"بله" را جانشین "نه" کنید ...
مثلا وقتی فرزند شما میگه:
"می تونیم بریم بازی؟"
به جای
" نه تو هنوز ناهار نخوردی"
بگویید:
" بله، البته بعد از اینکه تکالیفت
رو انجام دادی
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
✅ جای خـدا نباشیم!
✍روزی در نماز جمـــاعت مــوبایل یه نفر زنگ خورد. زنگ موبایل آن مرد ترانه ای بود. بعد از نـماز همه او را سرزنش کردند و او دیگر آنجا به نـماز نرفت. همان مرد به کافه ای رفت و ناگهان قلیان از دستش افتاد و شکست. مرد ڪافه چی با خوشرویی گفت اشکال نداره، فدای سرت... او از آن روز مشتری دائمی آن کافه شد.
🔺حکایت ماست:
▫️جای خــدا مجازات میکنیم،
▫️جای خـدا میبخشیم،
🔻جای خــدا...
⬅️ اون خــدایی که من میشناسم اگه بنده اش اشتباهی بکنه، اینجوری باهاش برخورد نمیکنه. شما جای خدا نیستی اینو هیچوقت یادت نره. چقدر خوبه که اگه کسی اشتباهی میکنه با خوشرویی باهاش برخورد ڪنیم نه این که با خشم تحقیرش کنیم و باعث ترک اعمال خوب بشیم...
🌱 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید
#حــدیث_روز
🔅پيامبر اکرم (ص)فرمودند:
🌴خداوند بهشت را بر هر فحّاش بدزبان بى شرمى كه باكى ندارد چه گويد و چه شنود، حرام كرده است .
📚الكافي،ج۲،ص۳۲۳،ح۳
🌸ذکر روز: یا رب العالمین
📌 شنبه
☀️ ۲۰ خرداد ۱۴۰۲ هجری شمسی
🌙 ۲۱ ذي القعده ۱۴۴۴ هجری قمری
🎄 10 ژوئن 2023 میلادی
✨ مناسبت روز :
. روز جهانی صنایعدستی
🔴 ماتریکس چیست؟
🌕 فرض کنید 80 نفر در یک جلسه توجیهی حاضر باشند، به آنها بگویند که ماموریت دارید که 80 روز به فلان جزیره بروید و با دستگاه هایی که دارید تحقیق کنید که چه میزان طلا و الماس و نفت در جزیره وجود دارد و در کجا قرار دارد. اما وقتی آن 80 نفر وارد جزیره شدند سرگرم شنا و تفریح و شکار ماهی گردند، روزها کنار ساحل والیبال بازی کنند و شبها کنار آتش به شوخی و بازی بگذرانند، تمام تلاششان صرف شکست دادن تیم حریف در والیبال ساحلی گردد و کلا ماموریتی که داشتند را فراموش کنند و روز هشتادم که از جزیره خارج میشوند، تازه یادشان آید که هدفشان از آمدن به جزیره کلا چیز دیگری بوده است.
