زمان:
حجم:
308.7K
سوال 3
تدلیس یعنی چی؟اینکه گفته شده عیب کالاروبه مشتری بایدگفت عیب ظاهری باشه یاباطنی؟منظورازعیب باطنی چی هستش؟
@dadhbcx
۱۸ آذر ۱۳۹۹
زمان:
حجم:
182.4K
سوال 4
قرض گرفتن درچه مواردی واجب ودرچه مواردی حرام است؟
@dadhbcx
۱۸ آذر ۱۳۹۹
زمان:
حجم:
85.2K
سوال 5
چراگفته شده ازطلوع فجرتاطلوع افتاب خریدوفروش وتجارت انجام نشه ؟
@dadhbcx
۱۸ آذر ۱۳۹۹
زمان:
حجم:
163.1K
سوال 6
قرض دادن ثوابش بشتره یاصدقه دادن ؟چرا؟
@dadhbcx
۱۸ آذر ۱۳۹۹
زمان:
حجم:
49.6K
سوال 7
حکم سوگند راست ودروغ درمعامله چی هستش؟!
@dadhbcx
۱۸ آذر ۱۳۹۹
سوال 8
وقتی رزق هرکسی معین هست پس تلاش برای چیه؟
از تو حرکت، از خدا برکت!
روزی تعیین شده است از برای فردی که تلاش میکند.
وگرنه همان حداقلِ روزی خواهد رسید.
@dadhbcx
۱۸ آذر ۱۳۹۹
سوال 9
دلیل کراهت قرض گرفتن چیه؟
کوچک شدن مؤمنِ قرض گیرنده، بدهکار شدن مؤمن، تناقض با کرامت و عزت نفس و دیگر دلایل
@dadhbcx
۱۸ آذر ۱۳۹۹
سوال 10
چراقوم شعیب موردخشم خداقرارگرفتند؟!
مَدْین شهری بود که در سرزمین معان، نزدیک شام، در قسمت انتهایی حجاز قرار داشت، مردم آن علاوه بر بتپرستی و فساد اخلاقی، در داد و ستدها خیانت و کلاهبرداری میکردند، کمفروشی و خیانت در خرید و فروش حتی کم نمودن طلا و نقره در سکههای پول، در میانشان رایج بود، و به خاطر حبّ دنیا و ثروتاندوزی، به نیرنگ و حیله دست میزدند و به انواع تباهیهای اجتماعی خو گرفته بودند. ایکه نیز قریهای آباد و پر درخت در نزدیک مدین بود، مردم آن جا نیز هم چون مردم، مَدْین غرق در فساد بودند. خداوند از میان مردم مَدْین، حضرت شعیب (علیهالسّلام) را به پیامبری برانگیخت تا آنها و مردم اطراف را از لجنزار تباهیها برهاند و به سوی توحید و صفا و صمیمیت دعوت نماید.
در آیه ۱۱ سوره هود به ایشان اشاره شده است.
@dadhbcx
۱۸ آذر ۱۳۹۹
هدایت شده از مهدی
ان شاءالله هفته آینده ۲ برنامه خواهیم داشت.
۱- پرسش و پاسخ آزاد در خصوص همه مطالب تا کنون ارائه شده
۲- شروع فصل دهم (آداب معاشرت)
۱۸ آذر ۱۳۹۹
هدایت شده از مهدی
ان شاءالله که خداوند توفیق دهد تا همگی عالم و عامل به دستورات دینی و آداب الهی باشیم و از ثمرات آن در دنیا و آخرت متنعم شویم.
ختم جلسه را اعلام میکنم.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
التماس دعا
یا علی (ع)
۱۸ آذر ۱۳۹۹
۱۸ آذر ۱۳۹۹
#داستانک
📝غیبت غیرموجه
نشسته بود توی نماز خانه ی مدرسه
نمازش تمام شده بود و داشت با تسبیح کریستالی سبز رنگش ذکر میگفت.📿💚
میخواستم درباره ی نمرات ماهانه و موجه کردن غیبت جلسه ی پیش با او صحبت کنم.
اما چادر سفید با گل های ریز سبزش را که دیدم انگار در دنیای عارفانه اش غرق شدم.🤭
نور خورشید ، عاشقانه روی جانماز سبزرنگش میخندید ؛سکوت نفس گیر اما آرام بخشی همه جا پخش شده بود.✨
سمتش رفتم...
دلم نیامد فضای عاشقانه ی دوست داشتنی خدایی اش را بر هم بزنم.
یادم آمد خیلی وقت است طعم نماز را نچشیده ام.😞
آن قدر طولانی که گویا کلمات اسرار آمیز هدایت کننده اش را فراموش کرده ام...✨‼️
سرم را سمت سجاده های سفید و خاک خورده ی سرد نمازخانه چرخاندم؛ برای صحبت با معلم هنوز وقت بود.
اما خدا چه؟
چادر نداشتم. موهایم را با دستان لرزان پوشاندم و ایستادم:((خدایا من فراموش کرده ام راه و رسم حرف زدن با تورا، اما آمدم تا بگویم قهر نیستم! فقط کمی تنبلم!! الله اکبر))✋🏻😔
چه میخواندم؟؟ حواسم نبود. انگار قلبم به مغزم میگفت چه بگویم و زبانم ادایش میکرد.🌠
حین نماز خانم معلم چادر سفید گل ریز سبزش را روی سرم انداخت و گفت:((فعلا امانت است! اما کرایه اش فقط یک التماس دعاست...))😉
و چه اشکی که از چشمم روان می شد و چه خدایی که با آفتاب محبتش آن را پاک میکرد...😔😭💚💚
"من" دختری حیران و سرگردان روی ابر سوالات ذهنم قدم میزدم و دنبال کلید پاسخ حس عجیب امروزم میگشتم...
✍️نویسنده: سایه ی بی نشان
#داستانک
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
🌴 @dadhbcx 🌴
۱۸ آذر ۱۳۹۹