فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ خونهای که بی قانون باشه به درد نمیخوره!
🔹#دکتر_سعيد_عزيزی
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
💠 تأثیر لقمه حرام
🟢 شریک بن عبدالله نخعی از فقهای معروف قرن دوم بود. مهدی بن منصور خلیفه عباسی علاقه فراوان داشت که منصب قضا را به او واگذار کند، ولی شریک بن عبدالله، برای آنکه خود را از دستگاه ظلم دور نگاه دارد، زیر این بار نمیرفت. همچنین خلیفه علاقهمند بود که شریک را معلم خصوصی فرزندان خود قرار دهد، شریک این کار را نیز قبول نمیکرد و به همان زندگی آزاد و فقیرانهای که داشت، قانع بود.
🔻 روزی خلیفه او را طلبید و به او گفت: باید امروز یکی از این سه کار را قبول کنی، یا عهدهدار منصب قضا بشوی، یا کار تعلیم و تربیت فرزندان مرا قبول کنی، یا آنکه همین امروز ناهار با ما باشی و بر سر سفره ما بنشینی. شریک با خود فکری کرد و گفت، حالا که اجبار و اضطرار است، البته از این سه کار، سومی بر من آسانتر است.
🔻 خلیفه ضمنا به آشپز دستور داد که امروز لذیذترین غذاها را برای شریک تهیه کن. غذاهای رنگارنگ از مغز استخوان آمیخته به گیاهان و عسل تهیه کردند و سر سفره آوردند. شریک که تا آن وقت همچون غذایی نخورده و ندیده بود، با اشتهای کامل خورد.
🔻 طولی نکشید که دیدند شریک هم عهدهدار تعلیم فرزندان خلیفه شده و هم منصب قضا را قبول کرده و برایش از بیتالمال مقرری نیز معین شد.
🔻 روزی با متصدی پرداخت حقوق حرفش شد، متصدی به او گفت: تو که گندم به ما نفروختهای که این قدر سماجت میکنی؟ شریک گفت: چیزی از گندم بهتر به شما فروختهام ، من دین خود را فروختهام.
📚 داستان راستان، ج1، ص102
📎 #اعتقادات
📎 #حرام
📎 #لقمه_حرام
╭━━⊰❀•❀🌺🌤️🧕🏻❀•❀⊱━━╮
@dadhbcx
╰━━⊰❀•❀🧕🌤️🌸❀•❀⊱━━╯
17.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 انسانهای آزاده سه خصوصیت مهم دارند که عبارت است از حیا عفت و غیرت.
🎙 حجتالاسلام دکتررفیعی
📎 #حجاب
📎 #عفاف_و_حجاب
📎 #غیرت
📎 #عفت
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰❀•❀🌺🌤️🧕🏻❀•❀⊱━━╮
@dadhbcx
╰━━⊰❀•❀🧕🌤️🌸❀•❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حجاب زن فلسطینی زیر آوار
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰❀•❀🌺🌤️🧕🏻❀•❀⊱━━╮
@dadhbcx
╰━━⊰❀•❀🧕🌤️🌸❀•❀⊱━━╯
✅ هفت فایده کمتر صحبت کردن:
1. شما اسرارتان را فاش نمیکنید.
2. حرفهای احمقانه و بیمعنی نخواهید گفت.
3. وقتی صحبت میکنید مردم بهتر به حرفهایتان گوش میکنند.
4. برای مردم سخت است که از زندگی خصوصی و دنیای درونتان سر در بیاورند.
5. مردم شما را بالغتر، جذابتر و عاقلتر به میدانند.
6. مردم برای شما و مرزهایتان بیشتر احترام میگذارند.
7. حرفی نمیگویید که در آن توهین و بیاحترامی به دیگران باشد.
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰❀•❀🌺🌤️🧕🏻❀•❀⊱━━╮
@dadhbcx
╰━━⊰❀•❀🧕🌤️🌸❀•❀⊱━━╯
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
﷽ #مردےدرآئینہ 💙 #قسمتصدوچهار #رمانمعرفتے :) #قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتصدوپنجم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
ازدحام يك مسير مستقيم
چشم هام رو بستم ... حتي نفس كشيدن آرام و عميق، آرامم نمي كرد ... ثانيه ها يكي پس از ديگري به
دقيقه تبديل مي شد ... و من هنوز توي همون نقطه ايستاده بودم و غرق خشم به ماه و بيرون نگاه مي
كردم ...
حرف هايي كه توي سرم مي پيچيد لحظه اي رهام نمي كرد ...
ـ چطور بهش اعتماد كردي؟ ... چطور به يه مسلمان اعتماد كردي؟ ... همه چيزشون ...
بي اختيار چند قطره اشك از چشم هام فرو ريخت ... درد داشتم ... درد سنگين و سختي بود ... سخت تر
از قدرت تحملم ... تمام وجود و باوري كه داشت روي ويرانه هاي زندگي من شكل مي گرفت؛ نابود شده
بود ... اما در ميان اين منجلاب، باز هم دلم جاي ديگه بود ...
از در هتل خارج شدم و رفتم سمت ماشين مرتضي ... هنوز پاي ماشين منتظرم بودن ... انتظاري در عين
ناباوري بود ... خودم هم باور نمي كردم داشتم دوباره با اونها هم مسير مي شدم ...
ماشين به راه افتاد ... در ميان سكوت عميقي كه فقط صداي نورا اون رو مي شكست ... و من، نگاهم رو از
همه گرفته بودم ... حتي از مرتضي كه كنار من و پشت فرمان نشسته بود ... از پنجره به ازدحام آدم هايي
خيره شده بودم كه توي خيابون مي چرخيدن ... و بين ماشين ها شربت و كيك پخش مي كردن ...
يكي شون اومد سمت ما ... نهايتا بيست و سه، چهار ساله ... از طرفي كه من نشسته بودم ... مرتضي
شيشه رو پايين داد و اون سيني رو گرفت سمتم ... به فارسي چند كلمه گفت و مرتضي نيم خيز شد و
توي سيني ليوان هاي شربت رو برداشت ... 3 تا عقب ... يكي براي خودش ... و نگاهي به من كرد ... من
درست كنار سيني شربت نشسته بودم و بهش نگاه مي كردم ...
اون جوان دوباره چيزي گفت و مرتضي در جوابش چند كلمه اي ... و نگاهش برگشت روي من ...
ـ برنمي داري؟ ...
من توي عيد اونها سهمي نداشتم كه از شيريني و شربت سهمي داشته باشم ... سري به جواب رد تكان
دادم و باز چند كلمه اي بين اونها رد و بدل شد ... و اون جوان از ماشين ما دور شد ...
مرتضي همين طور كه دوباره داشت كمربند ايمنيش رو مي بست از توي آينه وسط نگاهي به عقب كرد ...
ـ اين برادري كه شربت تعارف كرد ... وقتي فهميد شما تازه مسلمان هستيد و از كشور ديگه اي زيارت
تشريف آورديد ... التماس دعا داشت ... گفت امشب حتما يادش كنيد ...
سكوت شكست ... دنيل و بئاتريس در جواب احساس اون جوان، واكنش نشان مي دادن ... و من هنوز
ساكت بودم ...
هر چه جلوتر مي رفتيم ترافيك و ازدحام جمعيت بيشتر مي شد ... مرتضي راست مي گفت ... وقتي از اون
فاصله، جمعيت اينقدر عظيم بود ... اگر به جمكران مي رسيديم چقدر مي شد؟ ...
ديگه ماشين رسما توي ترافيك گير كرده بود ... مرتضي با خنده نگاهي به عقب انداخت ...
ـ فكر كنم ديگه از اينجا به بعد رو بايد يه گوشه ماشين رو پارك كنيم و زودتر پياده روي مون رو شروع
كنيم ... فقط اين كوچولوي ما اين وقت شب اذيت نميشه؟ ... هر چند، هر وقت خسته شد مي تونيم نوبتي
بغلش كنيم ...
و زير چشمي به من نگاه كرد ... مي دونستم اون نگاه به خاطر قول بغل كردن نوبتي نورا نبود ... و منظور
اون جمله فقط داوطلب شدن خودش بود ... اما ترجيح مي دادم مفهوم اون نگاه ها چيز ديگه اي باشه ...
مثلا اينكه من اولين نفري باشم كه داوطلب بشه ... يا هر چيزي غير از مفهوم اصلي ... مفهومي كه تمام
اون اتفاقات رو مي آورد جلوي چشم هام ...
ماشين رو پارك كرديم و همراه اون جمعيت عظيم راه افتاديم ... جمعيتي كه هر جلوتر مي رفتيم بيشتر
مي شد و من كلافه تر ...
