته باشم، بيشتر از هر اسباب بازي ديگه اي براش بادكنك ميخرم. بازي با بادكنك خيلي چيزها رو به بچه ياد ميده.... بهش ياد ميده كه بايد بزرگ باشه اما سبك،تا بتونه بالاتر بره. بهش ياد ميده كه چيزاي دوست داشتني ميتونن توي يه لحظه،حتي بدون هيچ دليلي و بدون هيچ مقصري از بين برن پس نبايد زياد بهشون وابسته بشه ومهم تر ازهمه بهش ياد ميده كه وقتي چيزي رو دوست داره، نبايد اونقدر بهش نزديك بشه وبهش فشار بياره كه راه نفس كشيدنش رو ببنده، چون ممكنه براي هميشه از دستش بده . و اینکه وقتی یه نفر و خیلی واسه خودت بزرگ کنی در اخر میترکه و تو صورت خودت میخوره. @daanestaanii
📚 ... میگن شیطان با بنده ای همسفر شد موقع نماز صبح بنده نماز نخوند موقع ظهر و عصر هم نماز نخوند موقع مغرب و عشا رسید بازم بنده نماز بجای نیاورد. موقع خواب شیطان به بنده گفت من با تو زیر یک سقف نمیخوابم چون پنج وقت موقع نماز شد و تو یک نماز نخواندی میترسم غضبی از آسمان بر این سقف نازل بشه که من هم با تو شامل بشم. بنده گفت تو شیطانی و من بنده خدا،چطور غضب بر من نازل بشه؟ شیطان در جواب گفت من فقط یک سجده اونم به بنده خدا نکردم  از بهشت رانده شدم و تا روز قیامت لعن شدم در صورتیکه تو از صبح تا حالا باید چند سجده به خالق میکردی و نکردی وای به حال تو که از من بدتری!!! 👈 قال رسول الله صلى الله علیه وآله : من ترک صلاته متعمدا فقد هدم دینه ؛ کسى که عملا نمازش را ترک کند، به تحقیق که دینش را منهدم کرده است . @daanestaanii
📚 داستان_کوتاه_آموزنده "نااميد نشو!" روزى به خدا شكايت كردم كه چرا من پيشرفت نمى‌كنم؟! ديگر اميدى ندارم، مى‌خواهم خودكشى كنم! ناگهان خدا جوابم را داد و گفت: آيا درخت بامبو و سرخس را ديده‌اى؟ گفتم: بله ديده‌ام. خدا گفت: موقعى كه درخت بامبو و سرخس را آفريدم، به خوبى ازآنها مراقبت نمودم... خيلى زود سرخس سر از خاك برآورد و تمام زمين را گرفت، اما بامبو رشد نكرد... من از او قطع اميد نكردم! در دومين سال، سرخس بيشتر رشد كرد، اما از رشد بامبو خبرى نبود. در سال‌هاى سوم و چهارم، باز هم بامبو رشد نكرد. در سال پنجم، جوانه كوچكى از بامبو نمايان شد... و در عرض شش‌ماه ارتفاعش از سرخس بالاتر رفت. آرى، در اين مدت بامبو داشت ريشه‌هايش را قوى مى‌كرد! آيا مى‌دانى در تمامى اين سال‌ها كه تو درگير مبارزه با سختى‌ها و مشكلات بودى، در حقيقت ريشه هايت را مستحكم مى‌ساختى؟؟ زمان تو نيز فرا خواهد رسيد و تو هم پيشرفت خواهى كرد. نااميد نشو! @daanestaanii
📚 خدا همیشه آنلاینه... کافیه... دلت رو به روز رسانی کنی... اون موقع می بینی که در تک تک لحظات کنارت بوده و هست و خواهد بود... اگر دیدی خط ها شلوغه و حس میکنی جوابی نمیاد، از پسورد " خدایا پناهم بده " استفاده کن... خدا به این پسورد حساسه و به سرعت نور جواب میده! گاهی که حس میکنیم ارتباط قطع شده! مشکل از مخاطب نیست دل ما ویروس گرفته✨ @daanestaanii
📚 از مردی پرسیدند بچه ت را بیشتر دوست داری یا همسرت رو پاسخ جالبی داد: گفت بچم رو عاشقانه دوست دارم ولی زنم رو عاقلانه گفتم یعنی چی؟ گفت من عاشق بچم هستم همه کارهاش رو دوست دارم همه افکارش رو و همه حرکاتش رو همه چیزش برام زیباست حتی اگر برای دیگران بد باشه... ولی همسرم را  عاقلانه دوست دارم دختر زیبای رویاهای من وقتی با من ازدواج کرد زیباترین موها رو داشت بنابرین الان که بین موهای زیبایش موهای سفید میبینم من اون موهای سفید رو میپرستم. وقتی با من ازدواج کرد صورتش بسیار زیبا بود حالا که چروکهای صورتش را میبینم من اون خطهای صورتش رو سجده میکنم. وقتی از دست من عصبانی میشه و سکوت میکنه من اون سکوت رو دوست دارم. وقتی به خاطر من چندین سال با ناملایمات ساخته من اون ساختنش را دیوانه وار دوست دارم پس من نسبت به همسرم عاقلانه عاشق هستم  زن هر چقدر هم که بزرگ شود،  همسر شود، مادر شود، مادر بزرگ شود، درونش هنوز هم دختری کوچک چشم انتظار است، انتظار میکشد برای لوس شدن، محبت دیدن، دستی میخواهد برای نوازش، و چشمی برای ستایش، مهم نیست چند ساله شدی، زن که باشی دنیای درونت همیشه صورتی ست    تقدیم به همه ی بانوان سرزمینم @daanestaanii
