eitaa logo
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
776 دنبال‌کننده
19.5هزار عکس
9.6هزار ویدیو
336 فایل
♦️حجاب من نشانه ایمان وولایتمداری ام است. 🌴کانال سنگر عفاف وتربیت👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌷 ﷽ اگر خسته جانی بگو اگر ناتوانی بگو 🍃 اگر حق پرستی بگو شیعه هستی بگو 🍃 به بالای دست دست نیست تو که زیر دستی بگو 🍃 🌹 (ع)💚 🎊 😍 🌴 @dadhbcx 🌴
💝 امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام 📢 با فقیران هم نشین شو تا بر شکرت بیفزاید. 🌴 @dadhbcx 🌴
پدر رهبر معظم انقلاب، سید جواد خامنه‌ای (۲۰جمادی‌الثانی ۱۳۱۳نجف، ۱۶ آذر۱۲۷۴/۱۴ تیر ۱۳۶۵) 🌴 @dadhbcx 🌴
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ ✨آیــه ای از نــور✨ إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ(یوسف۴) یک روز، یوسف به پدرش یعقوب گفت: «پدرجان، در خواب یازده ستاره دیدم که با خورشید و ‌ماه در برابر من سجده می‌کنند» پـیام هـا 1⃣فرزندان، بايد به درايت و دلسوزى پدر اِعتماد و در مسائل زندگى با او مشورت كنند{قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ} 2⃣پدر و مادر، بهترين مرجع براى حلّ مشكلات فرزندان هستند{يَا أَبَتِ} 3⃣پدران و فرزندان در خطاب به يكديگر، از واژه هايى كه نشانه ى صميميّت، محبّت و مهربانی است، اِستفاده كنند{يَا أَبَتِ} 4⃣والدين به خواب هاى فرزندانشان توجّه كنند{يَا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ....} 5⃣گاهى در نوجوان، اِستعدادى هست كه بزرگترها را به تواضع وامى دارد{سَاجِدِينَ} 🌴 @dadhbcx 🌴
چـ🕊ـادر من تو با من بــزرگ شدی! با لحظـ⏰ـه های زندگیـ🌿ـم همــراه بودی با من قـ💜ـد کشیدی! رنگ مشکــی ات زیر نور آفتـ🌞ـاب رنگ باخت❗️ تا رنگ از زندگــی ام نبـــازد☝️ 😊🐝 🌴 @dadhbcx 🌴
🎇 🌈 امام علی (۳۳) 🌈 خصلتهای امام (۲) 🌈 از «أبو أیّوب انصاری» روایت شده که حضرت رسول اکرم (ص) روزی بیمار شدند و حضرت فاطمه (س) به عیادت رسول خدا (ص) رفتند. حال رسول الله رو به بهبودی بود ولی همین که فاطمه ضعف و ناتوانی پدر را دید اشکش جاری گردید. حضرت فرمود: "ای فاطمه، خداوند از میان تمام مردم روی زمین شوهرت را انتخاب کرد و به من وحی فرستاد که تو را به همسری او در آورم، آیا میدانی که یکی از کرامت های خدا بر تو این است که تو را به ازدواج کسی در آورده است که سبقت در اسلام دارد و حلم و علمش از همه بالاتر و بیشتر است". حضرت فاطمه (س) از این بیانات مسرور شد و پیامبر (ص) برای هر چه بیشتر خوشحال شدن فاطمه (س) و بیان آنچه که خدا بر محمد و آل محمد (ص) عنایت کرده فرمود: "ای فاطمه برای علی هشت خصلت است: ایمان او به خدا ورسولش، علم او، حکمت او، همسر او، دو فرزندانش حسن وحسین، امر به معروف او، نهی از منکر او، قضاوت او به کتاب خدا (قرآن). ای فاطمه، ما خانواده ای هستیم که خدا به ما داد آن چه را که به اولین و آخرین نداد". پیامبر ما بهترین پیامبر یعنی پدرت، وصی ما بهترین اوصیاء یعنی شوهرت، شهید ما سیدالشهداء یعنی عموی پدرت، جعفر از ماست که دوبال دارد و در بهشت پرواز می کند، و دو سبط این امت از ماست یعنی پسرانت". 🌈 (الخصال / ج2 / ص 412) 🌴 @dadhbcx 🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
🔥 #رمان_فرار_از_جهنم 👣🔥 #قسمت_چهاردهم خداحافظ حنیف سریع تی شرت رو برداشتم و خداحافظی کردم ... ق
🔥 👣🔥   در برابر گذشته  با مشت زدم توی صورتش ... .  آره. هم زبر و زرنگ تر شدم، هم قد کشیدم ... هم چیزهایی رو تجربه کردم که فکرش رو هم نمی کردم ... توی این مدت شماها کدوم گوری بودید؟ ... . خم شدم از روی زمین، ساکم رو برداشتم و راه افتادم ... از پشت سر صدام زد ... تو کجا رو داری که بری؟ ... هر وقت عقل برگشت توی سرت برگرد پیش خودمون ... بین ما همیشه واسه تو جا هست ... اینو گفت. سوار ماشینش شد و رفت ... . رفتم متل ... دست کردم توی ساکم دیدم یه بسته پول با دو تا جمله روی یه تکه کاغذ توشه ... این پول ها از راه حلال و کار درسته استنلی. خرج خلاف و موادش نکن ....  گریه ام گرفت ... دستخط حنیف بود ... به دیوار تکیه دادم و با صدای بلند گریه کردم ... فردا زدم بیرون دنبال کار ... هر جا می رفتم کسی حاضر نمی شد بهم کار بده ... بعد از کلی گشتن بالاخره توی یه رستوران به عنوان یه گارسن، یه کار نیمه وقت پیدا کردم ... رستوران کوچیکی بود و حقوقش خیلی کم بود ... . یه اتاق هم اجاره کردم ... هفته ای 35 دلار ... به هر سختی و جون کندنی بود داشتم زندگیم رو می کردم که سر و کله چند تا از بچه های قدیم پیدا شد ... صاحب رستوران وقتی فهمید قبلا عضو یه باند قاچاق بودم و زندان رفتم ... با ترس عجیبی بهم زل زده بود ... یه کم که نگاهش کردم منظورش رو فهمیدم ... . جز باقی مونده پول های حنیف، پس اندازی نداشتم ... بیشتر اونها هم پای دو هفته آخر اجاره خونه رفت ... بعد از چند وقت گشتن توی خیابون، رفتم سراغ ویل ... پیدا کردن شون سخت نبود ... تا چشمش به من افتاد، پرید بغلم کرد و گفت ... مرد من، می دونستم بالاخره برمی گردی پیش ما ... اینجا خونه توئه. ما هم خانواده ات .. ... نویسنده: