eitaa logo
﴿شھیداحمدمحمدمشلب﴾
83 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1هزار ویدیو
22 فایل
اَنتَ‌أَخٖی؛ لٰكِّني‌سَعيٖدَة لِأنَڪ‌َمُدافِع‌عَن‌ْضَريٖحِ‌أُختِ‌أبَوالفَضلْ[‌؏]♥️ #اخوے‌احمد #احمد_محمد_مشلب♡ ۞نـ ـ ـ ۅالقلـم↓ 『 ʝoiη↓ ↳•❥|https://eitaa.com/N_VALGHALAM ۞دࢪمسیࢪبھشټ↓ 『 ʝoiη↓ ↳•❥|https://eitaa.com/DAR_MASIR_BEHESHT
مشاهده در ایتا
دانلود
•| |• بھ قول‌ : مانندِ کودکی کھ انگشت‌ِ پدر را در خیابان‌ در‌ دست‌ گرفته... وقتۍ‌ از‌خانه‌ بیرون‌ مۍروید؛ سعۍ‌کنید انگشت‌ را در دست‌ بگیرید و این‌ انگشت‌را رها‌ نکنید(: ♥️
-{M.E}-: 🦋 مهم‌ترین هدف در || فضاے مجازے📲|| چیسٺ؟! هدف تمام امتحانات الهے ⬇️ سنجشِ•⚖• میزانِ عزم و ایمانِ انسان ها در مواجهه ی عقلانے با "هواے نفس و تمایلات بے ارزش" است..؛ ڪہ موجب رشد انسان ها و تعالے و روحے آنها مے شود.^^✨ این بار نیز فضای مجازے با همہ مختصات تازه اش..؛ چیزے نیست جز👇🏻 زمینہ جدیدے برای {سنجش قدرت روحیِ انسان و انجام تڪالیف انسانی و دینی}. باید ببینیم چگونه از عهده آنها بر خواهیم آمد؟🍃 💡| 📱| مجازی احمد
💌🌿دوڪلوم حرف حساب 💬شهدایے زندگے ڪردن به؛↓ ←پروفایل شهدایے نیست... اینڪه همون شهیدے ڪه من عڪسشو پروفایلمو📲 گذاشتم←↓ 🌱 چے میگه مهمه... 🌱چے از من خواسته مهمه 🌱راهش چے بوده مهمه 🌱چطورزندگےمیڪرده مهمه 🌱باڪے رفیق بوده مهمه 🌱دلش ڪجاگیربوده مهمه 🌱چطورحرف میزده 🌱چطورعبادت میڪرده 🌱چطوربوده قلب وروح وجسمش مهمه 💯اره من ڪه بایه شهیدرفیق میشم بایداینا وخیلے چیزاے دیگه اون شهیدو درنظر بگیرم نه فقط دم بزنم...
⚠️ 💞اصل میدی؟؟ ✍🏻آغازیک گناه بزرگ.. 🍃شایدفکرمیکنی سرگرمی است وشایدحوصله ات سررفته تنهایی احساس تنهایی میکنی.. 💞ای جوان به گوش باش 💞ای جوان مراقب باش 💞که شیطان برتودام نهاده است ✍🏻 متاسفانه درفضای مجازی پراز گروههایی است که جزآشناشدنهای خلاف شرع چیزدیگری👈هدف نیست. 🍃 ای جوان مگراصل تو.. 💞 مسلمان بودنت نیست❗️ 💞 اسلام دین پاکت نیست❗️ 💞پیامبرت حضرت محمدﷺنیست مگرازامت اش نیستی.؟! 🌼وای به روزی که درقیامت پیامبرمان بگویدتوازامت من نیستی.. ✅پس این شروع شیطانی😈 وگفتگوراآغازنکن❌
سوریه نرفته‌اے..!؟ باشد قبول🙂 اما در کوچه و بازار این سرزمین هم میشود شد💪🏽 آرے آن هنگام که در اوج جوانی چـ👀ـشم میبندی بر روی صورت نامحرم یعنی 🙃 آن هنگام که بخاطر حیای چشم متلک میشنوی و به خود افتخار میکنی که چشمانت را کنترل کردی✌️🏻... 💔 آن هنگام که در مجازی هیچ دختری را به خیال خودت خواهر نمیدانی🙅🏻‍♂... ✨ آن هنگام که با گریه برا پاک دامنی دعا میکنی...🍃 😍 یک نکته☝️🏻 "در جوانی پاک بودن شیوه‌‌ی پیغمبری است"
اگه به خاطر °|خدا|° از دنیا دل کندی اونوقت میتونی ♡شهید♡ شی ↓ ❁•ڪاش‌‌نفسمون‌میذاشتـــــ ❁•یہ‌جورۍزندگۍمی‌ڪردیمـ... ❁•ڪه‌سال‌دیگہ‌همین‌موقعــ↓ ❁•بہ‌مـادرامون‌میگفتنـ... مـادر‌شهید :) احمد
