eitaa logo
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
777 دنبال‌کننده
19.5هزار عکس
9.6هزار ویدیو
336 فایل
♦️حجاب من نشانه ایمان وولایتمداری ام است. 🌴کانال سنگر عفاف وتربیت👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍🌸 روزتون معطر به عطر صلوات بر حضرت محمد ( صلی الله علیه و آله و سلم) و خاندان مطهرش🌸 (🌸)اللّهُمَّ ✨(🌸)صَلِّ ✨✨(🌸)عَلَی ✨✨✨(🌸)مُحَمَّدٍ ✨✨✨✨(🌸)وَ آلِ ✨✨✨✨✨(🌸) مُحَمَّدٍ ✨✨✨✨(🌸)وَ عَجِّلْ ✨✨✨(🌸)فَرَجَهُمْ ✨✨(🌸)وَ اَهْلِکْ ✨(🌸)اَعْدَائَهُمْ (🌸)اَجْمَعِین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌧️🌱 بِدَمِ المَظلـومْ💔 عَجِل لِوَلیڪ الفَـرَج 🥀
رفتار والدین زمینه‌ساز خجالتی بودن کودک! 🔸پیام‌های منفی والدین به فرزندانشون که زمینه‌ساز خجالتی بودن می‌شه: بچه! تو چقدر شری؟! بچه خوب این کارو نمی‌کنه! تو چقدر دست و پا چلفتی! مگه میشه آدم این‌قدر ساده‌لوح باشه! مثل بچه‌های لوس رفتار نکن! مثل بچه‌ها رفتار نکن! آدم قوی که گریه نمی‌کنه! اگه این یا اون کارو کنی دوست ندارم! تو یه دختر/پسر بچه بدی هستی که این کارو کردی یا اینو گفتی! 🔸هیچ وقت از تاثیر کلمات روی بچه‌هاتون غافل نشین. ╔═❀•✦•❀══════╗   🌴 @dadhbcx 🌴 ╚══════❀•✦•❀═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خانواده آسمانی ۲۴.mp3
12.68M
۲۴ 🎯 رسیدن به هدفی که خداوند برای انسان در نظر گرفته، به دو عامل اساسی بستگی دارد؛ - محبت همراه با اطاعت (مودّت) - عشق این دو چگونه می‌توانند انسان را به خداوند برسانند؟ 🎤 ╔═❀•✦•❀══════╗         🌴 @dadhbcx 🌴 ╚══════❀•✦•❀═╝
امروز روز جهانی سالمند است اگر پدر و مادر پیری دارید یا پدر بزرگ و مادر بزرگی همین الان زنگ بزنید و دلشون رو شاد کنید❤️ اگراز دنیا رفته اند نثار شادی روحشون صلواتی هدیه کنید❣ ‎ ╔═❀•✦•❀══════╗         🌴 @dadhbcx 🌴 ╚══════❀•✦•❀═╝
مهــــدے جــان کاش تعجیلی شود، یک جمعه بین جمعه ها یک ملاقات خصوصی، جمکران، وقت دعا گوشه ای خلوت، نگاه بی قرار و اضطراب می شود یعنی؟ من و تصویر چشمان شما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
💗نگاه خدا💗 ‌#نگاه‌خدا #قسمت_سیزدهم سر کلاس اصلا حواسم به حرفای استاد نبود. آقای یاسری داد زد: ده
💗نگاه خدا💗 -ذوق مرگ شدی نه؟ - وااااییی باورم نمیشه،حالا اون بدبخت کیه ؟ بگو چند سالشه ،چیکاره اس ،چه جوری آشنا شدین؟ -اوووو یه نفس بکش ،من فکرشم نمیکردم بیاد خاستگاریم ،درسش تمام شده است. توی سپاه کار میکنه واسه یه همایشی چند باری اومده بودن دانشگاه ما. - واااایی چه عاشقانه تبریک میگم عاطفه جون خیلی خوشحال شدم ... -قربونت برم من... - خوب عقدت کی هست ؟ -هفته بعد تولد حضرت فاطمه،با اقا سید تصمیم گرفتیم، عقدمون رو گلزار شهدا بگیریم. - به به هنوز نیومده چه اقا سیدی هم میکنه? -منم دعوتم دیگه؟ -نیای که میکشمت. ا - خوبه دیگه باز چی میخوای از اون شهید ،بابا بزار یه نفسی از دستت بکشه عاطی: وااا برم تشکر کنم دیگه - ای کلک دید گفتم که میری اونجا حتما یه حاجت خوب داری؟ عاطی: دیونه. سارا بیا بریم گلزار همونجا حرف میزنیم. - رفتم لباسم را عوض کردم. گوشی را روشن کردم . شماره بابا رضا رو گرفتم. - سلام بابا جون خوبی؟ - سلام سارا خوبی بابا؟ بهتر شدی ؟ - قربون اون دلتون برم،اره بهترم ،خواستم بهتون بگم حالم خوبه الان دارم با عاطفه میریم بهشت زهرا... -خدا رو شکر ،باشه بابا ،مواظب خودتون باشین ،شب غذا میخرم میارم غذا درست نکن... - فداتون بشم من چشم فعلا. -یاعلی حرکت کردیم سمت بهشت زهرا. توی راه هم عاطفه از آقا سید حرف می‌زد اول رفتیم سر خاک مامان فاتحه‌ای خواندیم. بعد رفتیم گلزار . " عاطفه درست‌ می‌گفت. اینجا آدم حس خوبی پیدا میکنه" عاطفه طبق معمول نشست کنار شهیدش و زیر لب زمزمه میکرد و گریه میکرد. منم رفتم یه دوری اون قسمت زدم و به سنگ قبر ها نگاه می‌کردم. 'چقدر اینا جووون بودن ،چقدر سنشون کم بود ." نزدیکی گلزار چند تا نیمکت بود. نشستیم عاطی گفت: خوب ،حالا شروع کن! - از کجاش بگم ،من یه تصمیمی گرفتم عاطی: چه تصمیمی - اینکه با یکی ازدواج کنم صوری بعد که رفتیم اون ور از هم جدا شیم. عاطی: بسم الله ،سرت به جایی خورده احتمالا. نه؟ - دیگه هیچ راهی نمیمونه برام. عاطی: دیونه شدی تو ،زندگیتون میخوای خراب کنی به خاطر اینکه میخوای بری اون ور درس بخونی؟ - من تصمیم خودمو گرفتم؟ عاطی: سارا جان ،قربونت برم چرا با آینده ات بازی میکنی؟ - آینده، کدوم اینده ، من اصلا آینده ای دارم ؟ چپ و راست خاله زهرا و مادر جون دارن زنگ میزنن که راضیم کنن بابام ازدواج کنه حالا تو میگی آینده؟ - نمیدونم چی بگم بهت. - بگذریم حالا ،نمیخوام حال امروزم با این حرفا خراب بشه ،بگو ببینم برادر شوهر داری ؟ - عمرن فکرشم نکن ،اون از این بچه مثبتای عالمه. - هیچی پس بدرد من نمی‌خوره. پس از کلی صحبت، برگشتم‌خانه. ساعت هشت شب بود. ادامه دارد.. @dadhbcx