•
أحبك؛
بقدرانتظارالعشاقالذينأرسل؛
حبيبھمللحرب ...
-دوستَتدارم ...
بهـاندازهیِانتظارِعاشقانـےکھ
معشوقِخودرا
راهۍِمیدانِجنگڪردند !(:
•
2.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
°•♡•°
♥️⃢🥺⇠ #دلتنگۍ
.
.
❁|اۍوا برما
❁|ڪھ به هـجران تو عادت ڪردیم…🙂💔🚶♂
.
.
.
♥️⃢🥀⇠ #امآم_زمآنم
♥️⃢🥀⇠ #جمعه_های_انتظار
♥️⃢🥀⇠ #حاج_مهدی_رسولی
♥️⃢🥀⇠ #اللھمعجللولیکالفࢪج
' فڪیفَأَصبــࢪعلیٰفــࢪاقک؟ '
از سرِ دل داد میزنَـم . . .
یــآبن الحسَــن روحۍ فداک♥️(:
.◽️ غروب جمعہ متعلق اسټ بہ امام زمان باهم بخوانیــم ◽️
◽️دعـــــــــای فـــــــــــرج ◽️
✨بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم✨
✨اِلهی عَظُمَ الْبَلآءُ ⚘
وَبَرِحَ الْخَفآءُ وَانْکَشَفَ الْغِطآءُ وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّمآءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا
⚘یا صاحِبَ الزَّمانِ⚘
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚘
🌤اللّٰھـُــم؏جِّللِوَلیڪَالفَرَجـْــ🌤
😊😊😊😊😊عشق لبنانی من😊
___\\\\\\\__________
با صدای انفجار پرت شدم روی زمین
مامان هم از پله ها افتاد
همزمان من و محمد دویدیم داخل کوچه
به چشمام اعتماد نداشتم
اصلا نمی خواستم باور کنم
اون ماشینی که داره میسوزه
ماشین بابا باشه
با فریاد محمد که کمک می خواست
نشستم روی زمین
یاد مامان افتادم
سریع دویدم داخل خونه
زدم زیر گریه
مامان غرق در خون کنار پله ها خوابیده بود
تند تند صداش میکردم
_مامان... مامان... بلند شو ... خواهش میکنم. ... مامان
با دستی که سعی می کرد
من و جدا کنه
رفتم عقب
محمد بود که به پهنای صورت اشک میریخت
دوتا پرستار وضعیت مامان را چک می کردن
با کشیده شدن پارچه سفید روی سر مامان جیغ زدم
_نه ... نه ... مامانم نمرده ... من میدونم
اصلا نمیتونستم چیزی و درک کنم
انفجار ماشین بابا
مرگ مامان
سوختگی طاها و طهورا
احساس خفگی داشتم
چشمام سیاهی میرفت
با احساس سنگین شدن سرم
چشمام و بستم و دیگه چیزی نفهمیدم....
جلوی چشمای دختره ماشین باباش میسوزه
مامانش هم....😭😭😔
@fashin
#دلانه❤️🌱
کاشدرصحرایمحشر . . .!
وقتیخدابپرسد:
بندهیمنروزگارتراچگونہگذراندی؟!-
مھدیفاطمہبرخیزدوگوید:
منتظرمنبود.
#آقاجانبیا...💔
| اللهمعجللولیڪالفرج
🌿 خدایا...!
هیچ نسبتی با شهدا ندارم...
اما دلم به دلشان بند است...
خون سرخشان بد جوری پاگیرم کرده...
میدانم لایق #شهادت نیستم...😞
اما آرزویش را داشتن که عیب نیست...
فریاد میزنم تو را...
در لابلای شعر هایم...
شاید انعکاسش جواب تو باشد...
اما میدانم پاسخی نمیدهی..
وقتی #شرمنده تر از همیشه بگویم...
#شهدا شرمنده .....😞
#شهدا_شرمنده_ایم