"رفقــا...!!! کاری که برای خدا شروع بشه خدا کمک میکنه کارش میگیره راهش نشون داده میشه و اهلش جمع میشن... و کارهایی که میخواد خــدایی شروع بشه، از وسط سختی ها شروع میشه... "حاج‌حسین‌یکتا"
• ° براے ↓ گآهےیڪ‌خلوٺ‌سحر‌هم‌ڪافیسٺ دݪ‌ڪہ .. درنهایٺ‌انسـان‌شھیدمےشود ✨ ‌‌‌اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَج
﴿شھیداحمدمحمدمشلب﴾
#قصه_دلبری♥️ #قسمت_بیست_و_هفتم یک ماه بعد از عقد جور شد رفتیم حج عمره. سفرمان همزمان شد با ماه رمضا
♥️ کمک بقیه هم بود. خیلی به زوار سالمند کمک می کرد. مادر شهیدی با دخترش آمده بود طواف و کارهای دیگر برایش مشکل بود. دخترش توانایی بعضی کارها را نداشت. خیلی هوایشان را داشت. از کمک برای انجام طواف گرفته تا گرفتن عکس از مادر و دختر .یک بار وسط طواف مستحبی شک کردم چرا همه دارند ما را نگاه می کنند. مگر ظاهرمان اشکالی دارد. یکی از خانم های داخل کاروان بعد از غذا من را کشید کنار و گفت:«صدقه بذار کنار اینجا بین خانم‌ها صحبت از تو شوهرت که مثل پروانه دورت میچرخه .»از این نصیحت مادرانه کرد و خندید و گفت: اینکه میگن خدا در و تخته رو به هم چفت میکنه نمونه اش شمااین. دائم با دوربینش چلیک چلیک عکس میگرفت. بهش اعتراض می‌کردم که اومدی زیارت یا عکس بگیری؟ یک انگشتر عقیق مستطیل شکل هم داشت که روی آن حک شده بود یا زهرا در مکه هدیه داد شیعه یمنی. وقتی رفتیم مکه گفت دیگه دوست ندارم بیام. باشه تا از دست سعودی ها آزاد بشه .نه تنها من بلکه جاهای دیگر در خانه هم کاری می‌کرد که وصل شود به اهل بیت، خواسته امام حسین علیه السلام .یکی از چیزهایی که باعث شد از تنفر به بی تفاوتی برسم و بعدش بهش علاقه پیدا کنم ،همین کارهایش بود. دیدم دیوانه وار هیئتی است. همه دوست دارند در هیئت شرکت کند ولی اینکه چقدر مایه بگذارند مهم است. اولین حقوقی که از سپاه گرفت ۲۵۰ هزار تومان بود. رفت با همه آنها کتیبه خرید برای هیئت.رفتیم پرده فروشی ریش ریش های پایین پرده را خرید و به هم دوخت وبه هیئت هدیه کرد. پاساژ مهستان پاتوقش بود .روی شعر پیدا کردن برای امام حسین علیه السلام خیلی وقت میگذاشت. ادامه دارد... ❤️ روایت زندگے شهید محمد حسین محمد خانے🥀 بہ روایت همسر ✍️ و قلم محمد علی جعفری 『 ʝoiη↓✨ ↳•❥|@dadash_ahmad
﴿شھیداحمدمحمدمشلب﴾
#قصه_دلبری♥️ #قسمت_بیست_و_هشتم کمک بقیه هم بود. خیلی به زوار سالمند کمک می کرد. مادر شهیدی با دخترش
♥️ شعارش این بود:« ترک محرمات،رعایت واجبات و توسل به اهل بیت .»موقع توسل، شعر روضه می‌خواند .گاهی واگویه می کرد. اگر دو نفری بودیم که بلند بلند با امام حسین صحبت می کرد. اگر کسی هم دور و بر ما نشسته بود با نجوا توسلی را جلو می‌برد. بیشتر لفظ ارباب را برای امام حسین علیه السلام به کار می‌برد.عاشق روضه های حاج منصور بود ولی در سبک سینه زنی بیشتر از حاج محمود کریمی الگو مگرفت.فروردین سال ۹۰ در تالار نور شهرک شهید محلاتی عروسی گرفتیم خانواده‌ها پول گذاشتن روی هم و خانه‌ ای نقلی در شهرک شهید محلاتی برای دست و پا کردن .آنجا خیلی دوست داشت.چند وقت که آنجا ساکن شدیم و جاهای دیگر تهران را دیدم قبول کردم که واقعا موقعیت بهتر است.هم‌ محله مذهبی بود هم ساکت.اکثر مسجد را پیاده می رفتیم ،به خصوص مقبره شهدا .کنار پیاده روی ، کوهنوردی را دوست داشتم .یک بار با هم رفتیم تا ارتفاعات شهرک شهید محلاتی موقع برگشتن پام پیچ خورد .خیلی ناراحت شد. رفت عکس گرفتیم،دکتر گفت تاندون پا کمی کش آمده. نیازی نیست که گچ بگیریم. فردای آن روز رفت یک جفت کتانی خوب برایم خرید. با اینکه وضع مالی‌اش چندان تعریفی نداشت آدم دست و دلبازی بود. اهل پس انداز و این چیزها نبود.اصلا بهش فکر نمی کرد. موقع خرید اگر از کارت بانکی استفاده می‌کرد، رسید نمی‌گرفت برایش عجیب بود که ملت نیستند تا رسید خریدشان را نگاه کنند ادامه دارد... ❤️ روایت زندگے شهید محمد حسین محمد خانے🥀 بہ روایت همسر ✍️ و قلم محمد علی جعفری 『 ʝoiη↓✨ ↳•❥|@dadash_ahmad
﴿شھیداحمدمحمدمشلب﴾
#قصه_دلبری♥️ #قسمت_بیست_و_نهم شعارش این بود:« ترک محرمات،رعایت واجبات و توسل به اهل بیت .»موقع توسل
♥️ ام می خواست خانه را عوض کند ولی میگفت زیر بار قرض و وام نمیرم. به فکر افتاده بود پژو ای را که پدرم به ما هدیه داده بود با یک سوزوکی عوض کند. وقتی دید پولش نمی رسد بیخیال شد. محدودیت مالی نداشتم وقتی حقوق می گرفت مقداری بابت ایاب و ذهاب و بنزین برمی‌داشت و کارت را میداد به من. قبول نمی‌کردنم ولی می‌گفت تو منی من تو. البته من بیشتر دوست داشتم از جیب پدرم خرج کنم و دلم نمی آمد از پول او خرید کنم .از وضعیت حقوق سپاه خبر داشتم. از وقتی مجرد بودم کارتی داشتم که پدرم برایم پول واریز می کرد. بعد از ازدواج همان روال ادامه داشت. خیلی ها ایراد می‌گرفتند که به فکر جمع کردن نیست و شمّ اقتصادی ندارد. اما هیچ وقت پیش نیامد به دلیل بی پولی به مشکل بر بخوریم. از وضعیت اقتصادی‌اش باخبر بودم ؛برای همین قیده بعضی از تقاضا ها را می زدم. برای جشن تولد و سالگرد ازدواج و اینها مراسم رسمی نمی گرفتیم اما بین خودمان شاد بودیم . سرمان می‌رفت هیئت مان نمی رفت. رایت العباس چیذر،دعای کمیل حاج منصور در شاه عبدالعظیم علیه السّلام ،غروب جمعه ها هم می رفتیم طرف خیابان پیروزی، هیئت گودال قتلگاه. حتی تنظیم می کردیم شب های عید در هیئتی که برنامه دارد سالمان را تحویل کنیم. به غیر از روضه هایی که اتفاقی به تور مان می‌خورد این سه تا هیئت را مقید بودیم .حاج منصور ارضی را خیلی دوست داشت تا اسمش می‌آمد می‌گفت: اعلی الله مقامه و عظم شأنه .ردخور نداشت شبهای جمعه نرویم شاه عبدالعظیم علیه السلام .برنامه ثابت و هفتگیمان بود. حاج منصور آنجا دو سه ساعت قبل از نماز صبح دعای کمیل می‌خواند. نماز صبح را می‌خواندیم و می‌رفتیم کله پاچه بخوریم،به قول خودش:« بریم کلپچ.» ادامه دارد... ❤️ روایت زندگے شهید محمد حسین محمد خانے🥀 بہ روایت همسر ✍️ و قلم محمد علی جعفری 『 ʝoiη↓✨ ↳•❥|@dadash_ahmad
