4_5830299610467271488.mp3
1.53M
بر همه عالم تهنیت بادا
جشن پیوندت یا رسول الله
ذکر جان، کوثر و حمد و تبارک
یا خدیجه یا محمد مبارک
🎊سالرو ازدواج حضرت محمد (ص)حضرت خدیجه(س) مبارکباد🎊
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
╔═❀•✦•❀══════╗
🌴 @dadhbcx 🌴
╚══════❀•✦•❀═╝
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗نگاه خدا💗 #قسمت_بیستوسوم کنار شهیدی که عاطفه همیشه باهاش درد و دل میکرد، فاتحهای
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗نگاه خدا💗
#قسمت_بیستوچهارم
- این طور که مشخصه شماها به درد من نمیخورین دخترا. برید تو اتاقتون.
سلما در اتاق را بست.
-خب سارا، تو شروع کن.
سلما: باشه، من دارم ازدواج میکنم.
از خوشحالی جیغ کشیدم.
-هیسسسس ،چه خبرته؟
-دامادکیه؟ میشناختیش؟
-نه نمیشناختم ،به بار که اومدم ایران ،همراه بابا رفتیم ستادشون واسه عکاسی اونجا دیدمش...
- وایییی ،پس عاشق هم شدین...
-من عاشق شدم...
- شوخی میکنی ؟از تیپش خوشت اومد؟
- از گریه هاش! یه بار که رفته بودم همراه بابا ،ستاد مشغول عکس گرفتن بودم ،صدای گریه شنیدم ،صدا رو دنبال کردم دیدم یه مردی روی ویلچر نشسته داره به عکسا نگاه میکنه و گریه میکنه
اولش فقط جالب بود برام ،و چند تا عکس گرفتم ازش خونه که اومدم از بابا پرسیدم که چرا این آقا گریه میکنه بابا هم گفت ، علی یکی از مدافعین حرم بوده ،همراه چند تا از دوستاش میره و بدون اونا بر میگرده ،علی هم به خاطر خمپاره هایی که انداختن پاهاش آسیب میبینه و قطعش میکنن
خیلی برام جذاب بود،روزای دیگه هم به بهانه های مختلف همراه بابا میرفتم میدیدمش ،که کم کم فهمیدم عاشقش شدم
- تو دیونه ای؟ عاشق یه مرد ویلچری شدی؟
- اولش فکر میکردم یه حس ترحمه ولی کم کم متوجه شدم نه این حس ،حسه عشقه ،یه روز رفتم باهاش حرف زدم ،گفتم من از شما خوشم میاد با من ازدواج میکنین؟ گفت قصد ازدواج ندارم
- واییی خدا!
-چند روزی نیومد ستاد، بیشتر دلتنگش شدم. واسه همین به بابا گفتم ،از اونجایی که بابا همیشه به نظراتم احترام میزاره ،چون هیچوقت نشده بود کاری انجام بدم که اشتباه باشه،
گفت میره باهاش صحبت میکنه.
-خاله ساعده چی؟
- مامان که تا مدتها باهام حرف نمیزد،
تا اینکه خودش رفت با علی صحبت کرد ،نمیدونم چی گفتن به هم که مامان راضی شد.
الانم یه صیغه محرمیت خوندیم که درسم تمام بشه بعد عقد و عروسی و باهم بگیریم
- سلما من هنوز تو شوکم.
سلماخندید.
- سارا وقتی عاشق بشی دیگه نقطه ضعف طرف اصلا پیدا نمیشه ...
- پس خدا کنه عاشق نشم...
-من که دعا میکنم عاشق بشی تو...
- سلما الان باید بیای ایران زندگی کنی؟
- نه ،همینجا زندگی میکنیم ،علی میخواد بیاد همینجا پیش بابا کار کنه
-خوب حالا نوبت توعه ،بگو میشنوم
- من به غیر از ناراحتی و غصه چیزی ندارم بگم.
خاله ساعده صدامون زد.
-بچه ها بیاین شام بابا هاتون اومدن.
بعد از شام به اتاق سلما رفتیم.
- سلما اتاقت یه آرامش خاصی داره ،خیلی دوست دارم اتاقت و ...
سلما: قابلت و نداره....
- حیف که تو چمدونم جا نمیشه وگرنه میبردمش..
-خوب حالا تعریف کن ماجرای خودتو چی شده
- بزاریم واسه فردا؟ حالا بخوابیم خستم.
با صدای اذان بیدار شدم، سلما عین فرشتهها به نماز ایستاده بود.
ادامه دارد.
