eitaa logo
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
772 دنبال‌کننده
19.7هزار عکس
9.8هزار ویدیو
336 فایل
کانال سبک زندگی👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
11.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم به تمام روزه اولی ها ( چه آقا پسر های گلمون چه دختر خانم های زیبامون ) 😍♥️🌱 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
8.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لیلا ...لیلا .لیلا 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
✳️ آمدنت بهر چه بود ای انسان؟ تفکر کن، تفکر کن، تفکر 🔻‏‏بدان که اوّل شرط مجاهده با نفْس و حرکت به جانب حق تعالی، «تفکّر» است. ... ‏‏و تفکر در این مقام عبارت است از آن که انسان لااقل در هر شب و روزی مقداری و لو کم هم باشد، فکر کند در این که آیا مولای او که او را در این دنیا آورده و تمام اسباب آسایش و راحتی را از برای او فراهم کرده، و بدن سالم و قوای صحیحه، که هر یک دارای منافعی است که عقل هر کس را حیران می‌کند، به او عنایت کرده، و این همه بَسْط (گسترش) بساط نعمت و رحمت کرده، و از طرفی هم این همه انبیا فرستاده، و کتاب‌ها نازل کرده و راهنمایی‌ها نموده و دعوت‌ها کرده، وظیفه ما با این مولای مالک الملوک چیست؟ 🔻آیا تمام این بساط فقط برای همین حیات حیوانی و اداره کردن شهوت است که با تمام حیوانات شریک هستیم، یا مقصود دیگری در کار است؟ آیا انبیای کرام و اولیای معظم و حکمای بزرگ و علمای هر ملت که مردم را دعوت به قانون عقل و شرع می‌کردند و آن‌ها را از شهوات حیوانی و از این دنیای فانی پرهیز می‌دادند با آن‌ها دشمنی داشتند و دارند، یا راه صلاح ما بیچاره‌های فرو رفته در شهوات را مثل ما نمی‌دانستند؟ 🔻اگر انسان عاقل لحظه‌ای فکر کند، می‌فهمد که مقصود از این بساط چیز دیگر است، و منظور از این خلقت، عالم بالا و بزرگ‌تری است، و این حیات حیوانی، مقصود بالذات (هدف اصلی) نیست. و انسان عاقل باید در فکر خودش باشد، و به حال بیچارگی خودش رحم کند و با خود خطاب کند: ای نفس شقی که سال‌های دراز در پی شهوات عمْر خود را صرف کردی و چیزی جز حسرت نصیبت نشد، خوب است قدری به حال خود رحم کنی، از مالک الملوک حیا کنی، و قدری در راه مقصود اصلی قدم زنی، که آن موجب حیات همیشگی و سعادت دائمی است، و سعادت همیشگی را مفروش به شهوات چند روزه فانی که آن هم به دست نمی‌آید حتی با زحمت‌های طاقت‌فرسا. قدری فکر کن در حال اهل دنیا از سابقین (گذشتگان) تا این زمان که می‌بینی.‏ 🔻‏‏ملاحظه کن زحمت‌های آن‌ها (اهل دنیا و شهوات) و رنج‌های آن‌ها در مقابل راحتی آن‌ها چقدر زیادتر و بالاتر است. آن انسانی که در صورت انسان و از جنود (دارو دسته) شیطان است و از طرف او مبعوث است و تو را دعوت به شهوات می‌کند و می‌گوید زندگانی مادی را باید تأمین کرد، قدری در حال خود او تأمل کن، و قدری او را استنطاق (پرسش) کن، ببین آیا خودش از وضعیت راضی است؟ یا آن که خودش مبتلا است می‌خواهد بیچاره دیگری را هم مبتلا کند؟‏ ‏‏و در هر حال از خدای خود با عجز و زاری تمنا کن که تو را آشنا کند به وظایف خودت و امید است این تفکر که به قصد مجاهده با شیطان و نفس امّاره است، راه دیگری برای تو بنمایاند و موفق شود به منزل دیگر از مجاهده. (قسمت ۱) 📚 کتاب چهل حدیث (مرحوم امام خمینی) حدیث اول، فصل تفکّر