📚 سال ها پیش سرباز خوزستانی پس از اموزشی موقع تقسیم دید افتاده مشهد دلگیر و غمگین شد. از طرفی ارادتش به اقا و از طرفی اوضاع بد مالی خانوادش.. اولین شبی که مرخصی گرفت با همون لباس سربازی رفت حرم اقا تا درد دل کنه و دلتنگیش رو به اقا بگه. ساعت ها یه گوشه حرم اشک ریخت. وقتی برگشت به کفشداری تا پوتینهاش رو بگیره دید واکس زده و تمیزن کفشدار با جذبه با اون هیبت و موهای جوگندمی وقتی پوتین هاش رو داد نگاهی به چشم سرباز که هنوز خیس و قرمز از گریه بود کرد و گفت چی شده سرکار که با لباس سربازی اومدی خدمت اقا سرباز گفت : من بچه خورستانم اونجا کمک خرج پدر پیرم و خانواده فقیرمم. هیچکس رو ندارم که انتقالی بگیرم نمیدونم چکار کنم.......... کفشدار خندید و گفت اقا امام رضا خودش غریبه و غریب نواز نگران هیچی نباش دوسه روز بعد نامه انتقالی سرباز به لشکر ٩٢ زرهی اومد اونم تایم اداری سرباز شوکه بود جز اقا و اون کفشدار کسی خبر نداشت از این موضوع هرجا و از هرکی پرسید کسی نمیدونست ماجرا رو سرباز رفت پابوس اقا و برگشت شهرش ولی نفهمید از کجا و کی کارش رو درست کرده. چند سال بعد داشت مانور ارتش رو میدید. یهو فرمانده نیرو زمینی رو موقع سخنرانی دید. چهرش اشنا بود. اشک تو چشماش حلقه زد. فرمانده حال حاضر نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران قدرت اول منطقه امیر سرتیپ احمد پوردستان مرد با جذبه با موهای جوگندمی، همون کفشدار حرم اقا بود. که اون زمان فرمانده لشکر ٧٧ خراسان بود. فرمانده لشکری که کفش سربازش رو واکس زده بود انتقالی اون رو به شهرش داده بود. @daanestaanii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولادت با سعادت شاه خراسان امام مهربانیها امام رضا علیه السلام مبارک باد🌹 @daanestaanii
🔥آتش نمیسوزاند "ابراهیم" را .. 🌊و دریایی که غرق نمیکند "موسی" را... 🐳نهنگی که نمیخورد "یونس" را... 👶کودکی که مادرش او را به دست موجهای "نیل" میسپارد تا برسد به خا نه ی تشنه به خونش... دیگری را برادرانش به چاه میاندازند 👌سر از خانه ی عزیز مصر درمیآورد! ... 👆آیا هنوز هم نیاموختیم ! که اگر همه ی عالم ⚔ قصد ضرر رساندن به ما را داشته باشند و خدا نخواهد ❌"نمیتوانند" ❌ پس👌 💕به "تدبیرش" اعتماد کن 💕به "حکمتش" دل بسپار 💕به او "توکل" کن 💕و به سمت او قدمی بردار"... 🦋وَإِلَىٰ رَبِّكَ فَارْغَب ﻭ ﻣﺸﺘﺎﻗﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ ﺭﻭ ﺁﻭﺭ .(٨) @daanestaanii
📚 دو موش سر تقسیم پنیری دچار اختلاف شدند و نزد گربه ای رفتند تا با استفاده از ترازویی که داشت، پنیر را به طور مساوی بین آن ها تقسیم کند. گربه پنیر را به نحوی تقسیم کرد که یک تکه سنگین تر از تکه بعدی شد. پس از تکه سنگین مقداری جدا کرد و خورد. این بار تکه بعدی سنگین گردید .گربه دوباره از آن مقداری جداکرد و خورد. باز هم یکی از دو تکه پنیر از دیگری سنگین ترشد .گربه آنقدر این عمل را تکرار کرد تا تنها تکه ای کوچکی باقی ماند . پس گربه آخرین تکه را به موش ها نشان داد وگفت : این هم مزد کارم است وآن را بر دهان گذاشت و خورد و دو موش گرسنه با شکم گرسنه باز گشتند. این عاقبت کسانیست که مشکلاتشان را با دشمن در میان گذاشته و از او راه حل میخواهند امام على عليه السلام : اعتماد كردن به دشمن، عامل فريب خوردن [از او] است. @daanestaanii
