5.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❓کی بچه دار بشیم بهتره؟🤔
تا ازدواج کردیم یا نه چند سال بگذره بعد؟🙄
آیا همه باید از یک قاعده برای فرزند آوری پیروی کنن؟ 🧐
✅پاسخ ها رو از زبان #دکتر_سعید_عزیزی بشنوید👆
#فرزند_آوری
#ازدواج
#خانواده
#دکتر_سعید_عزیزی
24.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖دوست دارید بچههاتون مطیع باشن و به اصطلاح بهتون چشششم بگن امّا نمی دونید چطور؟🤔
#دکتر_سعید_عزیزی
#تربیت_فرزند
"لاٰ حَولَ وَلاٰ قُوَّةَ اِلّاٰ بِاللّٰهِ الْعَلیٌِ الْعَظیم"
🖼 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنیم:
🪧تقویم امروز:
📌 چهارشنبه
☀️ ۱۶ آبان ۱۴۰۳ هجری شمسی
🌙 ۴ جمادیالاولی ۱۴۴۶ هجری قمری
🎄 6 نوامبر 2024 میلادی
📝 سخن امروز :
✳️ حاج اسماعیل دولابی (رحمه الله) :
اگر پرده کنار برود و به حقایق واقف شویم، بیش از آنکه خدا را برای دعاهایی که اجابت کرده شاکر باشیم، برای دعاهایی که اجابت نکرده شاکر می شویم.
اللهم عجل لولیک الفرج الهی آمین
5.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شاید هزار بار از دنیا آمدنم پشیمان شدهام اما
از دوست داشتن تو و مُردن در راهت ... هرگز !
صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚
🍃رو به شش گوشهترین
قبلهی عالم
هر صبح بردن نام
حسیـــن بن علی میچسبد:
چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست
اَبــاعَبـــــدالله...
هرکسی داد سَلامی به تو
و اَشکَش ریخت ،،،
او نَظـَرکَــردهی زَهــراست...
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
وعَلی العباس الحسُیْن...
ارباب بيکفن ســــــــلام...
#صبحم_بنامتان_اربابم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 ارادت خالصانه ....👆
👤سعید عزیزی
1401.09.21-OstadHemati.MP3
4.61M
🔰 چگونه والدین مقتدری باشیم؟
✅ اقتدار با پرخاش فرق میكند.
✅ عقده حقارت 3 عامل دارد
✅ محبوبیت كلامی و عملی، عامل سلامت اقتدار
✅ تكریم و احترام به فرزند عامل افزایش عزت نفس
✅ ناسازگاری و نا هماهنگی پدر و مادر، عامل تخریب اقتدار در خانواده
🎙 حجت الاسلام دکتر همتی
🔹جلسه هفتم
📚منبع: کانال باقیات الصالحات
1401.09.14-OstadHemati.MP3
1.47M
🔰 چگونه پدر مقتدر و محبوبی باشیم تا با فرزند خود دوست شویم؟
🎙 حجت الاسلام دکتر همتی
🔹جلسه هفتم(۲)
📚منبع: کانال باقیات الصالحات
1401.09.07-OstadHemati.MP3
1.42M
🔰 چرا نقش اقتدار پدر در خانواده كمرنگ شده است؟
🎙 حجت الاسلام دکتر همتی
🔹جلسه هفتم(۳)
📚 منبع: کانال باقیات الصالحات
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
﷽ #مردےدرآئینہ 💙 #قسمتصدوشانزده #رمانمعرفتے :) #قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱 ظهور ... برگشت
﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتصدوهفده
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
يک حقيقت ساده
نفس عميقي از ميان سينه اش كنده شد ... براي لحظاتي نگاهش رو از من گرفت و دستي به محاسن
نمناكش كشيد ... و صورتش رو با دستمال خشك كرد ...
ـ تو اولين كسي هستي كه قبل از شناخت اسلام، ايمان آورده ... حداقل تا جايي كه الان ذهن من ياري
مي كنه ... مخصوصا الان توي اين شرايط ...
حرف ها و باوري رو كه تو توي اين چند ساعت با عقل و معرفت خودت بهش رسيدي ... خيلي ها بعد از
سال ها بهش نميرسن ...
من نه علم اون فرد رو دارم ... نه معرفت و شناختش رو ...
