eitaa logo
﴿شھیداحمدمحمدمشلب﴾
83 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1هزار ویدیو
22 فایل
اَنتَ‌أَخٖی؛ لٰكِّني‌سَعيٖدَة لِأنَڪ‌َمُدافِع‌عَن‌ْضَريٖحِ‌أُختِ‌أبَوالفَضلْ[‌؏]♥️ #اخوے‌احمد #احمد_محمد_مشلب♡ ۞نـ ـ ـ ۅالقلـم↓ 『 ʝoiη↓ ↳•❥|https://eitaa.com/N_VALGHALAM ۞دࢪمسیࢪبھشټ↓ 『 ʝoiη↓ ↳•❥|https://eitaa.com/DAR_MASIR_BEHESHT
مشاهده در ایتا
دانلود
° یه خط مکالمه: -سلام رفیق - چند سالته؟ + بیست و دو! - تو این بیست و دو سال چندبار رفتی دیدن مولات؟ + مولام؟ امام زمان؟ - آره، مهدی آقا عج! + یه بارم نشده ببینمش! - جداً؟؟؟ + خب آره... نمیدونم که کجاست... - آره تو نمیدونی باید کجا بری... + تو چی؟ چند بار رفتی دیدن مولات؟ - زیاد... نمیدونم چند بار! + واقعاً؟! - آره... اصلا بدنیا که اومدم پدرم منو برد گذاشت میون دستای پیغمبر ص، خود رسول الله تو گوشم اذان خوند! + ولی من از بچگی مولامو ندیدم... -  بزرگتر که شدم با پدرم هرروز مسجد میرفتم و مولامو زیارت میکردم. امیرالمومنین رو! سلام میکردم و آقا هم جواب سلاممو میداد + من حتی صدای مولامم نشنیدم... - چند دفعه خونه مولام هم رفتم! با بچه های آقا، امام حسن و امام حسین سر یه سفره غذا خوردم! + خوشبحالت... - راستی، گفتی یکبار هم مولاتو ندیدیش؟ + یکبار هم ندیدم... - تو این بیست و چندسال یکبار هم چشمت به چشماش نیفتاده؟! + نه.... - وای... چه میکنی با این غم رفیق؟! + کدوم غم... - ندیدن مولا اونم این همه سال باید خیلی درد داشته باشه!! + دردشو حس نمیکنم... - مگه میشه؟! + تو تو روزمرگی غرق نشدی که بفهمی میشه این درد رو هم فراموش کرد... - یعنی شماها از اینکه آقاتون رو این همه ساله ندیدید و جونیتون داره تو این سالهای غیبتش سپری میشه، غصه نمیخورید؟ + ( بغض گلوشو فشار میده )نه... - حیف شد... + جوونیمون؟ - آره... جوونیتون میره و آقاتونو نمی‌بینید... + شایدم دیدیم! - آقایی که من میشناسم و ازش شنیدم، تا همین شما نخواینش، ظهور نمیکنه! + ما که میخوایم! - غرق دنیا شده را جامِ «زیارتِ مَهدی» ندهند! + هوم... - گفتی چندسالته؟ + بیست و دو! - (تو دلش) طفلی... بیست و دوسالشه از کنار روی گل آقاش گذشته و حواسش نیست... راستی تو چندسالته رفیق؟! ... ...♡
عاشقـٺــــــم فرمانـــده ے عالم💫 سیـــد علے
دخترونهــــ..🙂😉
پسرونهــ..🙂
معلم‍ از دانش آموز پرسید چند تا بمب برای نابودی اسرائیل لازم است؟ دانش آموز گفت: «دو بمب؛ فرمان سید علی♥ سربند یا زهرا (س)♥»
{khoda}💌 وقتـے شڪر گـزار نعمـت هایے ڪہ بهـت دادم هستــے ... تمـــام هستے رو بہ خـط ميڪنـم تا نعمــت هاے بیشتـرے بہ تـو بـدم ... شڪر گزار من باش و بہ من توڪل ڪن♥ دوستدارت : خدا💟
بعضے هـارا بہ خـدا، بعضے هاے دیگر را بہ بـســــپــار....
آیه قرآنہ... چرا بـاورش نداریمــ؟ • • کہ اگـہ باور داشتیـم انقـد ناراحتی و نگرانـے نبـود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨✨✨✨✨ 🌺🍃رمـــان .. 🌺🍃 قسمت میدانم نمیخواست این را بگوید اما پاپیش نشدم٬ -علی اقا٬من اصلا پشیمون نیستم٬اینبار تنها تصمیم نگرفتم٫اینبار ائمه کمکم کردن٬مادرم... و علی از حرفم لبخندی از سر رضایت زد و راضی نفسی عمیق کشید٬این حس آرامش به من هم منتقل شد.غذا آماده شد و هردویمان با ولع خوردیم و خندیدیم٬خداروشکر به خاطر انتخاب درست علی میزمان در دید نبود تامن راحت تر غذایم را بخورم٬خیلی احساس خوبی بود که برای هر قدمی که من برمیداشتم یک قدم جلوتر میرفت و راه را برایم امن میکرد٬حساب کردیم و به بیرون رفتیم٬لحظه ای نگاهم به دختری افتاد که کنار جدول نشسته بود و برگ مو میخورد٬بی اختیار جلوتر رفتم٬کنارش نشستم ٬باترس کمی فاصله گرفت و مظلومانه به من نگاه کرد٬لبخندی مهربان به صورتش پاشیدم دستانش را محکم فشار دادم ٬دستانش زبر و زمخت شده بود٬دستانی که باید الآن بازی میکرد و با آن دست ها شادی میکرد نه کار...نگاهم در نگاه علی گره خورد چشم هردویمان اشک بار شد٬اما نگذاشتم پایین بیاید که احساس ترحم کند٬علی به داخل رستوران برگشت تعجب کردم اما همانجا نشستم٬به تسبیح های زیبایش نگاه کردم٬و به اندازه اعضای خانواده علی و برای خودم تسبیح خریدم٬خیلی زیبا بودند٬به اندازه همان اندازه پول به دختر دادم -اسمت چیه خانوم خوشگل؟ -فرشته -واااای چه ناززز پس واسه همینه انقدر خوشگل و مهربونی -واقعا خوشگلم؟ -معلومههه و از صحبتم ذوقی کودکانه کرد و دستی به موهای طلایی بیرون از روسری کوچکش کشید٬لبخندی زدم و گفتم -خببب فرشته خانومی چقدر تونستی امروز دربیاری از این تسبیحای خوشگل؟ دسته ای از پول هایش را نشانم داد که تمامش خورد بود٬لبخندی توأم با غم زدم و طوری که او نفهمد چند تراول قاطی پول هایش گذاشتم که عزت نفس و غرورش جریحه دار نشود ٬و پول هارا دوباره بی توجه داخل جیبش گذاشت٬علی آمد اما غذا به دست٬لبخندی از سر رضایت زدم و با نگاهم از او تشکر کردم٬ -دخترنازم٬اسمت چیه؟ از لفظ دخترم که استفاده کردم بدنم یخ بست از لذت اینکه دختری به مهربانی علی نصیبمان شود و پدر دخترم مرد بزرگی چون علی باشد٬ -اسمم فرشتس عمو٬خاله میگه خوشگلم راس میگه؟ نگاهی زیبا به من انداخت و گفت -معلومههه خیلی هم خوشگلی خیلیاا سرش را به زیر انداخت و لپ های سفیدش گلبهی شد٬من و علی خنده مان گرفت و فرشته هم ریز خندید٬باعلی کمک کردیم سوار ماشین شود تا اورا به خانه برسانیم چون ظهر بود و هوا گرم٬طبق ادرسش به کوچه ای تنگ رسیدیم ٬پیاده شدیم و کمکش کردیم تا وسایلش را به خانه ببرد٬در را با فشار باز کرد حتی قفل هم نبود٬وارد خانه شدیم و گفت: ادامه دارد... 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ به قلم ✍؛نهال سلطانی @dadash_ahmad