eitaa logo
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
13.4هزار عکس
6.7هزار ویدیو
65 فایل
-‌دعوٺ شده‌ ے "داداش ابراهــــــیم"خوش اومدۍ- شُهَـــــدا بہ آسمـــٰاݩ ڪہ رسیدند گفتند: زمیــن چقــدر حقیـــر است!🌱" ‹چنل زیــــر سایہ‌ۍ خــٰانواده‌ۍ شهید سجاد فراهــٰانی› -عرض ارادٺ ما از ¹⁰ آبـٰاݩ ماھِ ساݪ ¹⁴⁰¹ شرو؏ شد- {راه ارتبـٰاطی. @A_bahrami67 }
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
#قسمت_شانزدهم #ویشکا_2 دلم خیلی گرفته بود نرگس از پنهان کاری من بسیار ناراحت شده بود ،از طرفی نمی تو
وارد فضای زندان شدم از حیاط کوچک جلوی درب عبور کردم نگبهان مرا راهنمایی کرد تا به اتاقی رسیدم که فضای از تعداد زیادی میز صندلی پر شده بود به طرف میز آخر در گوشه سمت راست قرار داشت رفتم نگاهی به اتاق کردم دیوار ها به رنگ آبی بود، آرامش خاصی به اتاق می داد چند نفر دیگر هم وارد اتاق شدند و در میز های مختلف نشستند مدتی طول کشید تا زندانی ها از سلول هایشان به آن اتاق منتقل کردند از دور که شایان را دیدم بلند شدم و لبخندی زدم چهره اش در این دو هفته خیلی از بین رفته بود، رنگ روی قبل را نداشت به طرف من آمد سلام چطوری سلام ویشکا جون خوبم حال روزت این نشون نمی ده آهی سردی کشید می گذره دیگه ... شایان چرا این کار کردی تو آمدی برای دیدن من یا ... نه فقط نگران حالت هستم توی چند وقت حتی نتوانستم درست بخوابم خودم هم درست نمی دانم اما در مدتی که در فرانسه بودم گروه منافقین خلق( مجاهیدین خلق) خیلی بر علیه نظام جمهوری اسلامی تبلیغ می کردند، خوب از من هم به عنوان فردی تحصیل کرده استفاده کردند یعنی چی ؟ ببین چون من دانش کامپیوتر داشتم می توانستم هر اطلاعاتی را به نوعی که می خواهم تغییر بدهم کار ما همین طور پیش رفت تا یک روز ماموریت دادند باید چند نفر را در ایران بکشیم و یکی از آن همسر دوست ... می دانم دیگر دامه نده ببین همه ی تلاشم را می کنم تا از دوستم رضایت بگیرم حداقل شاید تخفیفی در جرمت حاصل شود با صدای سرباز سرم را برگرداندم وقت ملاقات تمام هست شایان بلند شد نگاه معصومانه ای به من کرد منتظرم بمون از زندان که خارج شدم تاکسی گرفتم که تا خانه ی نرگس مرا برساند داخل ماشین چند بار با پگاه تماس گرفتم تا او را ببینم اما گوشی ی او خاموش بود فاصله خانه ی نرگس تا زندان زیاد بود حدود چهل و پنج دقیقه در ماشین بودم در این مدت جمله ی آخر شایان از ذهنم بیرون نمی رفت وارد کوچه که شدیم چشمم به نرگس افتاد که در حال خارج شدن از خانه بود از ماشین پیاده شدم جلو رفتم سلام نرگس خانم سلام عزیزم اتفاقی افتاده راستش خواستم باهاتون حرف بزنم خب بفرمائید داخل مزاحم نیستم داخل خانه رفتیم خانه مثل همیشه مرتب بود عطر خوبی فضای خانه را پر کرده بود نگاهی به اطراف کردم که چشمم به عکس علی آقا افتاد در دلم آشوب شد با صدای نرگس سرم را برگرداندم زودتر از این ها منتظرت بودم شرمنده به خاطر اتفاقات گذشته اصلا پای آمدن نداشتم ... راستش نمی دانم چطور باید بگویم بگوعزیزم امکان داره یعنی امکان داره که از شکایتون صرف نظر کنید نرگس حالت چهره اش عوض شد با صدایی ملایم برای چی ؟ آخر امروز رفتم زندان شایان توضیح داد که اون فقط بازی خورده و بخاطر این که مهره ی سوخته شده بود ماموریت کشتن آدم های ایران را دادند نرگس نفس عمیقی کشید راستش ویشکا جان خودم در این فکر هستم یادت هست آن شب که آن دو جوان مزاحمت شدند آن ها اعتراف کردند که علی را شهید کردند لبخندی بر لب زدم و نگاهی به عکس علی آقا کردم نویسنده :تمنا🌱❤️😍
یه درد دل .... ادم خوبه برا رضای خدا کار کنه آدم خوبه برا شهدا کار کنه تا توانی دلی بدست آور دل شکستن که هنر نمی باشد خدا بخواد عزت بده بهت عظمت بده بهت مطمئن باش برات نشونه می‌فرسته
واما بعد حجم کارها بشدت سنگین و هوای گرم و سوزان رفقامون طی ۴ تا شیفت یعنی ۲۴ ساعته دارن مرتب خدمات میدن 🔹برای تهیه یخ مشکل مالی داریم هر قالب یخ ارزش ۸۵ هزار تومن پول ایرانی
ببینید عزیزان این بساط جمع میشه شماها چه کمک کنید و چه نکنید کار دستگاه امام حسین علیه السلام رو روز زمین نخواهد ماند . کسانی که نذر آب دارن کسانی دوست دارن به نحوی کمک کنید سریعا برامون انجام بدن انشا الله بتونیم اینجا خدمات بیشتری ارائه بدیم .
5041 7211 1220 3030 بنام قرارگاه جهادی شهید ابراهیم هادی
7.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بعد ازپایان هرشیفت عزاداری خادمان موکب جهادگران قرارگاه جهادی شهید ابراهیم هادی ببینید
راننده ای در دل شب راهش را گم کرد و بعد از مسافتی ناگهان ماشینش خاموش شد.. همان جا شروع به شکایت از خدا کرد: خدایا پس تو داری اون بالا چکار میکنی؟؟و.... در همین حال،چون خسته بود،خوابش برد. وقتی صبح از خواب بیدار شد.. از شکایت شب گذشته اش خیلی شرمنده شد..🌼🍃 ماشینش دقیقا نزدیک یک پرتگاه خطرناک خاموش شده بود!! 『همه ما امکان به خطا رفتن را داریم..پس اگــر جایی دیدیم که کــارمان پیــش نمیرود،شکایت نکنیــــم!!....شایـد اگــر جلــوتر برویم پرتگــاه باشد...🌼🍃