eitaa logo
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
7.1هزار ویدیو
68 فایل
-‌دعوٺ شده‌ ے "داداش ابراهــــــیم"خوش اومدۍ- شُهَـــــدا بہ آسمـــٰاݩ ڪہ رسیدند گفتند: زمیــن چقــدر حقیـــر است!🌱" ‹چنل زیــــر سایہ‌ۍ خــٰانواده‌ۍ شهید سجاد فراهــٰانی› -عرض ارادٺ ما از ¹⁰ آبـٰاݩ ماھِ ساݪ ¹⁴⁰¹ شرو؏ شد- {راه ارتبـٰاطی. @A_bahrami67 }
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکطرف اکبر به میدان میرود دامن کشان یکطرف بابا پریشان عمه‌ها مویه کنان محمود_کریمی🎙 شب_هشتم محرم💔 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
۲۴ تیر ۱۴۰۳
حسین جان :) امشب میخوام به علمدارت قسم بخورم که با تمام اشتباهاتی که داشته ام تو را بسیار دوست داشته ام و دارم..! انقدر زیاد که شب ها با خود فکرمیکنم امسال هم باید صبور باشم موقع اربعین که این اخرین یاحسین من نباشد ! میدآنی..! باخود میگویم : اگر به کربلایت نیامدم‌و مُردم در آن دنیا میتونم تو را ببینم یا نه! آه...(: این عشق تو چیست حسین جآن که در من به جنون رسیده است ! و اکنون مجنونی ام که برای دیدین لیلایش هرآسان میدود... میخواه به علمدارت قسم بخورم‌که مرآبه کربلایت برسانی...:) و اگر نَرساندی و مُردم بدآنی که نوکر و مجنونی داشتی که برای دیدینت هرآسان میدوید و بسیار دوستت داشت...:💔 "کاف میم"
۲۴ تیر ۱۴۰۳
13.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
-بعد از تو کمرم شکست برادر . . . -کنون پشتم شکست و رشته تدبیر و چاره ام از هم پاشید، و دشمن بر من چیره شد و شماتت کرد(:💔😭! • •
۲۴ تیر ۱۴۰۳
به یاد علی اکبرهای انقلاب 😔😔😔 جوانان بنی هاشم که اومدن جسمِ علی رو جمع کردن! میدونی چی میگم؟ برنداشتن جمع کردن 😭
۲۴ تیر ۱۴۰۳
20.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 روایت رهبر انقلاب از ماجرای شهادت (علیه‌السلام)
۲۴ تیر ۱۴۰۳
📚| 📝|نماد مقدس دوره ابتدایی وقتی در مدرسه دنبالش میرفتم، باحجاب چادر بودم.باشادمانی و حیرت کودکانه اش می گفت:مامان وقتی میای دنبالم همه من و تو را یک جور دیگر نگاه می‌کنند! کمی که بزرگتر شد تازه متوجه شد که آن نگاه‌های خاص،شکوه و ابهتی بود که در حفظ حجاب وجود داشت.از آن موقع چادر برایش یک نماد مقدس شد. 🌿|
۲۴ تیر ۱۴۰۳
📚| 📝|نذرچشمانت توی شهر سوریه اصلا سرت را بالا نمیگرفتی. روز هایی که برای تهیه مایحتاج به شهر حلب می‌رفتید مدام سرت را پایین می انداختی. نمیخواستی چشمت به دختر های بی حجاب سوری بیفتد. آن ها هم که اکثرا بی حجاب بودند. هر چقدر هم آقاتقی شوخی کرده و گفته بود: بابا کله رو بیار بالا. اینا همشون اینجورین. تو باز هم سرت را بالا نمیگرفتی. یک بار هم داخل یک مغازه رفتی برای خرید وسایل نظامی. اما چشم بر هم زدنی برگشته و گفته بودی: اینجا چیزی که به درد ما بخوره نداره. اما حرفت باور کردنی نبود. مگر میشد هیچ وسیله ی بدرد بخوری نداشته باشد. تو بخاطر دختری که داخل مغازه بود برگشته بودی. چشمانت نذر کس دیگری بود. تهران، حلب یا دمشق برایت فرقی نداشت. چقدر حضرت صاحب الزمان برایت نزدیک و در دسترس بود... 🏴🏴🏴🏴🏴🙏
۲۴ تیر ۱۴۰۳