🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗جانم میرود💗
قسمت5
ـ اروم باش عزیزم میری ولی نمیتونم بزارمت با این حالت بری یه لحظه صبر کن یکی از بچه هارو صدا کنم برسونتمون
مریم به سمت در رفت مهیا دستانش را درهم پیچاند ساعت ۱شب بود و از حال پدرش بی خبر بود با امدن مریم سریع از جایش بلند شد
ـ بیا بریم عزیزم داداشم میرسونتمون...
مهیا همراه مریم از پایگاه خارج شدن و به سمت یک پژو مشکی رفتند
سوار شدند
مهیا حتی سلام نکرد
داداش مریم هم بدون هیچ حرفی رانندگی کرد
مهیا می خواست مثبت فکر کند اما همه اش فکرهای ناجور به ذهنش می رسید و او را آزار می داد نمی دانست اگر برود چگونه باید رفتار مے ڪرد یا به پدرش چه بگویید و یا اصلا حال پدرش خوب است
ـ خانمی باتوم
مهیا به خودش اومد
ـ با منے ؟؟
ــ آره عزیزم میگم ادرسو میدی
ـ اها، نمیدونم الان کجا بردنش ولی همیشه میرفتیم بیمارستان .....
دیگر تا رسیدن به بیمارستان حرفی زده نشد
به محض رسیدن به بیمارستان پیاده شد با پیاده شدن داداش مریم
مهیا ایستاد باورش نمی شود داداش مریم همان سیدی باشد که آن روز در خیابان با آن بحث کرده باشد ولی الان باید خودش را به پدرش می رساند بدون توجه به مریم و برادرش به سمت ورودی بیمارستان دوید وخودش را به پذیرش رساند...
ـ سلام خانم پدرمو اوردن اینجا
پرستار در حال صحبت با تلفن بود با دست به مهیا اشاره کرد که یه لحظه صبر کند
مهیا که از این کار پرستار عصبی شد خیزی برداشت و گوشی را از دست پرستار کشید
ـــ من بهت میگم بابامو اوردن بیمارستان تو با تلفن صحبت میکنی
پرستار از جاش بلند شد و تا خواست جواب مهیا را بدهد مریم و داداشش خودشان را به مهیا رساندن مریم اروم مهیا را دور کرد و شروع کرد به اروم کردنش
ـ اروم باش عزیزم
ـ چطو اروم باشم بهش میگم بابامو اوردن اینجا اون با اون تلفنش صحبت میکنه مهیا نگاهی به پذیرش انداخت که دید سید با اخم دارد با پرستار حرف می زد به سمتشان امد
ـ اسم پدرتون ...
ــ احمد معتمد...
مهیا تعجب را در چشمان سید دید ولی حوصله کنجکاوی را نداشت سید به طرف پذیرش رفت اسم را گفت پرستار شروع به تایپ ڪردن کرد
و چیزی را به سید گفت
سید به طرفـ آن ها امد
مریم پرسید
ـــ چی شد شهاب
مهیا باخود گفت پس اسم این پسره مرموز شهاب هستش
ـ اتاق 111
مهیا دوباره سریعتر از همه به سمت اتاق رفت
به محض رسیدن به اتاق استرس شدیدی گرفت نمی دونست برگرده یا وارد اتاق شه
بالاخره تصمیم خودش رو گرفت
در رو اروم باز کرد و وارد اتاق شد پدرش روی تخت خوابیده بود ومادرش در کنار پدرش رو صندلی
خوابش برده بود
اروم اروم خودش رو به تخت نزدیک کرد نگاهی به دستگاه های کنار تخت انداخت از عددها وخطوط چیزی متوجه نشد به پدرش نزدیک شد
🍁نویسنده: فاطمه امیری🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗جانم میرود 💗
قسمت6
طبق عادت بچگی دستش رو جلوی بینی پدرش گذاشت تا مطمئن شه که نفس مے کشه با احساس گرمای
نفس های پدرش نفس آرومی کشید
دستش رو پس کشید اما نصف راه پدرش دستش رو گرفت
احمد آقا چشماش و باز کرد و لبان خشکش رو با لبش تر کرد و گفت
ــاومدی بابا منتظرت بودم چرا دیر کردی
همین جمله کوتاه کافی بود تا قطره های اشک پشت سر هم روی گونه های مهیا بشینه
ـ ای بابا چرا گریه میکنی نفس بابا
اصلا میدونی من یه چیز مهمی و تا الان بهت نگفتم مهیا اشک هاش رو پاک کرد و کنجکاوانه پرسید
ـ چی؟؟
احمد اقا با دستش اثر اشک ها رو از روی صورت دخترکش پاک کرد
ـاینکه وقتی گریه میکنی خیلی زشت میشی
مهیا با خنده اعتراض کرد
بابا
ـ احمد اقا خندید
ـ اروم دختر مادرت بیدار نشه
دکتر گوشی ها را از گوشش دراورد
ـ خداروشکر آقای معتمد حالتون خیلے بهتره فقط باید استراحت کنید و ناراحت یا عصبی نشید پس باید از چیزهایی که ناراحتتون میکنه دوربشید...
ـ ببخشید آقای دکتر کی مرخص میشن
ـ الان دیگه مرخصن مهیا تشکر کرد
احمد آقا با کمک مهیا و همسرش اماده شد و بعد از کارهای ترخیص به طرف خونه رفتند مهیا به خاطر شب بیداری و خستگی بعد از خوردن یک غذای سبک به اتاقش رفت وآروم خوابید...
🍁نویسنده؛ فاطمه امیری🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیالَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله🦋
🕊داداـشابراهــیـــمــــ💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---
4_6030397476748396774.mp3
8.36M
💬 قرائت دعای "عهــــد"
هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹
🕊داداـشابراهــیـــمــــ💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---
دعای عهد🍃🌹🍃
بخونیم دعای عهد رو هر روز بعد نماز صبح
التماس دعای فراوان، از تک تک شما عزیزان ،برا اقای غریبـــ و تنهایمان
یا رب فرج اقای تنهایمان را برسان🤲
#امام_زمان
#برای_ظهور
🕊داداـشابراهــیـــمــــ💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---
هرروز متوسل میشیم به شهید ابراهیــم هادیـــ ..❤️
نذر نگاهت گناه نمیکنم ..
شهید ابراهیم هادی ✨❤️
#امام_زمان
🕊داداـشابراهــیـــمــــ💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---
-دعایِروزسیزدهمماهمبارکرمضآن🌙💛
#دعای_روز_سیزدهم
#ماه_رمضان
#امام_زمان
#لبیک_یاخامنه_ای
🕊داداـش ابࢪاهــیـــمــــ💔
🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---
••💛💭••
📚📌🔴 دعای مجیر در ایام البیض رمضان
🔵 هر کس دعای مجیر را در «ایام البیض» ماه رمضان ( سیزدهم و چهارهم و پانزدهم ) این ماه بخواند گناهانش هر چند به عدد دانههاى باران و برگهاى درختان و ریگهاى بیابان باشد! آمرزیده میشود.
🌕 با این وجود خواندن آن براى شفاى بیمار، اداى دین، بى نیازى، توانگرى، رفع غم و اندوه سودمند است.
📚 مفاتیح الجنان/اعمال ماه رمضان
#ماه_رمضان
#امام_زمان
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
•°🪴♥️°•
سلام حضرت باران!💚
خشکسالیِ ندیدنت بیداد میکند در کویر ترکخوردهٔ دلم!
پریشانم از این دوری و دلتنگی...🖤
تشنه و خسته، وادی به وادی، در طلب آب میگردم و هربار دست خالی برمیگردم.
بیا و به یک جرعهٔ دیدار سیرابم کن.
بیا و به یک دیدار کوتاه، به یک لبخندِ شیرین، مهمانم کن...🌙
سالهاست زخمهای دلم، نوازش دستان شفابخشِ شما را میخواهد.
طبیب هم جوابم کرده…
معجزه میخواهم..💔
یا صاحب الزمان(عج)..❤️🩹
اللَّھُـمَعجِّـلْلِوَلیِڪَألْـفَـرَج
عیداست
مرادیدن رخسار توای دوست😍
بشکفته دلم✨
درتب دیدارتوای دوست🕊
#شهید_سجاد_فراهانی
#صبـــحتون _متبرک_به_لبخندشهید✨
#ماه_رمضان
#امام_زمان
#لبیک_یاخامنه_ای
🕊داداـش ابࢪاهــیـــمــــ💔
🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---
✨ابراهیم می گفت: برای رفع گرفتاری ها با دقت
تسبیحات حضرت زهرا (س)بگوئید‼️
#رفیق شهیدمابراهیمهادی
#ماه_رمضان
#امام_زمان
#لبیک_یاخامنه_ای
🕊داداـش ابࢪاهــیـــمــــ💔
🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---
کی میشود..!
پیکر من-:)
جای بگیرد اینجا..!🖤🥲
#شهادت
#ماه_رمضان
#امام_زمان
#لبیک_یاخامنه_ای
🕊داداـش ابࢪاهــیـــمــــ💔
🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
تاجرعهآبیمینوشمآقاجون. . .💦💔
#سفرهافطار
#حاج_مهدی_رسولی🎤
#ماه_رمضان
#امام_زمان
#لبیک_یاخامنه_ای
🕊داداـش ابࢪاهــیـــمــــ💔
🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اُذکروا بِجوعکُم و عَطَشِکُم
سَیِّدناالمظلوم…
ای کُشتهی گرسنه و تشنه،
ابیعبدالله ...
زیبایی سجده در این است..
که در گوش زمین نجوا میکنی؛
اما در آسمان صدایت رو میشنوند..🌙
پررنگتر شد آن گل سرخی که خشک شد
ما در فراق، بیشتر از وصل عاشقیم ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
باهَمینپَروندِهٔسَنگینوَ اینبارِگُناھ؛
میخَردمارادَر ایندنیاو آندنیاحُسین💔😭
■دنیامهحرم
#ویژه👌
#کربلایی_سیدرضا_نریمانی🎤
#حسینجانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
~🪴🌸~
شهید ابراهیم هادی میگفت :
طوری زندگی و رفاقت کن
که احترامت رو داشته باشند.👌
بی دلیل از کسی چیزی نخواه.
عزّت نفس داشته باش!🙂
#شهید_ابراهیم_هادی🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تعمیـرکار دلت کــــیـــه؟
📢یـابـن الحسـن...مادلمون خراب آوردیم پيش شما
تعمـیـر کــنی...!
#هـٰادےٓدِلْھـٰا 🕊
﴿ بِسْمِاللهالرَّحْمٰنِالرَّحِیٓم ﴾
سَلآمٌ عَلَیٰ إبرٰاهِیمْ ۱
ڪَذٰالِكَ نَجْزِے المُحْسِنینْ ۲
إِنّھُ مَنْ عِبٰدِنَا المؤمِنینْ ۳
زِنـدگـٖے زیـبٰاست امـّا
•#شَـھـٰادَتْ زیـبٰا تـَر استْ...!
#برادرآسمانـٖےام☁️🌱
#شهید_ابراهیم_هادی
#ماه_رمضان
#امام_زمان
#لبیک_یاخامنه_ای
🕊داداـش ابࢪاهــیـــمــــ💔
🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---