🌷❤️ 🌷اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
🌷❤️🌷بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
🌷❣اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم❣🌷
🌹🌸🌹 سلام علیکم و رحمت الله و برکاته، صبحتون به خیر و شادی و عافیت
🌹🍃🌹 شاید حضرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است که در هیبت «علی اکبر» از دامان لیلا بر میخیزد و دنیا را به شوق وا میدارد. ذرات خاک، از بوی خوش قدمهایش به سماع در آمدند، آنگاه که پلکهای کوچکش، دنیا را بر هم زد، مردانگی از همین نگاه آغاز میشود...
🌸🍀🌸 فرا رسیدن سالروز خجسته میلاد با سعادت شبه نبی مکرم اسلام، اذان گوی دشت کربلا، شاهزاده حضرت علی اکبر علیه السلام و روز جوان را به پیشگاه مطهر و منور حضرت بقیه الله الاعظم «عج» و عموم شیعیان و آزادگان جهان تبریک و تهنیت عرض مینماییم.
💚❤️💚 حضرت امام اباعبدالله الحسین علیه السلام فرمودند:
خدایا گواه باش بر این قوم، جوانی که در خلقت و سیرت و گفتار شبیهترین مردم به پیامبرت بود، به جنگ این مردم رفت، و ما هرگاه به دیدن پیامبرت مشتاق میشدیم به او نگاه میکردیم
📚 (سحاب رحمت صفحه ۴۵۲)
🔸 حبیبالله
❤️🍃امام جواد(علیهالسلام):
افزوني نعمت از طرف خدا قطع نمي شود، مگر شكرگزاري از سوي بندگان قطع شود.
📚بحارالانوار، جلد۶۸، صفحه۵۱.
#حدیث_روز
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx
🌺مژده ای دل که مسیحا پسری آمده است
🌸بهر ارباب، چه قرص قَمری آمده است
🌺ان یَکادست به لبهای ملائک، به فَلک
🌸العجب، ماه تر از مَه، بشری آمده است
🍃👈میلاد باسعادت حضرت علی اکبر (ع) و روز جوان تبریک و تهنیت باد
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx
🌼 پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
🍃هر كه در جوانى دانش آموزد علم او همچون نقشى است كه بر سنگ حكّ شود، و هر كه در بزرگسالى بياموزد كارش همچون نوشتن بر روى آب است🍃
🍂منْ تَعَلَّمَ فِي شَبَابِهِ كَانَ بِمَنْزِلَةِ اَلرَّسْمِ فِي اَلْحَجَرِ وَ مَنْ تَعَلَّمَ وَ هُوَ كَبِيرٌ كَانَ بِمَنْزِلَةِ اَلْكِتَابِ عَلَى وَجْهِ اَلْمَاءِ🍂
📗بحار الأنوار، ج ۱، ص ۲۲۲
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx
به سه حدیث کوتاه امّا پرمعنا از حضرت على (علیه السلام) توجّه بفرمایید:
1. «الطَّمَعُ رِقٌّ مُؤَبَّدٌ؛ طمع بردگى و اسارت جاویدان است».{1}
2. «الطّامِعُ فی وَثاقِ الذُّلِّ؛ طمع کار در بند ذلّت گرفتار مى شود».{2}
3. «ثَمَرَةُ الطَّمَعِ ذُلُّ الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ؛ ثمره طمع، ذلّت دنیا و آخرت است».{3}
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx
12.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
السلام علیک یا صاحب الزمان 💞
🎆سخنان بسیارشنیدنی در مورد امام زمان عجل الله
⚡️بیشترین بلاها الان ، #امام_زمان را در برگرفته واحاطه کرده...
اللهـمعجـللولیڪالفـرج🌷🌷🌷
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx
سیدمهدی میرداماد | ای جگر اربابم_۲۰۲۲_۰۳_۱۳_۱۱_۰۸_۱۷_۶۵۸.mp3
10.16M
•°💐ای سحر اربابم
ای جگر اربابم
سید مهدی میر داماد
حضرت علی اکبر علیه السلام🦋🌿
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
#عشاق_الحسین_محب_الحسین_ع
اسعد الله ایامکم یا بقیه الله 🎊💞🎊💞🎊💞🎊💞
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇
🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰
#کانال_سنگر_عفاف_و_تربیت
#قرارگاه_بسوے_ظهور
@dadhbcx
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_شصت_وسوم به روایت امیرحسین .........…………………………… روی کاناپه کنار پ
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_شصت_و_چهارم
به روايت حانيه
………………………………………………………
روبه روی آینه وایمیستم ، میخوام با خودم رو راست باشم.
_ عاشق شدم؟
_ نه
_ قرار بود رو راست باشم.
_ اره
_ عاشق کی؟
_ امیر امیر امیرحسین.
_ نههههههههههههه
_ وای امیرحسین چیه ؟ آقا امیرحسین.
_ ای خدایا. خل شدم رفت.
مامان:حانیه جان بیا.
_بله؟
مامان: بيا بشين اينجا.
كنار مامان روي مبل ميشينم.
_ خب؟
مامان: نظرت درمورد پسر خانوم حسيني چيه؟
واي خدايا نكنه مامان فهميده ، چي بگم حالا؟
_ خب يعني چي چيه؟
مامان: بزار برم سر اصل مطلب. خانوم حسيني زنگ زد ، گفت فردا شب ميخوان بيان خاستگاري.
_ نه؟
مامان: عه. چرا داد میزنی؟
_ شما چی گفتید؟
مامان: گفتم بیان دیگه
_ چی؟
مامان_ عه. یه بار دیگه داد بزنی من میدونم با تو. پاشو برو ببینم. عه
" وای وای وای خدایا. عاشقتم که. ولی ولی اگه ، اون عهدم.....😔😔😔"
امیرعلی:سلام جوجه جان
_ جوجه خودتی
امیرعلی: شنیدم که خبراییه.
_ چه خبری؟
امیرعلی: نمیدونم والا. میگن که یکی پیداشده دیگه از زندگی سیر شده میخواد بیاد خاستگاری شما.
کوسن روی مبل رو بر میدارم و پرت میکنم سمت امیرعلی.
_حرف نزن حرف. فاطمه خودشو بدبخت کرد شد زن تو.
امیرعلی: اخ اخ بهش گفتم تنها نره خونه میرم دنبالش.
نگاهی به ساعت انداخت.
امیرعلی : وای بدبخت شدم. نیم ساعته کلاسش تموم شده.
با تعجب فقط خیره شدم به رفتن امیرعلی و یه دفعه زدم زیر خنده. وای فاطمه از معطل شدن متنفر بود الان امیرعلی رو میکشت.
تونیک سفیدی که تا پایین پام بود ، با یه روسری کرم که به لطف فاطمه لبنانی بسته بودم، تصمیم داشتم امشب رو چادر سرم بکنم ، چادر حریر سفید با گل های برجسته ریز صورتی که جلوه خاصی بهش داده بود. برای بار آخر تو آینه به خودم نگاه میندازم ، بدون هیچ آرایشی، ساده ساده و من چقدر این سادگی رو دوست دارم.
امیرعلی: اجازه هست ؟
_ بیا تو پسره.
امیرعلی: سلام دختره.
_ مصدع اوقات نشو.
امیرعلی همون لبخند همیشگی رو مهمون لباش کرد و گفت: شاید مدت کوتاهی باشه که با امیرحسین اشنا شدم ولی دلم قرصه که دست خوب کسی میسپرمت.
_ اوو. توام. حالا نه به باره نه به داره.
با صدای زنگ امیرعلی سریع میره دم در و منم آشپزخونه.
دل تو دلم نیست که برم بیرون. وای پس چرا مامان صدام نمیکنه خدایا .
مامان:حانیه جان عزیزم.
چایی هارو میریزم ، چادرم رو روی سرم مرتب میکنم و از آشپزخونه میرم بیرون .
_ سلام.
مامان امیرحسین : سلام عروس گلم.
با شنیدن این کلمه قند تو دلم آب میشه ولی فقط به یه لبخند کوتاه و مختصر اکتفا میکنم.
اول خانم حسینی، بعد آقای حسینی ، بعد پرنیان و بعد........
به هرسه با احترام خاصی چای رو تعارف میکنم و جواب تشکرشون رو با خوشرویی میدم تا زمانی که میرسم به امیرحسین.
از استرس زیاد، میترسم سینی چای رو پایین بگیرم.
همونجوری میگم بفرمایید، دستش رو بالا میاره که چای رو برداره که یه دفعه سینی رو کنار میکشم و گوشه سینی به زیر لیوان میخوره و لیوان کمی کج و یه مقدار از چاییش روی لباسش میریزه.
تازه فرصت کردم براندازش بکنم، یه کت و شلوار مشکی با یه پیرهن سفید، وای که چقدر بهش میومد.
_ وای شرمندم. عذر میخوام.
امیرحسین : نه بابا خواهش میکنم.
یه دفعه صدای خنده جمع بلند میشه و منم باخجالت سرم رو پایین میندازم و چای رو به بقیه تعارف میکنم. حتی سرم رو بالا نمیارم که عکس العمل مامان بابا و امیرعلی رو ببینم. کلا من باید همش جلوی این سوتی بدم.
انقدر محو تو هستم كه نميداني تو
همه ی عمر منو بود و نبودم شده ای
شعر: افسانه صالحی
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی