eitaa logo
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
775 دنبال‌کننده
19.5هزار عکس
9.7هزار ویدیو
336 فایل
♦️حجاب من نشانه ایمان وولایتمداری ام است. 🌴کانال سنگر عفاف وتربیت👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت211 ساعت نزدیک دوازده بود که مادر آرش گفت: –پاشید زو
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 بعد عمیق بو کشید و گفت: –بوش دیونه ام می کنه، اون عطری که می‌گفتی به نوک موهات میزنی، به منم میدی؟ –نوچ، نمیشه. اون مخصوس خودمه، بعد خمیازه ایی کشیدم. پرسید: –خوابت میاد؟ –یه کم، آخه خیلی وقته بیدارم. بالشتی برداشت. –الان واسه عشقم یه بالشت میارم که اگه خوابش گرفت روی صندلی عقب بخوابه. از توجهش ذوق کردم و دستهایم را دور کمرش حلقه کردم و سرم را روی سینه اش گذاشتم و عطرش را با تمام وجود به ریه هایم فرستادم. او هم محکم بغلم کرد و زیرگوشم گفت: –چقدر این غافلگیریات رو دوست دارم. صدای آیفن باعث شد از هم جدا بشیم. آرش با لبخند گفت: –خیلی دوستت دارم راحیل. صدای مادر آرش مارا از روی ابرها پایین کشید. –آرش... کیارش اینا دم در منتظرن ها... دیر بریم عصبانی میشه. آرش فوری گفت: –تا من چمدون و وسایل هارو ببرم پایین، توام آماده شو بیا. وقتی پایین رسیدم. دیدم مژگان و آرش در حال صحبت کردن هستند و آرش رو بهش داره میگه: جامون تنگ میشه، راحیل خوابش میاد میخواد صندلی عقب بخوابه... مژگان رو به من کردو پرسید: –آره راحیل، به آرش میگم یه ماشینه بریم بیشتر خوش می گذره به خاطر تو قبول نمی کنه. نگاهی به آرش انداختم و نمی‌دانستم چه بگویم که آرش گفت: –اونجوری راحیل راحت نیست، بعد آرامتر ادامه داد: – بخصوص که با کیارش تو یه ماشین سختشه. مژگان برایم پشت چشمی نازک کرد و رفت. مادر آرش هم که متوجه ی قضیه شد بدون این که حرفی بزند رفت توی ماشین ما جلونشست و منم صندلی عقب پشت آرش نشستم. آرش آینه را روی صورتم تنظیم کرد و بالبخند و چشمکی که زد تلخی برخورد مژگان را از یادم برد. تازه راه افتاده بودیم که مادر آرش گفت: –آرش جان، کاش یه ماشینه می رفتیم مژگان هم ناراحت نمیشد. –مامان جان بزار یاد بگیره با شوهرشم بهش خوش بگذره. مامان آرش دیگر حرفی نزد. نمی دانم چرا نمی تونستم مژگان را درک کنم. حتی گاهی مادر آرش را هم نمی فهمیدم. شاید باید خودم را جای او بگذارم. شاید هم من از خیلی چیزها خبر ندارم ولی او دارد و با توجه به اطلاعاتش رفتارمیکند... بالاخره مادر است...مادرها با آدم های دیگر فرق دارند... با صدای موبایل آرش از افکارم دست کشیدم. کیارش بود آدرس جایی را به آرش داد که برای صبحانه خوردن توقف کنیم. وقتی پیاده شدیم آرش امد کنارم و زیرگوشم گفت: –میخوای ما بریم جای دیگه نیمرو بخوریم اینجا فقط کله پاچه داره. –نه، اشکالی نداره، می خورم. همگی دور میز نشستیم وآقایی برای سفارش گرفتن آمد. کیارش برای همه بدون این که بپرسد آب مغزسفارش داد. آرش گفت: داداش برای من و راحیل یه کاسه کافیه... وقتی