4_5976417142361294567.pdf
حجم:
1.74M
⚘به مجنون گفتم زنده بمان⚘
زندگینامه سردار شهید حاج محمد ابراهیم همت
﷽
.
عنوان: #به_مجنون_گفتم_زنده_بمان (کتاب #سردار_شهید_محمد_ابراهیم_همت)
از مجموعه چشم ها 3:
راوی کتاب : #فرهاد_خضری
ناشر کتاب : #روایت_فتح
سال نشر : 1387
تعداد صفحات : 296
. .
#درباره_ی_کتاب:
چشم تو خورشيد را برنمی تابد، پس بيهوده چشم در خورشيد مدوز. سهم تو از خورشيد آن است كه در آينه می بينی . اما روزگار آينه ها نيز سپری گشته است. آينه های شكست گرفته و هزار تكه هريك به قد خويش، قدری نور می تابندو هر يك به قدر خويش ، پاره ای از خورشيد را حكايت می كنند. روزگاری بوده است كه آينه های پي در پی روزهای سرد زمين را در تابش خورشيدهای مكرر غرقه می كردند، اما چيزی نمی گذرد كه آينه ها يك يك شكست می گيرند و ياد خورشيد در خورده های آينه بر زمين می ماند، چيزی نمی گذرد كه در نبود آينه ها خورشيد فراموش مي شود و روی در خفا می كند، چيزی نمی گذرد كه داستان آينه و خورشيد چندان افسانه می نمايد كه در آمدن ناقه از سنگ و فرود آمدن روح در كالبد مرده، چيزی نمب گذرد كه لاجرم تنها راه ما به خورشيد از اين پاره های آينه راست می شود.
پدر سردار شهید حاج محمد ابراهیم همت درباره تولد پسرش میگفت:
ميخواستم برم كربلا زيارت امام حسين (ع)، همسرم سه ماهه حامله بود، التماس و اصرار كه منوهم ببر، مشكلي پيش نمیاد. هر جوری بود راضيم كرد. با خودم بردمش. اما سختي سفر به شدت مريضش كرد. وقتی رسيديم كربلا، اول بردمش دكتر.
دكتر گفت: احتمالا جنين مُرده..اگر هم هنوز زنده باشه، اميدی نيست.. چون علايم حيات نداره..
وقتي برگشتيم مسافرخونه، خانم گفت: من اين داروها رو نميخورم! بريم حرم. هرجوری كه ميتونی منو برسون به ضريح آقا.. زير بغل هاش رو گرفتم و بردمش كنار ضريح.. تنهاش گذاشتم و رفتم يه گوشهای واسه زيارت.
با حال عجيبي شروع كرد به زيارت. بعد هم خودش بلند شد و رفت تا دم در حرم. صبح كه برای نماز بيدارش كردم. با خوشحالی بلند شد و گفت: چه خواب شيرينی بود.. الان ديگه مريضی ندارم.. بعد هم گفت: توی خواب خانمی رو ديدم كه نقاب به صورتش بود، يه بچه زيبا رو گذاشت توی آغوشم.
بردمش پيش همون پزشک.
۲۰ دقيقهاي معاينه كرد. آخرش هم با تعجب گفت: يعني چی؟ موضوع چيه؟ ديروز اين بچه مُرده بود. ولي امروز كاملا زنده و سالمه! اونو كجا برديد؟ كي اين خانم رو معالجه كرده؟ باور كردنی نيست، امكان نداره!؟
خانم كه جريان رو براش تعريف كرد و دکتر رفت توی فكر...
وقتی بچه به دنيا اومد، اسمش رو گذاشتيم. محمد ابراهيم. «محمدابراهيم همت» ...
مادر حاج همت وقتي سر بچهاش جدا شد تو طلاییه...
و خواستن پیکر رو داخل قبر بذارن؛
به #حضرت_زهرا س گفت:
خانم امانتی تان را بهتان برگرداندم..
#قشنگطۅࢪے 💛
+حاجآقاپناهیانمیگفت:
آقا امامزمـان صبح،
به عشق شما چشم باز میکنه...
این عشق فهمیدنی نیست...!
بعد ما صبح که چشم باز میکنیم؛
بجایِ عرض ارادت به محضر آقا
گوشیامونُ چک میکنیم💔
🌸🌱 همیشــہ مۍگفت :
♥️ کار خاصۍ نیاز نیست بڪنیم،
ڪافیه ڪارهاۍ روزمـــرهمـونُ بــه
خــاطر خــدا انجام بدیـــم..
اگــه تــو ایــن کار زرنگ باشۍ،
شک نکن شــهید بعدۍ تویۍ..
#شهــیدمحمدابراهیمهمت💚
10.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹۱۲فروردین
روز جمهوری اسلامی ایران
گرامی باد
#مناسبت_ملی