🌕 این دنیا نیز برای هدفی خلق شده و این 8 میلیارد نفر در 80 سال عمرشان هدف و ماموریتی دارند، اما از ابتدا که وارد جزیرهی زمین شده اند و هرکجا که نگریسته اند از تلوزیون و ماهواره و رادیو و گوشی و فیلم و غیره همگی فقط در خوراک و پوشاک و مسکن و شهوت خلاصه شده است. و این آنقدر تکرار میشود و تکرار میشود که شما فکر میکنید کلا هدفتان همین است. به مردم و اطرافیان هم که نگاه میکنید در ذهن خود به یقین میرسید که آری هدف همین است. اما نمیدانید که فراماسونها تحت امر شیطان تمام رسانه ها و برنامه ها و مسابقات و تلاش ها و پیروزی ها و شکست ها را به نحوی در ذهنتان میسازند که شما فراموش کنید که خدایی هست زندگی پس از مرگی هست و پیروزی و شکست در اطاعت و نافرمانی خداست. پیروزی در ذهنتان شده همان چیزهایی که نهایتش به خوراک و پوشاک و مسکن و ارضای خواسته های نفستان میرسد. همگی تلاش میکنند لباس و اندام خود و شیرین کاری های خود را در معرض نمایش برای دیگران قرار دهند. شیطان هر کاری میکند تا شما هرکاری که میکنید فقط به خدا و اصل قضیه فکر نکنید، این یعنی ماتریکس یعنی زندانی که میله هایش دیده نمیشود پس شما تلاشی برای رهایی از آن نمیکنید، و مجدّانه در تلاش برای رسیدن به مقصدی هستید که شیطان برایتان برنامه ریزی نموده است، نحوه زندگی، طرز لباس پوشیدن، خوردن، مکان هایی که میروید و اهدافی که دارید و... همگی برنامه ریزی شده است
🌕 اگر بی مقدمه از مردم بپرسید چند تا از آرزوهایت را بیان کن، آنها مواردی را به زبان خواهند آورد که ربطی به هدف خلقتشان ندارد، و اگر در انتها بگوید پس خدا و آخرت و هدف از خلقتت چه میشود؟ آنها خواهند گفت: آها آره اون هم هست ازون لحاظ آره. اما چرا در ابتدا درباره اهداف انسان بودنشان و ماموریتشان در دنیا نگفتند که بعد شما از آنها بپرسید :پس دنیا چه؟ اینجاست که متوجه میشوید ماتریکس و فراموش کردن حقیقت چیست
🌕 حتی خیلی از افراد بانماز واقعا چیزی را که قبول دارند را باور ندارند، آیا آنگونه که برای خرید خانه و ماشین و کنکور و رسیدن به همسر آینده تلاش میکنید، همانگونه نیز برای اهداف انسانی و برای خدایتان تلاش میکنید؟؟ خیلی از مردم وقتی نام خدا و امام زمان عج را میشنوند یک حالت دوگانه به آنها دست میدهد حالت اجتناب و اشتیاقی ضعیف. اشتیاقشان از سر تقلید است و بخاطر قبول داشتن چیزی که به آن ایمان ندارند قدرت ابراز انکار ندارند، و حالت اجتنابشان بخاطر اینست که آن را یک موضوع در حد خیالات و جملات غیر واقعی میپندارند و خجالت میکشند درباره آن صحبت کنند. اما ای مردم تکلیفتان را با خودتان مشخص کنید و از خود بپرسید آیا من واقعا قبول دارم که بعد از این دنیا تا زمان بی نهایت وجود دارم؟ آیا واقعا خدا مرا خلق کرده و مرا در هر لحظه میبیند؟ آیا برای این کارهایی که انجام میدهم خلق شده ام؟ آیا واقعا قبول دارم امام مهدی عج ظهور خواهد نمود یا نه ؟؟
🌕 و ماتریکس همان پرده و حجابیست که باعث شده تا نبینید و نشنوید، و در غذاهایتان موادی ریخته شده که ذهنتان را ببندد. گاهی فقر و گاهی ثروت مانع تفکر به این مسائل میگردد. شما در جزیرهی کره زمین هستید و آن 80 روز تمام خواهد شد. سخنانمان دلخوش کنک نبود و تفکر میطلبد. بزرگترین ارز اقتصادی جهان، زمان است که میگذرد،بحث بهشت و جهنم نیست بحث نابود شدن و پوچ شدن فرصت انسان بودن شما در این زمین است
🌕 نکته ای که لازم به ذکر است اینکه منظور ما این نیست که کسی برای امور مادی تلاش نکند، شما میتوانید ثروتمند ترین فرد تاریخ باشید و در عین حال خالص ترین بنده خدا باشید. کتابی که گوشه خانه است واقعا سخنان خداوند است خدایی که زمین و زمان و خودتان و اطرافتان را خلق نموده، چیستی و هستی از اوست، به بودن فکر کنید، اینکه کلا بودن یعنی چه؟ یعنی چه که ما هستیم؟؟ نبودن چگونه است؟ کمی به ذهنتان فشار آورید و دنیا را نوع دیگر بنگرید، دنیا کوتاه تر از آنست که قلبتان جای عشقی غیر از او را داشته باشد، و مهدی عج فرستاده خداوندیست که دنیا به دست اوست اما غریب مانده است، منتظرانش که ما باشیم غرق گناه و اشتباه و فراموش نمودنش هستیم
💢 مهریه لاکچری خانم پزشک
🌿این مهریه شامل یک سکه بهار آزادی، ویزیت رایگان افراد فقیر، کمک به نیازمندان، کمک هزینه تحصیلی برای دانشآموزان بیبضاعت، آزادسازی زندانیان و... است.