سفارشمان را آوردند و مشغول خوردن شدیم. مژگان نگاهی به کاسه‌ی مشترک ما انداخت و گفت: –چه رومانتیک! آرش گفت: –واسه رمانتیک بودنش نیست، راحیل کله پاچه دوست نداره واسه همین... پریدم وسط حرف آرش و گفتم: –نه، می خورم. آرش نگاهی به من کردوگفت: –می خوری ولی زوری... دلم نمی خواست آرش این حرف را اینجا مطرح کند برای همین آرام گفتم: –آرش... کیارش با تاسف نگاهی به ما انداخت و حرفی نزد. بقیه هم که انگار نشنیده بودند. کیارش از همه زودتر کاسه اش خالی شدو دوباره از بقیه پرسید گوشت چی می خورید. هرکس سفارشی دادو آرش هم بنا گوش سفارش داد و گفت: – خوردنش برات راحت تره. بعد از این که کیارش نزدیک پیشخوان رفت و سفارش ها را برای آقایی که آنجا ایستاده بود توضیح داد. انگار آدرسی هم از او پرسید و بعد بیرون رفت. من چون غذا نمی خوردم و بیشتر با آن بازی می کردم و صندلی‌ان رو بروی پیشخوان بود. کیارش را راحت میدیدم. مژگان با تعجب به طرف در ورودی گردنی کشید و پرسید: –کجارفت؟ مادر آرش گفت: –شاید رفت گوشیش رو از ماشین بیاره. –مژگان متفکر گفت: –فکر نکنم. بعد از چند دقیقه سفارش ها را آوردند و مژگان گفت: –این چرانیومد الان غذاش سرد میشه. –خب یه زنگ بزن ببین کجا رفت. –گوشیم مونده توی ماشین. آرش گوشی اش را درآورد و تماس گرفت. هنوز آرش با گوشی‌اش مشغول بود که دیدیم کیارش سینی به دست وارد شد. سینی را کنار آرش گذاشت ودرگوشش پچ وپچی کرد. آرش لبخند پهنی زد و نگاه قدر شناسانه ایی به برادرش انداخت و گفت: –شرمندمون کردی داداش، بعد سینی را جلوی من گذاشت. یک کاسه حلیم بود. با یک شکر پاش کنارش. از دیدن حلیم منقلب شدم، یعنی کیارش به خاطر من رفته بود حلیم گرفته بود! باورم نمیشد. این همان آقای بداخلاق است که همیشه جوری مرا نگاه می کرد که انگار طلبش را می خواهد. فقط با تعجب نگاهش می کردم. ✍ ...
🖼هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنیم: ◾ایام سوگواری ابا عبدالله الحسین علیه السلام و یاران باوفایش را محضر امام زمان (عج)شیعیان و محبین آن حضرت تسلیت عرض مینمایم. 📖حدیث امروز : 🔅 امام صادق (ع)میفرمایند: 🌴حسین علیه‌السلام خون قلبش را در راه خدا بخشید، تا بندگان را از جهالت و گمراهی نجات دهد. 📚 فرازی از زیارت اربعین 🪧تقویم امروز: 📌 دوشنبه ☀️ ۱۸ تیر ۱۴۰۳ هجری شمسی 🌙 ۲ محرم ۱۴۴۶ هجری قمری 🎄 8 جولای 2024 میلادی 🔖مناسبت امروز: 🔹روز امر بمعروف و نهی از منکر 📚روز ادبیات کودک و نوجوان 🕌ورود امام حسین علیه السلام به کربلا
سلام امام زمانم ✋🌸 سلامے از ذره اے کوچک به روشن ترین خورشید سلامے از قلبے مضطرب به بزرگترین آرامش سلامے از چشمانے منتظر به زهرایے‌ترین یوسف سلامے از من که تنهاترینم به تو که مولاے منے دردم را میدانے، اندوهم را میبینے، دلواپسےام را شاهدے، صدایم را می‌شنوے و دعایم میکنے ... بیا اے که نبودت علت همه‌ے غصه‌ها و ناراحتی‌ها در افق آرزوهایم تنها«أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج»را می‌بینم.