با هر قدم دوباره اون اشتياق، هيجان و كشش درون قلبم مثل فانوس دريايي در يك شب تاريك ...
روشن و خاموش مي شد و به اطراف مي چرخيد ...
از جايي به بعد ديگه مي تونستم سنگين شدن نفس ها و مور مور شدن انگشت هام رو هم حس كنم ...
دست كردم توي جيبم و از دفترچه جيبيم يه تيكه كاغذ كندم ... گرفتم سمت مرتضي ...
ـ آدرس هتل رو به فارسي روي اين كاغذ بنويس ...
با حالت خاصي بهم زل زد ...
ـ برمي گردي؟ ...
نمي تونستم حرفي رو كه توي دلم بود بزنم ... چيزي كه بين اون همه درد، آزارم مي داد ... اميد بود ...
اميدي كه داشت من رو به سمت جمكران مي كشيد ... اميدي كه به زبان آوردنش، شايد احمقانه ترين
كاري بود كه در تمام عمرم ... براي تحقير بيشتر خودم مي تونستم انجام بدم ...
ساعت از 1 صبح گذشته بود ... و ما هنوز فاصله زيادي داشتيم ... فاصله اي كه در اين مدت كوتاه تمام
نمي شد ... و هنوز توي اون شلوغي گير كرده بوديم ... ازدحام يك مسير مستقيم ...
ادامه دارد....
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
﷽ #مردےدرآئینہ 💙 #قسمتصدوپنجم #رمانمعرفتے :) #قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱 ازدحام يك م
﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتصدوششم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
: و عليك السلام
مرتضي منتظر شنيدن جوابي از طرف من بود ... و من با چشمان كودكي ملتمس به اون زل زده بودم ...
زبانم سنگين بود و قلبم براي تك تك دقيقه ها، التهاب سختي رو تحمل مي كرد ... چشم هام رو از
مرتضي گرفتم و نگاهم در امتداد مسير حركت كرد ... در اون شب تاريك، التماس ديدن ديوارها و مناره
هاي مسجد رو مي كرد ...
دستم بين زمين و آسمان مونده بود ... اومدم بكشمش عقب كه مرتضي برگه رو از دستم گرفت ... از
توي قباش خودكاري در آورد و شروع به نوشتن كرد ... شماره خودش رو هم نوشت ...
ـ ديدي كجا ماشين رو پارك كردم؟ ... اگه برگشتي اونجا بود كه هيچ، منتظرمون بمون ... اگه نه كه
همون مسير رو چند متر پايين تر بري، هر ماشيني كه جا داشته باشه سوارت مي كنه ...
برگه رو گرفتم و ازشون جدا شدم ... در ازدحام با قدم هاي سريع ... و هر جا فضاي بيشتري بود از زمين
كنده مي شدم ... با تمام قوا مي دويدم ... تمام مسير رو ... تا جايي كه مسجد از دور ديده شد ... تمام
لحظات اين فاصله در نظرم طولاني ترين شب زندگي من بود ...
دوباره به ساعتم نگاه كردم ... فقط چند دقيقه تا 2 صبح باقي بود ... جلوي ورودي كه رسيدم پاهام مي
لرزيد و نفس نفس مي زدم ... چند لحظه توي حالت ركوع، دست به زانو، نفس هاي عميقي كشيدم ...
شايد همه اش از خستگي و ضعف نخوردن نبود ... هيجان و التهاب درونم حد و حصري نداشت ...
قامت صاف كردم ... چشمم بي اختيار بين جمعيت مي چرخيد ... هر كسي كه به ورودي نزديك مي شد ...
هر كسي كه حركت مي كرد ... هر كسي كه ...
مردمك چشم هاي منتظر من، يك لحظه آرامش نداشت ...
تا اينكه شخصي از پشت سر به من نزديك شد ... به سرعت برگشتم سمتش ... خودش بود ...
بغض سنگيني دور گلوم حلقه زد و چشم هام گر گرفت و پشت پرده اشك مخفي شد ... دلم مي خواست
محكم بغلش كنم اما به زحمت خودم رو كنترل كردم ... دلم از داخل مثل بچه گنجشك ها مي لرزيد ...
كسي باور نمي كرد چه درد وحشتناكي در گذر اون ثانيه ها، به اندازه قرن برمن گذشت ... و حالا اون
واقعا بين اون جمعيت، من رو پيدا كرده بود ...
به شيوه مسلمان ها به من سلام كرد ... و من براي اولين بار با كلمات عربي، جواب سلامش رو دادم ...
ـ عليك السلام
شايد با لهجه من، اون كلمات هر چيزي بود الا جواب سلام ... اما نهايت وسع و قدرت من بود ...
ـ منتظر كه نمونديد؟
در ميان تمام اون دردها و التهاب هاي پر سوز ... لبخند آرام بخشي از درون قلبم به سمت چهره ام جاري
شد ... منتظر بودم اما نه پشت ورودي مسجد ... ساعت ها قبل از حركت، شوق اين ديدار بي تابم كرده
بود ...
ـ نه ... دقيق راس ساعت اومدید ...
لبخند زد و با دستش به سمت ورودي اشاره كرد ...
ـ بفرماييد ...
مثل ميخ همون جا خشكم زد ...
ـ من مسلمان نيستم نمي تونم وارد مسجد بشم ...
آرام دستش رو بازوي من گذاشت ... و دوباره با دست ديگه به سمت ورودي اشاره كرد ...
ـ حياط ها حكم مسجد ندارن ... بفرما ديي داخل ...
قدم هاي لرزان من به حركت در اومد ... يك قدم، عقب تر ... درست مقابل ورودي ...
ادامه دارد...
"لاٰ حَولَ وَلاٰ قُوَّةَ اِلّاٰ بِاللّٰهِ الْعَلیٌِ الْعَظیم"
🖼 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنیم:
📖حدیث امروز:
✳️ امیرالمومنین امام علی (علیه السلام) :
هیچ گنجی، سرشارتر از قناعت نیست.
📒 نهج البلاغة ، الحکمة ۳۷۱
🪧تقویم امروز:
📌 پنجشنبه
☀️ ۱۰ آبان ۱۴۰۳ هجری شمسی
🌙 ۲۷ ربیعالثانی ۱۴۴۶ هجری قمری
🎄 31 اکتبر 2024 میلادی
🔖مناسبت امروز:
🥀شهادت آیت الله قاضی طباطبایی اولین شهید محراب به دست گروهک فرقان (۱۳۵۸ه ش)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اومدم تنهای تنها . . ❤️🩹
صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚
🍃رو به شش گوشهترین
قبلهی عالم
هر صبح بردن نام
حسیـــن بن علی میچسبد:
چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست
اَبــاعَبـــــدالله...
هرکسی داد سَلامی به تو
و اَشکَش ریخت ،،،
او نَظـَرکَــردهی زَهــراست...
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
وعَلی العباس الحسُیْن...
ارباب بيکفن ســــــــلام...
#صبحم_بنامتان_اربابم
سلام امام زمانم✋🌸
هرچند دیدگان ما از دیدار روے دلرباے زهرایےات ، محروم است اما قلبهاے شکستهےما حضورِ مهربان و امیدآفرینت را احساس میکند .
تو با دعاے خیرت با نوازش هاے مداومِ پدرانه ات با نگاه سبز و بارانےات با توجه گرم و حیات آفرینت، همواره به ما امان میدهے از ما مراقبت میکنے و جان پناهمان هستے، شکر خدا که در سایه سار توایم ...
در افق آرزوهایم
تنها ♡ أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج ♡ را میبینم..
💢 نیکوترین فرد
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله:
🌱 خيْرُ النَّاسِ مَنِ اِنْتَفَعَ بِهِ النَّاسُ... .
🌿 بهترين مردم كسى است كه مردم از او بهره مند شوند.
📚 مستدرکالوسائل، ج۱۲، ص۷۷.
📎 #خدمت_به_مردم
📎 #بهترین_مردم
💢 نماز با غسل جنابت احتياطي
⁉️ سؤال:
اوائل سن بلوغ به خاطر جهل، غسلها را به نیّت غسل جنابت انجام داده و بدون وضو نماز میخواندم، آیا باید نمازهای گذشته را قضا کنم؟
✍️ پاسخ:
🔹 به طور کلی به نظر رهبری غیر از غسل جنابت، باقی غسلها کفایت از وضو نمیکند؛ لذا هر مقدار از نمازها را که میدانید با غسلی که یقین به تحقق جنابت آن نداشتهاید (و بدون وضو) خواندهاید، باید قضا کنید و نسبت به مقدار مشکوک، تکلیفی ندارید.