.📚 ماهی مون هی میخواست یه چیزی بگه تادهنش روبازمیکرد آب میرفت تودهنش ونمیتونست بگه... دست کردم توآکواریوم ودرش آوردم شروع کرداز خوشحالی بالا و پایین پریدن..دلم نیومددوباره بندازمش اون تو،انقدبالاپایین پریدخسته شد خوابید...!! دیدم تاخوابه بهترین موقع بذارمش توی آکواریوم ولی الان چند ساعته بیدار نشده..یعنی فک کنم بیدار شده دیده انداختمش اون تو قهر کرده خودشوزده به خواب...!! این داستان ما با بعضی ازآدم های اطراف مونه... ... ... !!!! فقط تودنیای خودمون داریم بهترین رفتار رو با اونا میکنیم..! @daanestaanii
📚 اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه. گفت: حاج آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه. گفتم: چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم. گفت: من رفتنی ام! گفتم: یعنی چی؟ گفت: دارم میمیرم. گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟ گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد. گفتم: خدا کریمه، انشاله که بهت سلامتی میده. با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم خدا کریم نیست؟ فهمیدم آدم فهمیده ایه . گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟ گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم  کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد . با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن .آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه. سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم و بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم ماشین عروس که میدیدم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم . گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم. مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم. الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز و خوردنی شدم. حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟ گفتم: بله، اونجور که یاد گرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه آرام آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر، داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟ گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز! یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟ گفت: بیمار نیستم! هم کفرم داشت در میومد و هم از تعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟ گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه! خلاصه حاجی ما رفتنی هستیم کی اش فرقی داره مگه؟ باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد... @daanestaanii
انا لله و انا الیه راجعون دیدم این مشهد چرا هی بی‌قراری می‌کند جای باران؛ سیل در این شهر جاری می‌کند دیر فهمیدم که او اندر فراق خادمش عزم خود را جزم و دارد گریه زاری می‌کند 🖤🖤🖤🖤🖤 @daanestaanii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دیدم این مشهد چرا هی‌ بی‌قراری می‌کند جای باران، سیل در این شهر جاری می‌کند ‌دیر فهمیدم که او اندر فراق خادمش عزم خود را جزم دارد گریه زاری می‌کند💔 https://eitaa.com/daanestaanii
📚 .. پیرمرد محتضری که احساس می کرد مردنش نزدیک است، به پسرش گفت: مرا به حمام ببر. پسر، پدرش را به حمام برد. پدر تشنه اش شد. آب خواست. پسر قنداب خنکی سفارش داد برایش آوردند و آن را به آرامی در دهان پدر ریخت و پس از شست وشو پدر را به خانه برد. پس از چندی پدر از دنیا رفت و روزگار گذشت و پسر هم به سن کهولت رسید روزی به پسرش گفت: فرزندم مرگ من نزدیک است مرا به حمام ببر و شست وشو بده. پسر بود و با غر و لند پدر را به حمام برد و کف حمام رهایش کرد و با خشونت به شستن پدر پرداخت. پیرمرد رفتار خود با پدرش را به یاد آورد. آهی کشید و به پسر گفت: پسرم تشنه هستم. پسر با تندی گفت: این جا آب کجا بود و طاس را از گنداب حمام پر کرد و به حلقوم پدر ریخت. پدر اشک از دیده اش سرازیر شد و گفت: من قنداب دادم، گنداب خوردم. تو که گنداب می دهی ببین چه می خوری؟ @daanestaanii
