عرض سلام و ادب و احترام
بزرگواران ، در چند وقت اخیر مشکلی که در تغذیه دانش آموزان پیش آمده باعث شده سختگیریهایی را از فردا انشالله در مدرسه در این مورد داشته باشیم
ممنوعه در خوراکی خدمتتان اطلاع رسانی می گردد
حضور دختران گل دبستان تربیت دینی مطهره در راهپیمایی ۱۳ آبان
#دبستان_دخترانه
#دبستان_تربیت_محور
#دبستان
https://www.instagram.com/reel/CklxlW0DO7B/?igshid=MDJmNzVkMjY=
مراسم جشن روز دانش آموز در مدرسه
دبستان تربیت محور مطهره
#دبستان_دخترانه
#دبستان_تربیت_محور
#دخترانه
https://www.instagram.com/reel/CkoOBgejHvD/?igshid=MDJmNzVkMjY=
50.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣 #اطلاعیه
🎥 فیلم آموزش ثبت نام دانش آموزان در مسابقات قرآن، عترت و نماز از طریق #نورینو
🔵 مخاطبین: #عموم
📌 دانش آموزان عزیز می توانند با ورود به آدرس ذیل در مسابقات و فعالیت های قرآن، عترت و نماز ثبت نام کنند و ضمن کسب امتیاز رتبه خودشان را در مدرسه، شهر و استان ارتقاء دهند.
📲 جهت ورود به سامانه نورینو وارد آدرس ذیل شده و کد ملی و رمز عبور پادا را وارد کنید. رمز عبور را از مدیر محترم مدرسه دریافت بفرمایید.
Pada.medu.ir
#مسابقات
برای شرکت در مسابقات قرآن و عترت مدرسه هرچه سریعتر ثبت نام کرده و تاییدیه ثبت نام را عکس گرفته و به دفتر مدرسه اعلام کنید
داستانک-پیادهروی
دو ساعتی از غروب گذشتهبود. داشتم پیاده بهسمت منزل میرفتم. سر و صدا و شلوغی شروع شد. باید سریعتر خودمو میرسوندم خونه. اما بخاطر مشکل کمرم، نباید تند راه برم. چند تا جوون اون طرف خیابون داشتن شعار که چه عرض کنم، فحش میدادن. چند متر اونطرفتر هم چند تا جوون داوطلب ایستادهبودن تا راه بستهنشه و به افراد ضعیف کمک میکردن تا رد بشن و برن.
یه دفعه از روبرو یک ماشین به داوطلبها نزدیک شد. خوب که نگاه کردم دیدم تو دستش چیزی شبیه مشعله. وای خدا! میخواست داوطلبها رو آتیش بزنه! همینطور داشت جلو میاومد که انگار یهویی آتیش به لباس راننده سرایت کرد! مثل فیلمای اکشن.
تعادلش رو از دست داد و منحرف شد.
شعله شدیدتر شد و ماشین هم آتیش گرفت.
یکی از داوطلبها دوید سمتش. بقیه و مردم اطراف با نگرانی داد زدن: نرو، خطرناکه، ولی توجهی نکرد.
خیلی سریع درب گداختهی ماشین رو با دستای بدون دستکش باز کرد و راننده رو کشید بیرون.
مات موندهبودم. داوطلبای دیگه با کپسول اطفاء حریق اومدن کمکش و جون راننده رو نجات دادن.
از استرس زیاد چشمم سیاهی رفت. از هوش رفتم.
یکدفعه صحنه عوض شد. دیدم پشت دیوار خونهی مخروبه موضع گرفتم و از کمرم بهشدت خون میره. حسین تا آخرین تیرشو شلیک کردهبود و زخمی بود. آهسته رفتم جلو. دیدم اسلحه بهدست و زخمی افتاده. جیره خودمو سریع در آوردم و بهش تعارف کردم. به قمقمه نگاه میکرد. بهش آب دادم. حسن اومد و گفت: پس بالاخره گیر افتاد.
گفتم: حسن بیا زخماشو ببندیم.
حسن گفت: خودت وضعت بدتره، اینو ولش کن. مگه علی رو این نزد؟ مگه خودت رو نزد؟ تا آخرین تیرشم زده!
گفتم: رو اتیکتشو بخون، اسمش حسینه. الان حکم اسیر رو داره نباید بذاریم بمیره.
حسن تا اسم حسین رو بردم، منقلب شد. گفت: باشه اما خودت چی؟
گفتم: خدا بزرگه...
بهوش اومدم. دیدم تو پیادهرو افتادم. یه داوطلب داره بهم آب میده میگه حاجآقا خوبی؟
گفتم آره، کمک کن بلند شم.
گفت: چیزی پرت کردن بهت؟ گفتم نه، تو کمر و گردنم تیر هست، یادگاره جنگه، دکترا گفتن نباید تند راه برم، اما تو شلوغی حواسم پرت شد، عجله کردم. یهو چشام سیاهی رفت.
گفت: زنگ بزنم بچههات بیان؟
گفتم: بچهندارم.
گفت: ما رو گرفتی؟ هم سن پدرمی حاجی جون.
گفتم: بخاطر آسیبی که کمرم دیده، بچه دار نمیشم...
گفت: پس به کی زنگ بزنم؟
گفتم: شماره حسن رو از گوشیم پیدا کن. دوست قدیمیمه...
چند دقیقه بعد حسن رسید. گفت: چیه اومدی کمک اینا با این وضعت؟ چند بار گفتم آرتیست بازی در نیار کلهپا میشی!
گفتم: فعلا که اینا اومدن کمک من. اون بعثیه یادته اسمش حسین بود؟
گفت: همون که تو خرمشهر زد داغونت کرد ولی نجاتش دادی؟
گفتم: آره. این بسیجیا روی منو کم کردن.
گفت: چطوری؟ آخه تو خیلی پررو تشریف داری.
گفتم: یه نفر میخواست آتیششون بزنه، به تیر غیب گرفتار شد، ولی اینا جونشونو بهخطر انداختن و نجاتش دادن.
گفت: پس از تو زرنگتر هم پیدا میشه!
با لبخند گفتم: دست بالای دست بسیاره!...
حسن تو راه منزل بهم گفت: از این که بچه نداری، خیلی غصه میخوردم، اما امشب فهمیدم خون امثال تو، تو رگ جوونای مملکت جریان داره. نمونهش همین داوطلبهای فداکار بسیج که برای هر خدمتی داوطلب هستن. سیل میاد، وسطن، زلزله میاد، پای کارن، تو کرونا که دیدیم چه کردن، تو مناطق محروم عمر میگذرونن و خدمت میکنن. از پزشک و مهندس تا بنا و کارگر توشون هست. تو روزای خوشی و ناخوشی بدون توقع در خدمت هموطناشون هستن. از مردم، با مردم، برای مردم.
گفتم: آره والله... ولی من که کسی نیستم، اینا فرزندان معنوی پیغمبر و مولا علی هستن...
بجز از علی که گوید به پسر که: «قاتل من
چو اسیر توست اکنون، به اسیر کن مدارا»
بجز از علی که آرَد، پسری ابوالعجائب
که علم کند به عالم شهدای کربلا را
😭😭😭
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
برای شرکت در مسابقات قرآن و عترت مدرسه هرچه سریعتر ثبت نام کرده و تاییدیه ثبت نام را عکس گرفته و به دفتر مدرسه اعلام کنید
50.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣 #اطلاعیه
🎥 فیلم آموزش ثبت نام دانش آموزان در مسابقات قرآن، عترت و نماز از طریق #نورینو
🔵 مخاطبین: #عموم
📌 دانش آموزان عزیز می توانند با ورود به آدرس ذیل در مسابقات و فعالیت های قرآن، عترت و نماز ثبت نام کنند و ضمن کسب امتیاز رتبه خودشان را در مدرسه، شهر و استان ارتقاء دهند.
📲 جهت ورود به سامانه نورینو وارد آدرس ذیل شده و کد ملی و رمز عبور پادا را وارد کنید. رمز عبور را از مدیر محترم مدرسه دریافت بفرمایید.
Pada.medu.ir
#مسابقات
کد پادای دانش آموزان کلاس چهارم ،پنجم، ششم در اختیار همکاران هر پایه قرار گرفته، لطفا از معلمها تحویل بگیرید
اولیای بزرگوار خواهشمندم در صورت هرگونه علائم آنفلوآنزا، بی حالی، معده درد و حالت تهوع و سردرد بچه ها را به مدرسه نفرستید، اگر مدرسه بابت بردن بچه ها باهاتون تماس گرفتند لطفا مقاومت نکنید، ۱دانش آموز بیمار به راحتی چندنفر را بیمار میکنه و این حق الناسه
اجازه ندید بیماری گریبان معلم ها را بگیره
لطفا مراعات کنید
داستانک
...با عجله سوار تاکسی شدم. در رو محکم بستم. راننده چشم غرهای رفت و گفت:
چیه؟ نفس نفس میزنی؟ گاز اشک آور خوردی؟
گفتم نه، یکساعته منتظر ماشینم، سربالایی کلی پیاده اومدم، شلوغ پلوغ بود نه ماشین بود نه تاکسی اینترنتی.