📚 پینوشت:
بخش استفتائات پایگاه اطلاعرسانی دفتر آیتالله خامنهای
📎 #احکام_غسل
📎 #احکام_وضو
37.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 چرا امام زمان علیهالسلام غائب است؟
🌹غیبت امام مهدی (عج) سری از اسرار الهی است که فلسفه اصلی آن بر بندگان مخفی و پوشیده است و تنها بعد از ظهور حضرت روشن خواهد شد...
🔻یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
🔻کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
📎 #امام_زمان
📎 #غیبت_امام_زمان
♥️🍃
❗️ چگونه روابط اجتماعی بهتری داشته باشم؟👌😇
۱.ایرادات و نقطه ضعف های دیگران را بزرگ نکنیم
۲.احساس مثبت به اطرافیان منتقل کنیم
۳.شنونده خوبی باشیم
۴.از اطرافیانمان تعریف کنیم و نقاط قوت آن ها را به زبان بیاوریم
۵.از اشتباهات آن ها سواستفاده نکنیم و به جای سرکوفت زدن راه حل نشان دهیم
۶.بیش از حد در کارشان دخالت نکنیم و آزادی نزدیکانمان را سلب نکنیم
۷.دوستانمان را برای رسیدن به اهدافشان تشویق و کمک کنیم
۸.آنها را از خطرها دور کنیم و خیرخواه باشیم
۹.صادق باشیم و هرکز اعتماد دوستانمان را خدشه دار نکنیم
#ارتباط
#روانشناسی
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
﷽ #مردےدرآئینہ 💙 #قسمتصدوششم #رمانمعرفتے :) #قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱 : و عليك السلام م
﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتصدوهفتم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے🌱
پیامبر درون
پشت سر اون، قدم هاي من باهاش همراه شد ... و تمام حواسم پيشش بود، مبادا بين جمعيت، بين ما
فاصله بيوفته ... در اون فضاي بزرگ، جاي نسبتا دنجي براي نشستن پيدا شد ... بعد از اون درد بي انتها
.... هوا و نسيم يك شب خنك تابستاني ... و اون، درست مقابل من ... چطور حال من كن فيكون شده بود
...
و حرف هاي بين ما شروع شد ...
ـ چرا پيدا كردن آخرين امام اينقدر براي شما مهمه؟ ..
چند لحظه سكوت كردم ... نمي دونستم بايد از كجا شروع كنم ... اين داستان بايد از خودم شروع مي
شد ... خودم، زندگيم و ماجراي پدرم رو خيلي خلاصه تعريف كردم ... اما هيچ كدوم از اينها موضوعيت
نداشت ... اومده بودم تا خودم رو بين گمشده ها پيدا كنم ...
ـ بعد از اين مسائل سوال هاي زيادي توي ذهنم شكل گرفت ... و هر چي جلوتر مي رفتم به جاي اينكه به
جواب برسم بيشتر گم مي شدم ... هيچ كس نبود به سوال هاي من جواب بده ... البته جواب مي دادن اما
نه جوابي كه بتونه ذهن من رو باز كنه ... و بعد از يه مدت، ديگه نمي دونستم به كدوم جواب ميشه اعتماد
كرد ... چه چيزي پشت تمام اين ماجراهاست ...
ـ چي شد كه فكر كرديد مي تونيد به ايشون اعتماد كنيد؟ ...
چند لحظه سرم رو پايين انداختم ... دادن اين جواب كمي سخت بود ...
ـ چون به اين نتيجه رسيدم، همه چيز براساس و پايه دروغ شكل گرفته ... من تا قبل فكر مي كردم
هدف شون فقط تسلط روي شبكه هاي استخراج و پالايش نفت توي عراق بوده ... اما اون چيزي رو كه
در اصل داشت مخفي مي شد اون ماجرا بود ... حتي سربازها ازش خبر نداشتن ... يه گروه و عده خاص با
تمهيدات خاص ... چرا با دروغ، همه چيز رو مخفي مي كنن؟ ...
قطعا چيزي در مورد اين مرد هست كه اونها از آشكار شدنش مي ترسن ... حقيقتي كه من نمي فهمم و
نمي تونم پيداش كنم ... يا اون مرد به حدي خطرناك هست كه براي آرامش جهاني بايد بي سر و صدا
تمومش كرد ... يا دليل ديگه اي وجود داره كه اونها مي خوان روش سرپوش بزارن ...
از طرفي نمي تونم تفاوت بين مسلمان ها رو درك كنم ... چطور ممكنه از يه منبع چند خط صادر بشه و
قرار باشه همه به یه نقطه واحد برسه؟ ... چطور ممكنه در وجوه اعقتادي عين هم باشن با اين همه تفاوت
... اون هم درحالي كه همه شون ادعاي حقانيت دارن؟ ...
خيلي آروم به همه حرف هاي من گوش كرد ... در عين حرف زدن مدام ساعت مچيم رو چك مي كردم ...
مي ترسيدم چيزي رو به زبون بيارم كه ارزش زمان رو نداشته باشه ... و فرصت شنيدن رو از خودم
بگيرم ...
با سكوت من، لحظاتي فقط صداي محيط بين ما حاكم شد ... لبخندي زد و حرفش رو از جايي شروع كرد
كه هيچ نسبتي با حرف هاي من نداشت ...
ـ انسان در خلقت از سه بخش تشكيل شده ... يكي عقلاني كه مثل يه سيستم كامپيوتري هست ... با
نرم افزارها و كدنويسي هاي مبدا كارش رو شروع مي كنه ... اطلاعات رو براساس كدنويسي هاش
پردازش مي كنه ... در عين اينكه كدنويسي تمام اين سيستم ها متفاوته، اساس شون در بدو تولد ثابته
... اين بخش از وجود انسان، بخش مشترك انسان و ملائك هست ...
ملائك دستور رو دريافت مي كنن ... دستور رو پردازش مي كنن و طبق اون عمل مي كنن ... مثل يه
سيستم كه قدرتي در دخل و تصرف نداره و شما بهش مساله ميدي اون طبق كدهاش، به شما پاسخ ميده
...
بخش دوم وجود انسان، بخش اشتراك بين انسان و حيوانه ... حس بقا و حفظ وجود ... غذا خوردن،
خوابيدن، ايجاد حيطه و قلمرو ... استقلال طلبي ...
قلمرو انسان ها بعد از اينكه براي خودشون تعريف پيدا مي كنه ... گسترش پيدا مي كنه ... ميشه قلمرو
خانواده ... قلمرو شهر ... قلمرو كشور ... و گاهي اين قلمرو طلبي فراتر از حيطه طبيعي اون حركت مي كنه
... چون انسان ها نسبت به حيوانات پيچيده تر عمل مي كنن ... قلمروهاشون هم اسم هاي متفاوتي داره
... به قلمرو دروني شون ميگن حيطه شخصي ... به قدم بعد ميگن اتاق من، خانواده من، شهر من، كشور
من ...
و بخش سوم، قدرت، روح و ظرفيتي هست كه مختص انسانه و خدا، اون رو به خودش منسوب مي كنه ...
هر چه بيشتر ادامه مي داد ... بيشتر گيج مي شدم ... اين حرف ها چه ارتباطي با سوال هاي من داشت؟
...
ـ انسان ها براساس اشتراك حيواني زندگي مي كنن ... پيش از اينكه در كودك قدرت عقل شكل بگيره و
كامل بشه ... براساس كدهاي پايه عمل مي كنه ... حفظ بقا ... گريه مي كنه و با اون صدا، اعلام كد مي
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
﷽ #مردےدرآئینہ 💙 #قسمتصدوهفتم #رمانمعرفتے :) #قلمشہیدسیدطاهاایمانے🌱 پیامبر درون
﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتصدوهشتم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
نامعادلات
ـ شيطان در وهله اول سعي مي كنه اين كدها رو تغيير بده ... كدهايي كه فرد براساسش فكر مي كنه ... و
مثل يه سيستم كامپيوتري، از يه سني به بعد فايروال مي سازه ... يعني نسبت به دريافت يه سري داده
ها، سدسازي مي كنه ... نسبت به بعضي حرف ها و نوشته ها واكنش نشون ميده ... براي يه انساني
حرفي به راحتي قابل پذيرش ميشه ... و براي انسان ديگه اي زنگ خطر رو به صدا در مياره و اون فرد
نسبت به حرف يا اتفاق اي حتي فرد گوينده، واكنش نشون ميده ...
اين كدها غير از اينكه بخش مادي و حيواني زندگي بشر رو مديريت مي كنه ... يه نقش مهمه ديگه هم
داره ... مثل علامت بزرگ تر و كوچك تر در يه نامعادله رياضي عمل مي كنه ... يعني بخشي رو نسبت به
بخش ديگه مهمتر مي كنه ...