📚 ↭ای کاش من خاک بودم. ٤٠ ↭ای کاش پیشاپیش چیزی می فرستادم. ٢٤ ↭ای کاش نامه مرا به دست من نداده بودند. ٢٥ ↭ای کاش فلان را دوست نمی گرفتم. ٢٨ ↭ای کاش خدا را اطاعت کرده بودیم و رسول را اطاعت کرده بودیم. ٦٦ ↭ای کاش راهی را که رسول در پیش گرفته بود ، در پیش گرفته بودم. ٢٧ ↭ای کاش ما نیز با آنها می بودیم و به کامیابی بزرگ دست میافتیم. ٧٣ آرزوهایی که هم اکنون فرصت انجامش هست ،پس تا زنده‌ایم آنها را برآورده کنیم... @daanestaanii
به عمروعاص گفتند: چراپشت سر علی(ع) نماز میخونی ولی تو خونه معاویه غذا میخوری؟ گفت نماز علی قشنگه اما پلو معاویه هم خوشمزه هست @daanestaanii
📚 فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد. روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت: اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن. فرعون یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد. فرعون پرسید کیستی؟ ناگهان دید که شیطان وارد شد. شیطان گفت: خاک بر سر خدایی که نمیداند پشت در کیست. سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد! بعد خطاب به فرعون گفت: من با این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می کنی؟ پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت: چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده شدی؟ شیطان پاسخ داد: زیرا میدانستم که از نسل او همانند تو به وجود می آید. @daanestaanii
🎥 برنامه تشییع پیکر آیت‌الله رئیسی و همراهان ▪️سه‌شنبه صبح شهر تبریز ▪️سه‌شنبه بعدازظهر شهر قم ▪️چهارشنبه صبح شهر تهران ▪️پنج‌شنبه صبح شهر بیرجند ▪️پنج‌شنبه بعدازظهر شهر مشهد ▪️مراسم تشییع و تدفین پیکر آیت‌الله رئیسی پنجشنبه عصر در حرم امام رضا برگزار خواهد شد. @daanestaanii
📚 شیر و رفقاش نشسته بودن و خوش میگذروندن... بین صحبت، شیره نگاهی به ساعتش انداخت و گفت: "اُه! اُه! ساعت 11 شده! باید برم! خانم خونه منتظره!" گاوه پوزخندی زد و گفت: "زن ذلیلو نیگا ! ادعاشم میشه سلطان جنگله!" شیر لبخند تلخی زد و گفت: "توی خونه یه شیـــــــر منتظرمه ! نه یه گاو!" @daanestaanii
📚 حکیم ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﺕ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﺳﺖ؟ او ﺍﻧﺪﻭﻫﮕﻴﻦ ﮔﻔﺖ: ﭼﻪ ﺑﮕﻮﯾﻢ، ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺯ ﺯﻭﺭ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﮐﻮﺯﻩ ﺳﻔﺎﻟﯽ ایی را ﮐﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺳﯿﺼﺪ ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺟﺪﺍﺩﻡ ﺑﻮﺩ، ﺑﻔﺮﻭﺷﻢ ﻭ ﻧﺎﻧﯽ ﺗﻬﯿﻪ ﮐﻨﻢ. ﺣﮑﯿﻢ ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺳﯿﺼﺪ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﮐﻨﺎﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ اندوهگینی و ﻧﺎﺳﭙﺎﺳﻲ می کنی؟ @daanestaanii
