eitaa logo
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
777 دنبال‌کننده
19.5هزار عکس
9.6هزار ویدیو
336 فایل
♦️حجاب من نشانه ایمان وولایتمداری ام است. 🌴کانال سنگر عفاف وتربیت👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
از سر محبت، الاغ را کول نکرده! میدان مین است و یک قدم اشتباهی این الاغ ، کل عملیات رو مختل میکند.... به خاطر پیشبرد اهداف انقلاب باید بسیاری از الاغ ها رو روی سر گذاشت و سالها کول کرد و محاکمه نکرد ، تا مبادا فقط به خاطر یه الاغ نادان یا خائن عملیات ظهور مختل شود.‼️🤔 👇 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
‌ ‌درک مقصر: درکی است که همیشه خودمان رامقصربدانیم وعذاب وجدان واحساس گناه داشته باشیم در کل درک مقص
شرطی شدن چه موقعی خوب است؟ وقتی که برای پردازش باشد. از درون احساس خوب بگیرد و از بیرون هم تأیید شود. حالا این شرطی شدن خوب است. یعنی همیشه کودک کامیاب شود و این احساس کامیابی در مقابل؛ تجربه و یک عمل واقعی است. منظور از تأیید هم تأیید ذهنی نیست. دیدید وقتی می خواهیم بچه ها را تشویق کنیم القابی به آنها می دهیم که اصلاً نیستند، چیزهایی را در وجودشان بزرگ می کنیم که اصلاً در ظرفیت کودک نیست.  مثلاً کودکی که تنبک زدن یاد گرفته را هنرمند خطاب می کنیم. هنرمند یعنی چی؟؟؟ این کودک صرفاً می تواند تنبک بزند.و یاموارد دیگر. هنرمند تعریف دارد. اما ما می گوییم تو هنرمندی تو نابغه ایی تو یه دونه ایی و .... وقتی به کودک لقب میدهیم، یاخود شیفتگی ایجاد کرده ایم یا حقارت. وقتی لقب های "بی شعور و کودن و احمق" می دهیم، تحقیر می کنیم و وقتی لقب های "دکتر، مهندس، هنرمند و فرشته"می دهیم،خودشیفته اش می کنیم. بدون اینکه عملی انجام داده باشه و بدون اینکه به کارش اشاره کنیم و کارش را نقد یا تأیید کنیم. تأیید برای کار است، نه برای ذهنیت او. کودک باید عمل کند و تأیید شود و حتی وقتی عمل کرد و عملش اشتباه بود، اشتباهش هم تأیید می شود ولی بعدازاشتباه به اومسوولیت میدهیم تاجبران کند. بچه ها در اشتباه نباید سرزنش شوند. (ادامه دارد...) {قسمت31} [مباحث کودک متعادل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برخی از بداخلاقی کودک تقریباً همه کودکان وقتی نوپا هستند دم دمی مزاج هستند. خشم مزاج در کودکانی که خیلی کوچک هستند و نمی‌توانند عصبانیت و ناامیدی خود را با کلمات بیان کنند طبیعی است. آن‌ها یک قسمت طبیعی از رشد کودک هستند و بیشتر در بچه‌های سنین 2 تا 3 سال اتفاق می‌افتد. خشم مزاج از غر زدن و ‌گریه گرفته تا جیغ زدن، لگد زدن، ضربه زدن و نفس کشیدن متغیر است. کودکان حتی ممکن است خود را به زمین بیاندازند و دندان‌های خود را فشار دهند، لگد و مشت بزنند. این انفجار‌های احساسی باعث آزاد شدن انرژی و همچنین جلب توجه می‌شوند. 👇 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
از تشویق کردن کار خوب فرزندتان نترسید، از احترام گذاشتن به فرزندتان و از بخشیدن خطاهای فرزندتان نترسید، از بی اعتنایی به کار بد اما بی خطر او واز اشتباهاتش نترسید، از بهانه گیری های گاه و بیگاه فرزندتان، از دادن عشق بی قید و شرط به او نترسید، از آزادی دادن معقول به فرزندتان نترسید، زیرا فرزندتان لوس نخواهد شد. اگر به فرزندتان اجازه ندهید به حق کسی تجاوز کند یا به خود و دیگران صدمه بزند، با دادن احترام، عشق، محبت، بخشش، گذشت و تشویق فرزندتان ضعیف و لوس نخواهد شد بلکه فرزندتان خواهد شکفت و حرمت نفس و اعتماد به نفس در او نهادینه خواهد شد. 👇 🌸⃟🌷🍃🧕჻ᭂ࿐✰   @dadhbcx
✨﷽✨ 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ✨قسمت صد و چهار _سه روز نرفته و تو اکنون چنین فریاد انکار می زنی! همان تو که چون ابوالصلت حکایت گفت، فریاد(ویلٌ للمأمون من الله) سر داده بودی... و ساعتی نگذشته اما و ابوالصلت به بند و در زندان... چهره عبدالله پرخشم: _ابوالحسن را زهر دادم چون اگر می ماند حکومتم می ستاند... دل های همه مردم با او بود، دیر فهمیدم که قیام نمی خواهند این خاندان، همین که هستند، اسباب بیم مدام حاکمان اند... با فریاد: _تو را هم می گرفت از من... که گرفته، اگر چه دیگر نیست! تف می اندازم به صورتش: _چقدر بی شرمی عبدالله! می خندد، تلخ و درمانده: _دلت را از من گرفت ابوالحس، محبتش کورت کرده غادیه! از همین روز می ترسیدم که ارادت تو به ابوالحسن، مقابلم بایستاندت... و چنین شد... اشک هایش میان فریادش: _اگر این کلام تو را آسوده می کند و جانت آرام می گردد، می گویم، من ابوالحسن را زهر دادم... نه از بیم حکومتم... از ترس دل هایی که پیاپی می ستاند، همه آنها که با من بود، به دیداری شیفته و مفتون او می شد... از حسادت ارادت های بسیار به او... بی دلیل... یکی از فانوس ها خاموش می شود و اتاق نیمه روشن. بغضم را فرو می خورم: _اکنون دیگر این کلام، قرار جانم نیست عبدالله! که هیزمی است برای آتش سینه ام.. تو هیچ نمی دانی! نمی پرسد که چه را نمی داند و اما من رها می کنم خودم را بر تخت و جرعه ای آب و: _نبودی عبدالله... آن زمان که باید، نبودی و نشنیدی... اولین حج که با پدرت رفتیم و من کودک... و تو هم... رها نکردی کاروان بزرگان و وزیران را و کودکانه ندویدی با من در کوچه های مدینه... تا ببینی... بشنوی... عبدالله خیره ام می ماند و من: _کنیزی سالخورده دیدم... که می گفت به جوانی خدمت جابربن عبدالله انصاری می کرده...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا