یاعلی نام تو بردم.mp3
6.77M
🟩ولادت حضرت مبارکباد🟩
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
#یادت_باشد #قسمتصدهجدهم 🌿﷽🌿 بین ماه های سال، اردیبهشت برایم دوست داشتنی ترین و متفاوت ترین ماه
#یادت_باشد
#قسمتصدونوزدهم
🌿﷽🌿
خروس خوان صبح حاضر شدیم رفتیم بیمارستان .
❤️بعد از گرفتن عکس از کمرش فهمیدیم دیسکش فتق پیدا کرده است، دکتر ده روز استراحت مطلق نوشت، باید رعایت می کرد تا به مرور بهتر بشود.
یک روز که برای استراحت خانه مانده بود همه فهمیده بودند، از در و دیوار خانه مهمان می آمد، یک لحظه خانه خالی نمی شد، دوست، فامیل، همسایه، هیئت، مسجد، باشگاه.
پیش خودم گفتم حمید یک تصادف ساده داشته این همه مهمان آمده است، خدای نکرده برود مأموریت جانباز بشودمن باید نصف قزوین را پذیرایی کنم و راه بیندازم
. تمام مدت برای خوش آمد گویی وپذیرایی از مهمان ها سر پا بودم. به حدی مهمانها زیاد بودند که شب ها زودتر از حمید بر اثر خستگی می افتادم.
به خاطر کمر درد نمی توانست مثل همیشه در کارها به من کمک کند با این حال تنهایم نمی گذاشت.
🌷 داخل آشپزخانه روی صندلی می نشست و برای من از اشعار حافظ یا حکایت های سعدی می خواند.
خستگی من را که میدید می گفت: «به آبروی حضرت زهرا(س) منو ببخش که نمی تونم کمکت کنم، این مدت خیلی به زحمت افتادی، ده روز استراحتم که تموم بشه باید چند روز مرخصی بگیرم از تو مراقبت کنم، کارها رو انجام بدم تا تو بتونی استراحت کنی».
بعضی رفتارها در خانه برایش ملکه شده بود، در بدترین شرایط آنها را رعایت می کرد، حتی حالا که کمرش درد می کرد مقید بود بعد از غروب آفتاب حتما نشسته آب بخورد،
می گفت: از امام صادق (ع) روایت داریم که اگر شب نشسته آب بخوریم رزقمون بیشتر میشه.
بین این ده روز استراحت مطلقی که دکتر برای حمید نوشته بود تولد حضرت زهرا(س) و روز زن بود، به خاطر شرایط جسمی حمید، اصلا به فکر هدیه گرفتن از جانب او نبودم.
🌺 سپاه برای خانم ها برنامه گرفته بود، به اصرار حمید در این جشن شرکت کردم اول صبح رفتم تا زود برگردم، در طول جشن تمام هوش و حواسم در خانه، پیش حمید مانده
بود.
وقتی برگشتم دود از کله ام بلند شد، حمید با همان حال رفته بود بیرون و برای من دسته گل و هدیه روز زن خریده بود.
قشنگ ترین هدیه روز زنی بود که گرفتم، نه به خاطر ارزش مادی، به این خاطر که غافلگیر شدم، چون اصلا فکر نمی کردم حمید با آن شرایط جسمی و درد کمر از پله ها پایین برود و برایم در شلوغی بازار هدیه تهیه کند و این شکلی من را سورپرایز کند.
💐همان روز به من گفت: «کمرم خیلی درد می کرد، نتونستم برای مادر خودم و مادر تو چیزی بخرم، خودت زحمتش رو بکش».
رسم هر ساله حميد همین بود، روز تولد حضرت زهرا (س) هم برای من، هم برای مادر خودش و هم برای مادر من هدیه می گرفت، روی مادر خیلی حساس بود، رضایت و لبخند مادر برایش یک دنیا ارزش داشت.
🍀 عادت همیشگیش بود که هر بار مادرش را می دید خم می شد و پیشانیش را می بوسید، امکان نداشت این کار را نکند.
همان چند روزی که دکتر استراحت مطلق تجویز کرده بود هر بار مادرش تماس می گرفت و سلام می داد حالت حمید عوض می شد، کاملا مؤدبانه رفتار می کرد، اگر دراز کش بود می نشست، اگر نشسته بود می ایستاد.
برایم این چیزها عجیب بود، گفتم: «حمید مادرت که نمی بینه تو دراز کشیدی یا نشستی، همون طوری دراز کش که داری استراحت می کنی با عمه صحبت کن».
گفت: «درسته مادرم نیست و نمی بینه، ولی خدا که هست، خدا که می بینه!».
ادامه دارد....
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
#یادت_باشد #قسمتصدونوزدهم 🌿﷽🌿 خروس خوان صبح حاضر شدیم رفتیم بیمارستان . ❤️بعد از گرفتن عکس ا
#یادت_باشد
#قسمتصدوبیستم
🌿﷽🌿
🌺ایام ماه شعبان و ولادت امام حسین (ع) و روز پاسدار بود که حمید گفت:
«بریم سمت امامزاده حسین، می خوام برای بچه های گردان عطر بگیریم، همونجا هم نماز میخونیم و برمی گردیم»
به فروشگاه محصولات فرهنگی امامزاده که رسیدیم چند مدل عطر را تست کردیم، هفتاد تا عطر لازم داشت، بالاخره یکی را پسندیدیم.
یک عطر متفاوت هم من برای حمید برداشتم، گفتم: «آقا این عطر برای خودت، هدیه از طرف من به مناسبت روز پاسدار».
بعد هم این عطر را جدا از عطرهای دیگر داخل جیبش گذاشتم.
دو روزی عطر جدیدی که برایش خریده بودم را می زد، خیلی خوشبو بود، بعد از دو روز متوجه شدم از عطر خبری نیست.
🌷 چند باری جویا شدم طفره رفت، حدس زدم شاید از بوی عطر خوشش نیامده ولی نمی خواهد بگوید که من ناراحت نشوم.
یک بار که حسابی سؤال پیچش کردم گفت: «یکی از سربازا از بوی عطر خوشش اومده بود منم وقتی دیدم اینطوریه کل عطر رو بهش دادم!» .
اواسط اردیبهشت ماه بود، آن روز از سر کار مستقیم برای مربی گری رفته بود باشگاه.
خانه که رسید از شدت خستگی ساعت ده نشده خوابید، نیم ساعتی خوابیده بود که گوشی حمید زنگ خورد.
از محل کار حمید تماس گرفته بودند، دو دل بودم که بیدارش کنم یا نه، در نهایت گفتم شاید کار مهمی داشته باشند برای همین بیدارش کردم.
🌻گوشی را که جواب داد فهمیدم حمید را فراخوان کرده اند، باید به محل پادگان می رفت، سریع آماده شد.
موقع خداحافظی پرسیدم: «کی بر می گردی؟»، گفت: «مشخص نیست!».
تا ساعت دوازده شب منتظرش ماندم خبری نشد، کم کم خوابم برد، ساعت دو نصفه شب از خواب پریدم، هنوز برنگشته بود، خیلی نگرانش شدم.
گوشی را نگاه کردم دیدم پیامک داده: «خانوم من میرم بندرعباس، مشخص نیست کی برگردم، مراقب خودت باش».
خیلی تعجب کردم، با خودش چیزی نبرده بود، نه لباسی، نه وسیله ای، نه حتی شارژر گوشی، معمولا مأموریت هایی که می رفت از قبل خبر می دادند و من وسایل مورد نیازش را داخل ساک می چیدم.
💐 دلم خیلی آشوب شده بود، سریع تلویزیون را باز کردم و زدم شبکه خبر تا ببینم بندرعباس اتفاقی افتاده یا نه؟ زیر نویس نوشت که در این منطقه رزمایش برگزار می شود، خیالم کمی راحت شد.
با خودم گفتم حتما یک رزمایش یکی دو روزه است، می روند و بر می گردند، ولی باز دلم قرار نگرفت.
طاقت نیاوردم و به گوشی حمید تماس گرفتم، داخل اتوبوس بود، صدای خنده همکارهای پاسدارش می آمد، گفتم: «حمید چرا این طور بی خبر ؟ نصفه شب بندرعباس کجا بود؟ هیچی هم که نبردی؟»
نمی خواست یا نمی توانست زیاد توضیح بدهد، گفت: «اینجا همه چیز به ما میدن خانوم، شما بخواب صبح برو خونه بابا».
استرس عجیبی گرفته بودم، تا صبح نفهمیدم چند بار از خواب پریدم.
ادامه دارد....
🧑🏻پسرم خیلی سر به سر دوستاش میزاره
👨🏻 🏫 فرزند شما این طور تلقی می کنه که یه دست برتر نسبت به بقیه بچه ها دارد و برای به رُخ کشیدن این برتری، سربه سر دیگران می گذاره. همین حس برتری بر بقیه است که حاضر نیست دیگران با او شوخی کنند اما خودش به راحتی با دیگران شوخی می کند و سربه سر دیگر بچه ها می گذارد. پسر شما مادامی که سرش شلوغ باشه، چون مثل همیشه دوست داره مورد تشویق قرار بگیره، خودش رو نشون بده و خودش رو اثبات کنه، لذا روی کار خودش متمرکز میشه. اما همین که از کارش فارغ شد، شروع به اذیت کردن دیگران می کنه.
جهت مشاهده کامل سؤال و جواب به لینک زیر مراجعه فرمایید👇
🌐 http://btid.org/node/272816
📎 #مشاوره
📎 #تربیت _فرزند
📎 #سبک_زندگی
خدایا شکرت که به ما پدر و مادری دادی که مارو با حب علی علیهالسلام بزرگ کردن!
🖼 هرروز خود را با بسم الله الرحمن الرحیم آغاز کنید:
🔰حدیث روز :
امیرالمومنین علیه السلام:
برترین بینیازی؛ ترک آرزو هاست.
📚نهج البلاغه حکمت ۲۱۱
📿ذکر روز: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🔖مناسبت روز:سالروز حماسه مردم آمل
🗓تقویم روز:
📌 جمعه
☀️ ۶ بهمن ۱۴۰۲ هجری شمسی
🌙 ۱۴ رجب ۱۴۴۵ هجری قمری
🎄 26 ژانویه 2024 میلادی
9.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
ما باید این «زنها» را روایت کنیم
چندهفتهٔ پیش، کتابی خواندم دربارهٔ یکی از شهدای مدافع حرم. طبق معمول راوی، همسر شهید بود و نتیجهٔ مطالعه تلخ. بعد از مطالعهٔ این دست کتابها دو دريافت مشترک را تجربه میکنم. اول اینکه آن شهید عزیز آنطور که شایسته است روایت نمیشود. انتخاب چند خردهروایت ناقص و تلفیقشان با احساسات کاملا زنانه میتواند حسی متضاد در خواننده ایجاد کند و قهرمان بدل به مردی خودخواه شود. دوم اینکه چون آن زن بزرگ، سوژهٔ روایت هیچ کتابی نمیشود و راویِ زندگیِ شهید باقی میماند، ما او را درک نخواهیم کرد یا حداقل نخواهیم شناخت.
در حالیکه ما این روزها نیاز به روایت از این مدل زنان داریم. ما باید بدانیم زنی که پابهپای مردی قهرمان قدم برداشته چه جهانبینیای داشته؟ به کدام قله نگریسته و چگونه پا در مسیر گذاشته؟ ما باید بدانیم یک زن ایرانی در میانهٔ تبوتاب زندگی و نبود همیشگی همسرش چطور دوام آورده و شانه خالی نکرده است.
من، ما، زنان دیروز و امروز نیاز داریم این زن متبسم، این جهادگر پشتپرده را بشناسیم. ما میخواهیم بدانیم جهاد زنانه را، بیهیچ شعار و غلو بیاعتباری. ما باید بدانیم قبل از اینکه جهان روایتهای غریب متناقض زنانهاش را به خوردمان بدهد.