قد علم و معرفت كوچيك خودم، شايد بتونم چيزي بگم ... اونم تا اينكه چقدر درست بگم يا نه ...
مشخص بود داره خودش رو مي سنجه و حالا كه پاي چنين شخصي وسط اومده، در قابليت هاي خودش
دچار ترديد شده ... بهش حق مي دادم ... اون انسان متكبر و خودبزرگ بيني نبود ... براي همين هم
انتخابش كردم ... انساني كه بيش از حد به قدرت فكر و شناخت خودش اعتماد داشته باشه و خودش و
فكرش رو سنجش حقيقت قرار بده ... همون اعتماد سبب نابوديش ميشه ...
اما جاي اين سنجش نبود ... اگر اون جوان، واقعا آخرين امام بود ... سنجش صحيحي نبود ... و اگر نبود،
من انتظار اين رو نداشتم مرتضي در اون حد باشه ... همين كه به صداقت و درستيش در اين مدت اعتماد
پيدا كرده بودم، براي من كفايت مي كرد ...
نشستم كنارش ... قبل از اينكه دستم رو براي هدايت بگيره ... اول من بايد بهش كمك مي كردم ...
ـ آقا مرتضي ... انسان ها براساس كدهاي ذهني خودشون از حقيقت برداشت و پردازش مي كنن ...
نگران نباشيد ... ديگه الان با اعتمادي كه به پيامبر پيدا كردم ... مي دونم اگه نقصي به چشم برسه ...
اون نقص از اشتباه كدها و پردازش مغز و ذهن ماست ...
اگه چشمان ناقص من، نقصي رو ببينه اي... در چیزي كه مي شنوم واقعا نقصي وجود داشته باشه ... اون
رو ديگه به حساب اسلام نمي گذارم ... فقط بيشتر در موردش تحقيق مي كنم تا به حقيقتش برسم ...
لبخند به اون چهره غم زده برگشت ... با اون چشم هاي سرخ، لبخندش حس عجيبي داشت ... بيش از
اينكه برخواسته از رضايت و شادي باشه ... مملو و آكنده از درد بود ...
ـ شما تا حالا قرآن رو كامل خوندي؟ ...
ـ نه ...
دستش رو گذاشت روي زانو و تكيه اش رو انداخت روش ... بلند شد و عباش رو روي شونه اش مرتب
كرد ...
ـ به اميد خدا ... تا صبحانه بخوري و استراحت كني برگشتم ...
رفت سمت در ...
مطمئن بودم خودش هنوز صبحانه نخورده ... اما با اين حال و روز داره به خاطر من از اونجا ميره ...
نمي دونستم درونش چه تلاطمي برپاست كه چنين حال و روزي داره ... شايد براي درك اين حالت بايد
مثل اون شيعه زاده مي بودم ... كسي كه از كودكي، با نام و محبت پيامبر و فرزندانش به دنيا اومده ...
اون كه از در خارج شد، بدون اينكه از جام تكان بخورم، روي تخت دراز كشيدم ... شرم از حال و روز
مرتضي، اشتها رو ازم گرفت ...
تسبيح رو از جيبم در آوردم ... دونه هاش بدون اينكه ذكر بگم بين انگشت هام بازي بازي مي كرد ... مي
رفت و برگشت ... و بالا و پايين مي شد ... كودكي شادي نداشتم اما مي تونستم حس شادي كودكانه رو
درونم حس كنم ...
تسبيح رو در مچم بستم و دست هام رو روي بالشت، زير سرم حائل كردم ...
كدهاي انديشه ... بعد سوم ... اسلام ... ايمان ... مسئوليت ... تبعيت ... مسير ...
به حدي در ميان افكارم غرق شده بودم كه اصلا نفهميدم ... كي خستگي روز و شب گذشته بر من غلبه
كرد ... و كشتي افكارم در ساحل آرامش پهلو گرفت ...
تنها چيزي كه تا آخرين لحظات در ميان روحم جريان داشت ... يك حقيقت و خصلت ساده وجود من بود
... چيزي به اسم سخت برام معنا نداشت ... وقتي تصميم من در جهت انجام چيزي قرار مي گرفت ...
هيچ وقت آدم ترسويي نبودم ...
ادامه دارد...