6.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ " اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن وَ عَلی عَلَیِ بْن الْحُسَین وَ عَلی اَوْلادِ الْحْسَیْن وَ عَلی اَصحابِ الْحُسَین "💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️چرا ما شیعیان به مجلس روضه شوق و علاقه داریم؟ 🔻مگر داستان زخم‌ و شهادت و اسارت، لذت و شادی دارد؟! 🔰
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ اَعْدائُهُمْ اَجْمَعینْ ⚫️ کربلا، نماد همه تاریخ - قسمت اول ⚫️ صدای پای قافله سالاری می‌آيد، كاروان نزدیک می‌شود، كاروانی كه رهسپار كربلاست... ⚫️ نمی‌دانم چرا هر چه از کربلا و حسین می‌گویند و می‌نویسند و می‌خوانند، باز تازگی دارد وغبار زمان بر آن نمی‌نشیند... چه رازی در این خون نهفته است که از تپش نمی‌افتد؟ یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است ⚫️ حسین در راه کربلا، که راه حق، مرد می‌طلبد، برای یاری حق، ترک سر و جان باید کرد... و چه زیبا گفته‌اند اگر با حسین در کربلا نباشی، هر کجا که می‌خواهی باش، چه به نماز ایستاده باشی، چه به شراب نشسته، چه تفاوت؟ ⚫️ قصه، قصه عشق است، عاشوراست و شهيد شش ماهه، عاشوراست و دلهای لرزان و شكسته كودكان حرم، عاشوراست و زينب، عاشوراست و داغ برادر، عاشوراست و سرداری كه مشک بر دندان در راه خيمه های كودكان تشنه گام برمی‌دارد، عاشوراست و حبیب، عاشوراست و حر... اینجا عشق با تمام وجود خود را به نمایش گذاشته است، نمایشی که تا قیامت ادامه دارد... اینجا کربلاست، اینجا هنوز ندای هل من ناصراً ینصرنی در آسمان موج می‌زند و به دنبال لبیک من و توست... اینجا بوی سیب سرخ بهشتی می‌دهد... وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى 🔸ادامه دارد ان‌شاءالله ✍️ حبیب‌الله یوسفی
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ اَعْدائُهُمْ اَجْمَعینْ ⚫️ کربلا، نماد همه تاریخ - قسمت دوم ▪️ سال دهم هجری حضرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم رحلت کردند، پنجاه سال بعد یعنی سال شصتم هجری یزید لعنت الله علیه به حکومت رسید، در این پنجاه سال خیلی انحرافات پیش آمد، کسی را به جانشینی پیامبر انتخاب کرده بودند که علناً مشروب می‌خورد و سگباز و میمون باز بود، عیاش و فاسد بود، و از این بالاتر اصلاً اعتقادی به اسلام نداشت، می‏‌گفت «لا خبر و لا وحی نزل» نه خبری بوده و نه وحی نازل شده، اصلاً منکر توحید بود، یک کافر به تمام معنی، در این پنجاه سال اصحاب پیامبر از دنیا رفته بودند، نسلی جدید آمده بود، نسلی که پیامبر را ندیده بودند، در این حین معاویه ملعون هلاک شد و یزید ملعونتر از خودش به خلافت رسید، یزید به تمام فرمانداران بلاد اسلامی دستور داد از مردم برای من بیعت بگیرید، اما فرمانش به والی مدینه متفاوت بود، به والی مدینه پیام فرستاد که خیلی به مردم مدینه کاری نداشته باش، فقط حواست به حسین ابن علی باشد، تو از او بیعت بگیر... وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى 🔸ادامه دارد ان‌شاءالله ✍️ حبیب‌الله یوسفی
🟨🌼 براي اثبات ثروتمندي تان همه چيزهايي كه نميتوانيد با پول بخريد را 🌸🍃 در يك ليست بنويسيد: 🟨 فرهنگ 🟩 ادب 🟪 شعور. 🟦 اصالت 🟧 درك 🟨 پدر مادر 🟩 شادي. 🟪آرامش 💚عشق. 🟫لبخند 💛محبت ✳️حال جلوي داراييهايتان علامت بزنيد✳️ اگر همه اينها را با يك وضع مالی متوسط داريد ثروتمند هستيد. 🍀و اگر هيچ يك را نداريد 🌸🍃 ولی در بهترين نقطه شهر خانه داريد و يك ماشين آخرين مدل را و معتبرترين حساب بانكی داريد متاسفم شما فقير ترين انسان كره ی زمين هستيد. ‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎
• (6).mp3
3.7M
نسیمی جان فزا می آید... بوی کربُبلا می آید...🏴 به نفس: حاج امیر عباسی