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗نگاه خدا💗 #قسمت_بیستوچهارم - این طور که مشخصه شماها به درد من نمیخورین دخترا. برید
💗نگاه خدا💗
#قسمت_بیستوپنجم
- سارا،چقدر میخوابی تو دختر؟
- بزار یه کم بخوابم.
-پاشو میخوایم بریم بازارها.
مثل فنر از جا پریدم.
سریع حاضر شدم.
موقع خرید، کل ماجرا را برای سلما تعریف کردم.
سلما هم مثل عاطفه قاطی کرد.
وهر چی دلش خواست بهم گفت.
-سارا!تو دختر خوبی هستی، نذار با ندونم کاری آیندهات خراب بشه.
-دیگه بدتر از اینم میشه مگه؟
غروب همه سوار ماشین عمو حسین شدیم. به شهربازی رفتیم. بعد هم شام و پبادهروی.
سلما به خاطر دیدن یارش خوابش نمیبرد ،هر از گاهی چشمانم را به زور باز میکردم، قرآن میخواند ،چه صدای دلنشینی داشت نزدیکای صبح خوابش برد.
صبح با صدای خاله ساعده از جا پریدیم .
- سلما ، سلما پاشو علی اقا اومد.
سلما: واااییی. مامان شوخی نکن ،آبروم رفت.
- زشته بابا ،بیچاره خیلی وقته اومده نذاشت بیدارت کنم ،سارا هم تو اتاق بود نتونست بیاد داخل.
سلما دست صورتش را شست. بلوز و شلوار اسپرت پوشید. موهایش رادم اسبی بالای سرش بست و رفت.
منم آماده شدم. موهایم را زیر شالم دادم.
پایین رفتم و سلام و احوالپرسی کردم.
- سارا بریم آماده شیم.
- چرا؟
سلما: بریم بیرون دیگه.
- واییی تو چقدر ماهی، نامزدت بعد مدتی اومده باید باهم تنها باشین،
مزاحم میخواین چیکار؟
علی آقا گفت: این چه حرفیه ،شما هم مثل خواهر من ،درست نیست خونه تنها باشین.
- اصلا میدونین چیه ،خوابم نصفه موند، میخوام برم بخوابم.
ادامه دارد...
🔴 *تجربه_نزدیک_به_مرگ*
بسیاری از خیرات انسان، توسط فرزند برای او ارسال می شود. شاید هیچ باقیات الصالحاتی بهتر از فرزند صالح برای انسان
نباشد.
برای همین است که امام رضا علیه السلام می فرماید: وقتی خداوند خیر بنده اش را بخواهد، وی را نمی میراند تا فرزندش را ببیند.
بنده از نوجوانی یاد گرفتم که هر کار خوبی انجام می دهم یا اگر صدقه ای میدهم، ثواب آن را به روح تمام کسانی که به گردن من حق دارند، از آدم تا خاتم و تمام اموات شیعه و پدران و مادرانم نثار کنم.
در آن سوی هستی، پدر بزرگم را همراه با جمعی که در کنارش بودند مشاهده کردم.
آنها مرتب از من تشکر می کردند و می گفتند: ما به وجود اولادی مثل تو افتخار می کنیم. خیرات و برکاتی که از سوی تو برای ما ارسال شده، بسیار مهم و کارگشا بود. ما همیشه برایت دعا می کنیم تا خداوند بر توفیقات تو بیفزاید...
📙 *برگرفته از سه دقیقه در قیامت. اثر گروه شهید هادی*
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
╔═❀•✦•❀══════╗
🌴 @dadhbcx 🌴
╚══════❀•✦•❀═╝
#آیتالله_بهجت_(ره):
هماهنگی و موافقت اخلاقی بین مرد و زن در محیط خانواده از هر لحاظ و به صورت صد در صد برای غیر انبیا و اولیا علیهم السلام غیر ممکن است.اگر بخواهیم محیط خانه،گرم و با صفا و صمیمی باشد،فقط باید صبر،استقامت، گذشت،چشم پوشی و رأفت را پیشه خود کنیم تا محیط خانه گرم و نورانی باشد.اگر اینها نباشد اصطکاک و برخورد پیش خواهد آمد و همه اختلافات خانوادگی از همین جا ناشی میشود.
📗 در محضر بهجت، ج۱، ص۳۰۰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
╔═❀•✦•❀══════╗
🌴 @dadhbcx 🌴
╚══════❀•✦•❀═╝
#همسران
محبت
🌺 رهبرانقلاب: چیزی که بیشتر از همه کانون خانواده را گرم و مستحکم نگه میدارد محبت است.
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
╔═❀•✦•❀══════╗
🌴 @dadhbcx 🌴
╚══════❀•✦•❀═╝