🔶 yun.ir/444th4
#سبک_زندگی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️بشارت ولی:| در جنگ اقتصادي هم پيروز خواهيم شد
🔻حضرت #امام_خامنه_ای:
به توفیق الهی در عرصه جنگ اقتصادي هم دشمن را به طور قاطع عقب خواهیم زد.
❌دوستان انقلابی مواظب باشند اسیر شیوه های دشمن که بدبین سازی به حرکت سیاسی کشور و مسئولین است نشوند و شک نکنیم که در اقتصاد هم پیروز خواهیم شد، فقط صبر و بردباری و استقامت لازم است!
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
#جهاد_تبیین
12.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بسماللهالرحمنالرحیم
معرفی سایت ثبت نام برای ازدواج وابسته به موسسه امام رضایی ها وحاج حسین یکتا
لطفا منتشر کنید تا دست به دست در سطح جامعه بچرخه وهمه مجردهای عزیز ثبت نام کنند تا خانواده های امام زمانی بیشتری تشکیل بشه ونسل مولا علی علیه السلام.. هرروز بیشتر وبابرکت تر بشن به مدد مولا علی علیه السلام.... ✅
لطفا داخل گروهها تون نشر بدید 👆
شما هم درثوابش شریک خواهیدشد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻بالاخره حجاب کدومه؟ محدودیت یا مصونیت!
✓یک و نیم دقیقه منطق
✓استناد خیلی عالی از علی زکریای
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
بدون تو هرگز « قسمت شانزدهم » اما خواست خدا، در مسیر دیگه ای رقم خورده بود. چیزی که ه
بدون تو هرگز
« قسمت هفدهم »
پای پرواز، به زحمت جلوی خودم رو گرفتم. نمی خواستم دلش بلرزه.
با بلند شدن پرواز، اشک های من بی وقفه سرازیر شد. تمام چادر و مقنعه ام خیس شده بود.
بچه ها، حریف آرام کردن من نمی شدن.
❌❌👇👇
( شخصیت اصلی این داستان، سرکار خانم دکتر سیده زینب حسینی هستند. شخصی که از این به بعد، داستان رو از چشم ایشون مطالعه خواهید کرد)
نماینده دانشگاه برای استقبالم به فرودگاه اومد. وقتی چشمش بهم افتاد، تحیر و تعجب، نگاهش رو پر کرد. چند لحظه موند. نمی دونست چطور باید باهام برخورد کنه.
سوار ماشین که شدیم، این تحیر رو به زبان آورد.
– شما اولین دانشجوی جهان سومی بودید که دانشگاه برای به دست آوردن شما این قدر زحمت کشید.
زیرچشمی نیم نگاهی بهم انداخت.
– و اولین دانشجویی که از طرف دانشگاه ما، با چنین حجابی وارد خاک انگلستان شده.
نمی دونستم باید این حرف رو پای افتخار و تمجید بگذارم یا از شنیدن کلمه اولین دانشجوی مسلمان محجبه، شرمنده باشم که بقیه این طوری نیومدن. ولی یه چیزی رو می دونستم، به شدت از شنیدن کلمه جهان سوم عصبانی بودم. هزار تا جواب مؤدبانه در جواب این اهانتش توی نظرم می چرخید اما سکوت کردم. باید پیش از هر حرفی همه چیز رو می سنجیدم و من هیچی در مورد اون شخص نمی دونستم.
من رو به خونه ای که گرفته بودن برد. یه خونه دوبلکس. بزرگ و دلباز. با یه باغچه کوچیک جلوی در و حیاط پشتی. ترکیبی از سبک مدرن و معماری خانه های سنتی انگلیسی. تمام وسایلش شیک و مرتب.
فضای دانشگاه و تمام شرایط هم عالی بود. همه چیز رو طوری مرتب کرده بودن که هرگز حتی فکر برگشتن به ذهنم خطور نکنه اما به شدت اشتباه می کردن.