گفت: ما هم یه ماهه کاسبی نکردیم. ماشین رو لیزینگی برداشتم، الان این ماه برا قسطش به مشکل میخورم.
گفتم پدر منم یجورایی همکار شماست.
گفت: تاکسی داره؟
گفتم نه، وانت. ولی چند وقت پیش وانتو فروخت زد تو کار پوشاک. تو اینترنت میفروشه با پست تحویل میده.
سر درد و دلش باز شد و گفت: خانمم میگه بیا در کنار این کار، یه کار دیگه هم راه بندازیم. ولی من میگم نمیشه.
گفتم: چرا؟
گفت: چند روز پیش یه جوون رو سوار کردم، خیلی ترسیده بود، در رو کوبید، سرفه هم میکرد.
به زمین و زمان فحش میداد. بهش گفتم چته؟ گفت «من تو اینستاگرام پیج عکاسی دارم. دو ماهه کار نکردم. گفتم چرا، گفت از اون طرف یک سری زامبی ریختن تو پیجم که باید به نشانه اعتراض تعطیل کنی، از این طرفم فیلتر شده و بازدید ندارم. چند تا سفارش از قبل داشتم اومده بودم چاپ بگیرم که یهو چند نفر ریختن راه رو بستن و به مغازهها با فحاشی و تهدید گفتن باید ببندی. بعدشم پلیس اومد متفرقشون کنه که به پلیس هم با سنگ و کوکتل حمله کردن. پلیس هم دو سه تا گاز اشک آور زد، این وسط من نه سر پیاز بودم نه ته پیاز، ولی گاز خوردم و دویدم تا اینجا که سوارم کردی.»
راننده ادامه داد: حالا با این وضع به نظرت میشه کار تو اینترنت کرد؟
گفتم: بذار یه مثال از شغل خودت بزنم. اگر این مسیری که از تونل میری، برای ایمنسازی تونل موقت بسته بشه، چکار میکنی؟
گفت: خوب از یه مسیر دیگه میرم. کمی دورتر ولی باز و ایمن.
گفتم: حالا فرض کن تونل اینستاگرام و واتساپ ریزش کرده. این همه اپلیکیشن داخلی هست.
خوب جایگزین میکنیم.
گفت: داخلیا کار داره تا به پای اونا برسه.
گفتم: بله، ولی به قول خودت «کمی دور تر ولی باز و ایمن».
گفت: پدرت کار و بارش چطوره؟
گفتم: بدک نیست، ولی این روزا بهترم شده.
گفت: چطور؟
گفتم: از اول یک سایت دامنه ir ثبت کرد، بعدش برا تبلیغ، لینکاشو تو اپلیکیشنهای داخلی و خارجی میگذاشت.
نماد اعتماد الکترونیکی هم گرفت.
خارجیا که مسدود شد، الان سیل تقاضا تو اپهای داخلی اومده و فروشش بیشتر شده.
از شر زامبیها هم در امانه. چون داخلیا هرکی هرکی نیست و اگر مزاحمت ایجاد بشه، کاملا قابل پیگیریه.
گفت: اما تونل که تا ابد نمیتونه بسته باشه!
گفتم: بله، اما هیچ عاقلی برای باز شدن تونلی که قبلا ریزش داشته و جان چند نفر رو گرفته و هنوز ایمن سازی نشده، عجله نمیکنه.
اینا به قوانین کشور ما احترام نمیذارن.
به شکایات حتی خصوصی هم پاسخگو نیستن.
تو قسمت فارسی، همهجور کار غیر قانونی و... رو تبلیغ میکنن و محتواهای خشن، پورنو و.. رو ندید میگیرن.
تو اروپا هم یک سری قوانین به اسم GDPR برا اینا وضع کردن و چندین قانون دیگه و اگر پاسخگو نباشن، برخورد میکنن.
خود آمریکا هم جلوی اپلیکیشنهای چینی تیک تاک و وی چت رو گرفته.
به ما که میرسه میگن نه، آزادی بیان!!!
گفت: اگر بخوام یه کسب و کار روی بستر داخلی راه بندازم چیکار باید بکنم؟
گفتم اسمت چیه؟
گفت: کوروش.
گفتم: عمو کوروش، من اسمم محمد سیناست، مهندس کامپیوتر هستم، تو هم مثل بابامی، این شماره منو تو گوشیت بزن، خودم نوکرتم هستم....
گر بر سر نفس خود امیری مردی
ور بر دگری خوردهنگیری مردی
مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتاده را بگیری مردی
رودکی