📚 چوپان گله گوسفندان را به آغل برد و همه درهای آن را بست. چون گرگ‌های گرسنه سر رسیدند، درها را بسته یافتند و از رسیدن به گوسفندان ناامید شدند. برگشتند تا نقشه ای برای آزادی گوسفندان از آغل پیدا کنند. سرانجام گرگ‌ها به این نتیجه رسیدند که راه چاره، برپایی تظاهراتی جلوی خانه چوپان است که در آن آزادی گوسفندان را فریاد بزنند. گرگ‌ها تظاهرات طولانی را برپا کردند و به دور آغل چرخیدند. گوسفندان هم وقتی صدای گرگ‌ها را شنیدند کہ بخاطر آزادے آنها چقدر محزون زوزه میکشند، احساس هویت کردند و با آنان همصدا شدند. با تشویق گرگها آنقدر خود را به در و دیوار زدند تا بالاخره راهی باز شد و همگی با سرعت تمام بہ صحرا گریختند و از آزادی‌شان شروع به لذت بردن کردند گوسفندان به صحرا گریختند و گرگ‌ها پشت سرشان دویدند. چوپان صدا میزد  و گاهی فریاد میکشید و گاهی عصایش را پرتاب می‌کرد تا بلکه جلویشان را بگیرد. اما هیچ فایده ای نه از فریاد و نه از عصا دستگیرش نشد. گرگ‌ها گوسفندان را در صحرایی بدون چوپان و نگهبان یافتند. آن شب، شبی تاریک برای گوسفندان آزاده بود و شبی اشتها آور برای گرگ‌های به کمین نشسته ... @daanestaanii
📖 داستان شیعه شدن پرفسور برلون توسط دعای ابوحمزه ثمالی 🔸 مرحوم آیت الله سید محمد هادی میلانی دچار بیماری معده شده بودند، پروفسور برلون را از اروپا برای جراحی ایشان آوردند، جراح حاذق پس از یک عمل سه ساعته زمانی که آن مرجع تقلید در حال به هوش آمدن بودند، به مترجم دستور داد تمام کلماتی که ایشان در حین به هوش آمدن می گویند را برایش ترجمه کند. 👈مرحوم آیت الله میلانی در آن لحظات فرازهایی از دعای ابوحمزه ثمالی را قرائت می کردند، پس از این مساله پروفسور برلون گفت: شهادتین را به من بیاموزید، از این لحظه می خواهم مسلمان شوم و پیرو مکتب این روحانی باشم. وقتی دلیل این کار را پرسیدند، پروفسور برلون گفت: تنها زمانی که انسان شاکله وجودی خود را بدون این که بتواند برای دیگران نقش بازی کند، نشان می دهد، در حالت به هوش آمدن بعد از عمل است و من دیدم این آقا، تمام وجودش محو خدا بود، در آن لحظه به یاد اسقف کلیسای کانتربری افتادم که چندی پیش در همین حالت و پس از عمل در کنارش ایستاده بودم، دیدم او ترانه های کوچه بازاری جوانان آن روزگار را زمزمه می کند، در آن لحظه بود که فهمیدم حقیقت، نزد کدام مکتب است . 🔹 بعد از آن هم وصیت کرد وی را در شهری که مرحوم میلانی را در آن دفن کرده اند به خاک بسپارند و اینچنین شد که مزار این پروفسور مسیحی، مسلمان شده در خواجه ربیع، محل مراجعه مردم و افرادی است که حقیقت اسلام را باور کرده اند قرار دارد. @daanestaanii
زنده را تا زنده است بايدبه فريادش رسيد ورنه برسنگ مزارش اب پاشيدن چه سود گر نرفتی خانه اش تا زنده بود خانه صاحب عزاتا صبح خوابيدن چه سود گر نپرسی حال من تا زنده ام بعد مرگم اشكو ناليدن چه سود @daanestaanii
📚 مردی از دست روزگار سخت می نالید. پیش استادی رفت و برای رفع غم و رنج خود راهی خواست. استاد لیوان آب نمکی را به خورد او داد و از مزه اش پرسید؟ آن مرد آب را به بیرون از دهان ریخت و گفت: خیلی شور و غیر قابل تحمل است. استاد وی را کنار دریا برده و به وی گفت همان مقدار آب بنوشد و بعد از مزه اش پرسید؟ مرد گفت: خوب است و می توان تحمل کرد. استاد گفت شوری آب همان سختی های زندگی است. شوری این دو آب یکی ولی ظرفشان متفاوت بود. سختی و رنج دنیا همیشه ثابت است و این ظرفیت ماست که مزه انرا تعین می کند پس وقتی در رنج هستی بهترین کار بالا بردن ظرفیت و درک خود از مسائل است. @daanestaanii
📚 ‌فقيری سه عدد پرتقال خريد اولی رو پوست كَند خراب بود دومی رو پوست كَند اونم خراب بود بلند شد لامپ رو خاموش كرد و سومی رو خورد. گاهی وقتا بايد خودمون را به نديدن و نفهميدن بزنيم تا بتونيم كنيم...! وقتى گرسنه اى يه لقمه نون خوشبختيه وقتى تشنه اى يه قطره آب خوشبختيه وقتى خوابت مياد يه چرت كوچيك خوشبختيه… خوشبختى يه مشتى از لحظاته… يه مشت از نقطه هاى ريز ، كه وقتى كنار هم قرار مى گيرن يه خط رو ميسازن به اسم زندگى … قدرخوشبختى هاتونو بدونيد @daanestaanii