تمام داده ها رو با هم مقايسه مي كنه ... بين اونها علامت گذاري مي كنه ... از داده هاي ساده ... تا داده
هايي كه شخصيت يه انسان رو در برمي گيره ... و داده هايي كه قدرت فكر و سيستم فكري رو مشخص
مي كنه ...
اون كدنويسي هاي پايه ... يا چيزي كه اسلام بهش ميگه فطرت ... اولين تعيين علامت رو در وجود
انسان انجام داده ... به خاطر قدرت و ظرفيت روح، در بدو زندگي ... قسمت پردازش، بخش روح رو بر
ماده ارجح مي دونه ... وقتي داده اي وارد بشه، قسمتي اون رو بررسي مي كنه كه ارجح داره ... و
شيطان دقيقا اين بخش ها رو هدف قرار ميده ...
مي دوني چرا؟ ...
محو صحبت ها ... بدون اينكه حتي پلك بزنم ... سرم رو به جواب نه تكان دادم ...
ـ چون علي رغم كدنويسي پايه ... در بدو تولد قواي حيواني فعال تر از بخش سوم هست ... و حيوان
قابليت شرطي شدن داره ...
تازه داشت همه چيز توي ذهنم واضح مي شد ... و حرف هاش برام مفهوم پيدا مي كرد ... با زبان فكري
خودم، داشت حقيقت وجودي انسان رو ترسيم مي كرد ...
ـ چيزي شبيه عادت هاي فكري و رفتاري؟ ...
ـ فراتر از اين ...
اون آزمايش رو ديدي كه يه موش رو توي يه دايره قرار مي دادن ... و بهش ياد ميدن بايد چند دور،
درون دايره بچرخه تا بهش غذا بدن؟ ...
با هيجان خاصي تاييد كردم ...
ـ اين مثالي شبيه اون ماجراست ... انسان در تعامل با زندگي مادي به مرور شرطي ميشه ... و اون
سيستم پردازنده مثل سيستم هوش مصنوعي ... اين قابليت و توانايي رو داره كه شرط ها رو به عنوان
قانون بنويسه ... و بعد اونها رو توي نامعادلات قرار ميده ... اما اهميت و اصل مطلب اينجاست ...
اگه اين شرط ها به مرور در وجود انسان زياد بشه ... با گذر زمان در برابر كدهاي پايه قرار مي گيره ... و
بر اونها غلبه مي كنه ... مثلا اگه در بدو تولد كدهاي پايه يا اون پيامبر دروني رو ' ای ' و داده هاي مادي رو
' بی ' در نظر بگيريم ... اين نامعادله به مرور از حالت ' ای ' بزرگ تر از ' بی ' به ايكس كوچك تر از ' بی '
تبديل ميشه ...
با رشد سني انسان، ضريب كنار ' يا ' ثابت مي مونه ... اما به ضريب همراه ' يب ' اضافه ميشه ... نيو ا
فاصله مي تونه تا جايي پيش بره كه ...
ناخودآگاه و بي اختيار پريدم وسط حرفش ...
ـ و اين يعني مرگ پيامبر دروني ...
لبخند خاصي چهره اش رو پر كرد و در تاييد جمله ام سرش رو تكان داد ...
ـ و اين يعني بعد از اون زمان، سيستم براي پردازش اطلاعات وارد شده ... وقتي مي خواد از داده هاي
ثبت شده استفاده كنه ... ميره سراغ قوانين شرطي شده ...
و به مرور زمان، براي راحت تر شدن و سريع تر شدن كار ... ديوار دفاعي رو هم براساس همين قوانين،
كدنويسي مي كنه ... تا حجم اطلاعات و داده هاي ورودي رو محدود كنه ... تا بتونه دريافتي ها رو سريع
تر معادله نويسي و پردازش كنه ... به خاطر همين هر چه سن بيشتر ميشه ... تغيير شخصيت و مسير،
سخت تر ميشه ...
و اين مهمترين كاريه كه شيطان با انسان مي كنه ... بزرگ ترين برنامه شيطان براي انسان، شرطي
كردن ... و قرار دادن اين شرط ها در مركز پردازش اطلاعاته ...
چند لحظه در سكوت و اعماق فكر من، فقط بهم نگاه كرد ... كدنويسي هاي مغزم داشت داده هاي جديد
رو پردازش مي كرد ...
ـ برمي گردم روي سوال هايي كه اول بحث پرسيدي ... يادت مياد سوال كردي چطور ممكنه بين انسان
هايي كه ادعاي مذهب و اسلام دارن ... اين همه تفاوت مسير از يه انديشه وجود داشته باشه؟ ...
«اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّڪَ الفرجً
1_14442198177.mp3
2.43M
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰❀•❀🌺🌤️🧕🏻❀•❀⊱━━╮
@dadhbcx
╰━━⊰❀•❀🧕🌤️🌸❀•❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰❀•❀🌺🌤️🧕🏻❀•❀⊱━━╮
@dadhbcx
╰━━⊰❀•❀🧕🌤️🌸❀•❀⊱━━╯
✅ رمز موفقیت چیست؟
🔹وقتی که راه نمی روی یا نمی دويی، زمینم نمیخوری؛ این "زمین نخوردن" محصول سکون است نه مهارت.
🔸وقتی که تصمیمی نمی گیری یا کاری نمی کنی، مسلما اشتباهم نمی کنی؛ این "اشتباه نکردن" محصول انفعال است نه انتخاب.
🔹خوب بودن به این معنی نیست که درهای تجربه را رو خودت ببندی و فقط پرهیز کنی؛ خوب بودن در انتخابای صحیح ماست که معنا پیدا کرده و شکل می گیرد.
🔸اشتباه کنید اما آن را مجددا تکرار نکنید!! اینه رمز موفقیت
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰❀•❀🌺🌤️🧕🏻❀•❀⊱━━╮
@dadhbcx
╰━━⊰❀•❀🧕🌤️🌸❀•❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ سه راز خواندن سوره واقعه در شب جمعه.
🟪 حجتالاسلام فرحزاد
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰❀•❀🌺🌤️🧕🏻❀•❀⊱━━╮
@dadhbcx
╰━━⊰❀•❀🧕🌤️🌸❀•❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌻 لبخند بزن
بگذار همه بدانند امروز
قوی تر از دیروزی
🌼----🌼----🌼
با خنده هایتان دیگران را نیز
به شادی “دچار” کنید..
بگذارید این “ویروس مقدس” همه دنیا
را بگیرد!
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰❀•❀🌺🌤️🧕🏻❀•❀⊱━━╮
@dadhbcx
╰━━⊰❀•❀🧕🌤️🌸❀•❀⊱━━╯
#روی_سخنم با #شماست
💢 #تربیـــــت_کودک
🚫تحت هیچ شرایطی وقتی پدر و مادری در حال دعوا کردن فرزندشان هستند، از کودک #طرفداری نکنید.🚫
👌 چون کودک احساس #تنفر بیشتر از پدر و مادر خود تجربه میکند.
کودک خیلی زود احساس میکند که افراد بهتری نسبت به پدر و مادر در دنیا وجود دارد قدرت و اقتدار پدر و مادر از بین میرود.
و خیلی چیزهای دیگه...
⚠️ حواسمون باشه با یک اقدام کوچیک، که به نظر خودمون برای لحظهای به کودک کمک میکنه، اثرات منفی #مهلکی به جا نذاریم....!
💢 #ارتباط_با_فرزند
جایزه باید #بدون برنامهریزی قبلی و #غیرمنتظره باشد؛
از سه ماه قبل دائم نگیم که اگر این کار را کردی، برات جایزه میخرم!
👈این حق حساب و رشوه است،
جایزه نیست! ❌
💢 حکم نمازهای قبل از وقت
⁉️ سؤال:
کسی که مدتی نمازهایش را اشتباهاً به خاطر اطمینان به برنامۀ گوشی، قبل از وقت خوانده، تکلیفش چیست؟
✍️ پاسخ:
🔹 در فرض سؤال نمازهایی که کاملاً خارج از وقت خوانده شده، باطل بوده، منتها اگر نمازها را به قصد انجام وظیفۀ فعلیّه به جا آورده باشد، نماز هر روز، به عنوان قضای نماز روز قبل محسوب میشود و فقط باید آخرین نمازی را که قبل از وقت به جا آورده و قضای آن را نخوانده است، قضا کند.
📚 پینوشت:
بخش استفتائات پایگاه اطلاعرسانی دفتر آیتالله خامنهای
📎 #احکام_نماز
📎 #وقت_نماز