هنوز نیومده دلم برای ایران تنگ شده بود. برای مادرم، خواهر و برادرهام. من تا همون جا رو هم فقط به حرمت حرف پدرم اومده بودم.
قبل از رفتن، توی فرودگاه از مادرم قول گرفتم هر خبری از بابا شد بلافاصله بهم خبر بده.
خودم این جا بودم، دلم جا مونده بود با یه علامت سؤال بزرگ؟؟؟
– بابا! چرا من رو فرستادی این جا؟
دوره تخصصی زبان تموم شد و آغاز دوره تحصیل و کار در بیمارستان بود.
اگر دقت می کردی، مشخص بود به همه سفارش کرده بودن تا هوای من رو داشته باشن. تا حدی که نماینده دانشگاه، شخصاً یه دانشجوی تازه وارد رو به رئیس بیمارستان و رئیس تیم جراحی عمومی معرفی کرد.
جالب ترین بخش، ریز اطلاعات شخصی من بود. همه چیز، حتی علاقه رنگی من.
این همه تطبیق شرایط و محیط با سلیقه و روحیات من غیرقابل باور و فراتر از تصادف و شانس بود.
از چینش و انتخاب وسایل منزل تا ترکیب رنگی محیط و.....
گاهی ترس کوچیکی دلم رو پر می کرد.
حالا اطلاعات علمی و سابقه کاری، چیزی بود که با خبر بودنش جای تعجب زیادی نداشت. هر چی جلوتر می رفتم، حدس هام از شک به یقین نزدیک تر می شد.
فقط یه چیز از ذهنم می گذشت.
– چرا بابا؟ چرا؟
توی دانشگاه و بخش. مرتب از سوی اساتید و دانشجوها تشویق می شدم و همچنان با قدرت پیش می رفتم و برای کسب علم و تجربه تلاش می کردم.
بالآخره زمان حضور رسمی من، در اولین عمل فرارسید. اون هم کنار یکی از بهترین جراح های بیمارستان.
همه چیز فوق العاده به نظر می رسید تا اینکه وارد رختکن اتاق عمل شدم. رختکن جدا بود اما....
آستین لباس کوتاه بود. یقه هفت.
ورودی اتاق عمل هم برای شستن دست ها و پوشیدن لباس اصلی یکی بود.
چند لحظه توی ورودی ایستادم و به سالن و راهروهای داخلی که در اتاق های عمل بهش باز می شد نگاه کردم.
حتی پرستار اتاق عمل و شخصی که لباس رو تن پزشک می کرد. مرد بود.
برگشتم داخل و نشستم روی صندلی رختکن. حضور شیطان و نزدیک شدنش رو بهم حس می کردم.
– اون ها که مسلمان نیستن. تو یه پزشکی. این حرف ها و فکرها چیه؟ برای چی تردید کردی؟ حالا مگه چه اتفاقی می افته. اگر بد بود که پدرت، تو رو به این جا نمی فرستاد. خواست خدا این بوده که بیای این جا. اگر خدا نمی خواست شرایط رو طور دیگه ای ترتیب می داد. خدا که می دونست تو یه پزشکی. اگر الآن نری توی اتاق عمل، می دونی چی میشه؟ چه عواقبی در برداره؟ این موقعیتی رو که پدر شهیدت برات مهیا کرده، سر یه چیز بی ارزش از دست نده....
شیطان با همه قوا بهم حمله کرده بود. حس می کردم دارم زیر فشارش له میشم. سرم رو پایین انداختم و دستم رو گرفتم توی صورتم.
– بابا! من رو کجا فرستادی؟ تو، یه مسلمانِ شهید. دختر مسلمان محجبه ات رو....
آتش جنگ عظیمی که در وجودم شکل گرفته بود. وحشتناک شعله می کشید. چشم هام رو بستم.
– خدایا! توکل به خودت. یازهرا! دستم رو بگیر.
از جا بلند شدم و رفتم بیرون. از تلفن بیرون اتاق عمل تماس گرفتم.
پرستار از داخل گوشی رو برداشت. از جراح اصلی عذرخواهی کردم و گفتم شرایط برای ورود یه خانم مسلمان به اتاق عمل، مناسب نیست.
#بدون_تو_هرگز