﴿شھیداحمدمحمدمشلب﴾
#قصه_دلبری♥️ #قسمت_سی ام می خواست خانه را عوض کند ولی میگفت زیر بار قرض و وام نمیرم. به فکر افتاده
♥️ تا قبل از ازدواج به کله پاچه لب نزده .بودم کل خانواده می نشستند و به به چه چه می کردند. فایده ای نداشت دیگه کله پاچه را که بارمی گذاشتند عق می زدم حالم بد میشد تا همه ظرف هایشان را نمی شستند به حالت طبیعی بر نمی گشتم. دو سه هفته می‌رفتیم و فقط تماشایش می کردم. چنان با ولع و با انگشتانش نان و آبگوشت را به دهان می کشید که انگار از قحطی برگشته. با اصرارش حاضر شدم فقط یک لقمه امتحان کنم .مزه اش که رفت زیر زبانم کله پاچه خور حرفه‌ای شدم .به هرکس می گفتم که کله پاچه خوردم و خیلی خوشمزه بود و پشیمان هستم که چرا تا به حال نخورده‌ام باور نمی‌کردند .میگفتن:« تو؟ تو این همه ادا اطوار.» قبل از ازدواج خیلی پاستوریزه بودم . همه چیز باید تمیز می بود.سرم می‌رفت دهن کسی راه نمی خوردم. بعد از ازدواج به خاطر حشر و نشر با محمدحسین خیلی تغییر کردم .کله پاچه که به سبت غذایی اضافه شد هیچ، دهنی او را هم می خوردم. اگر سردرد ،مریض یا هر مشکلی داشتیم ،معتقد بودیم برویم هیئت خوب می شویم. میگفت میشه توشه تموم عمر وتموم سال را در هیئت بست. در محرم بعضی‌ها یک هیئت برود می‌گویند بس است ولی او ازهر هیأتی بیرون می‌آمد می‌رفت هیأت بعدی .یک سال حالش بد شد.محبور شد چند بار آمپول دگزا بزنه. بهش می‌گفتم این آمپولها ضرر دارد ولی خب کار خودش را می‌کرد .آخر سر که دیدم حریفش نیستم به پدر مادرم گفتم شما بهش بگید ولی باز گوشش به این حرف‌ها بدهکار نبود. خیلی به هم ریخته میشد. ترجیح میدادم بیشتر در هیئت باشد تا در خانه؛ هم برای خودش بهتر بود هم بقیه. می‌دانستم دست خودش نیست. بیشتر وقت‌ها با صورت زخمی بیرون می‌آمد.هر وقت روضه‌ها سنگین می شد دلم هری میریخت که الان آن طرف خودش را می‌زند. معمولاً شالش را می انداخت روی سرش که کسی اثر لطمه زنی هایش را نبیند. مادرم میگفت:« هر وقت از هیئت برمیگرده مثل گلی که شکفته» داخل ماشین مداحی می گذاشت و با مداح همراهی می‌کرد. یک وقت‌هایی هم پشت فرمان سینه می‌زد. شیشه‌ها را می‌داد بالا صدای ضبط را هم زیاد می کرد؛ آنقدر که صدای زنگ گوشیم را نمی‌شنیدیم.یکی از آرزوهایش این بود که در خانه روضه هفتگی بگیریم .اما نمی‌شد چون خانه ما کوچک بود و وسایل زیاد .میگفت «دو برابره خونه تیر و تخته داریم .» ادامه دارد... ❤️ روایت زندگے شهید محمد حسین محمد خانے🥀 بہ روایت همسر ✍️ و قلم محمد علی جعفری 『 ʝoiη↓✨ ↳•❥|@dadash_ahmad