❇️ ‏‏منزل دیگر که بعد از تفکر از برای انسان مجاهد پیش می‌آید، منزل «عزم» است.‎‏.. و تفاوت درجات انسان به تفاوت درجات عزم او است.‏ ‏‏و عزمی که مناسب با این مقام است عبارت است از بناگذاری و تصمیم بر ترک معاصی، و فعل واجبات، و جبران آنچه از او فوت شده در ایام حیات، و بالاخره عزم بر این که ظاهر و صورت خود را انسان عقلی و شرعی نماید که شرع و عقل به حسب ظاهر حکم کنند که این شخص، انسان است. و انسان شرعی عبارت از آن است که موافق مطلوبات شرع رفتار کند، و ظاهرش ظاهر رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله باشد، و تأسی به آن بزرگوار بکند در جمیع حرکات و سکنات و در تمام افعال (انجام‌دادنی‌ها) و تروک (تَرْک‌کردنی‌ها). و این امری است بس ممکن، زیرا که ظاهر را مثل آن سرور کردن امری است مقدور هر یک از بندگان خدا.‏ 🔻‏‏و بدان که هیچ راهی در معارف الهیه پیموده نمی‌شود مگر آن که ابتدا (شروع) کند انسان از ظاهر شریعت. و تا انسان، متأدّب (ادب‌آموخته) به آداب شریعت حَقّه نشود، هیچ‌یک از اخلاق حسنه از برای او به حقیقت پیدا نشود، و ممکن نیست که نور معرفت الهی در قلب او جلوه کند. ... 🔻ای عزیز، بکوش تا صاحب «عزم» و دارای اراده شوی که خدای نخواسته اگر بی‌عزم از این دنیا هجرت کنی، انسان صوریِ (ظاهری) بی‌مغزی هستی که در آن عالَم به‌صورت انسان محشور نشوی؛ زیرا که آن عالَم، محل کشف (آشکار شدن) باطن و ظهور سَریره (حقیقت انسانی) است. و جرأت بر معاصی کم‌کم انسان را بی‌عزم می‌کند. ... بیش‌تر از هر چه، گوش کردن به تغنّیات (موسیقی طرب‌انگیز) سَلب اراده و عزم از انسان می‌کند.‏ 🔻‏‏پس ای برادر، از معاصی احتراز (دوری) کن، و عزم هجرت به سوی حق تعالی نما، و ظاهر را ظاهر انسان کن، ... و از خداوند تبارک و تعالی در خلوات بخواه که تو را در این مقصد همراهی فرماید، و رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و اهل بیت او را شفیع قرار ده که خداوند به تو توفیق عنایت فرماید و از تو دست‌گیری نماید ... زیرا که انسان در ایام حیات (زندگی) لغزش‌گاه‌های عمیقی دارد که ممکن است در آن واحد به پرتگاه هلاکت (نابودی) چنان افتد که دیگر نتواند از برای خود چاره بکند، بلکه در صدد چاره‌جویی هم بر نیاید، بلکه شاید شفاعت شافعین (شفاعت‌گران) هم شامل حال او نشود. (قسمت ۲) 📚کتاب چهل حدیث (مرحوم امام خمینی) حدیث دوم، فصل «عزم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وصف آغاز ماه مبارک در لسان خوبان درگاه الهی ... می‌گفتند: عزیزم داره می‌آید، دوستم داره می‌آید ...
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
#مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌چهل‌وچهارم #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 بازگشت از جهنم دنب
💙 :) 🌱 معاملہ دوباره نشستم روے صندلے ... آدرنالين خونم بالا رفتہ بود ... اما نہ بہ اندازه اے ڪہ بتونم بيشتر از اين بايستم و وزنم رو توے اون حالت نيم خيز ... روے دست هام نگہ دارم ... - من ... نمےخواستم ... زبانش با لڪنت باز شده بود ... - نمےخواستے ڪہ یہ مامور پليس رو بڪشے ... همين طورے چاقو .. يهو و بےدليل رفت توے پهلوے من ... اونم دو بار ... نظرت چيہ منم يهو و بےدليل يہ گولہ وسط مغزت خالے ڪنم؟ ... صورتش مےپريد ... دست هاش مےلرزيد ... ديگہ نمےتونست ڪنترل شون ڪنہ ... - اما يہ چيزے رو مےدونے؟ ... من حاضرم باهات معاملہ ڪنم ... تو هر چے مےدونے در مورد لالا مےگے ... عضو ڪدوم گنگہ ... پاتوق شون ڪجاست ... و اينڪہ چطور مےتونيم پيداش ڪنيم ... منم از توے پرونده ات ... يہ جملہ رو حذف مےڪنم ... و فراموش مےڪنم ڪہ خيلے بلند و واضح گفتم ... من يہ ڪارآگاه پليسم ... نظرت چيہ؟ ... بہ نظر من ڪہ معاملہ خوبيہ ... ديرتر از دوست هات آزاد ميشے ... اما حداقل زمانيہ ڪہ غذاے سگ نشدے ... اون وقت حڪمت فقط يہ اقدام بہ قتل ساده ميشہ ... بہ علاوه در رفتن مچم از لگدے ڪہ بهش زدے ... ترسش چند برابر شد ... - اون يڪے ڪار من نبود ... من با لگد نزدم توے دستت ... از چهره اش مشخص بود من پيروز شدم ... - اما من مےخوام اينم توے پرونده تو بنويسم ... اقدام بہ قتل پليس ... و ضرب و جرح در ڪمال خونسردے ... نظرت چيہ؟ ... عنوانش رو دوست دارے؟ ... مطمئنم دادستان ڪہ با ديدنش خيلے ڪیف مےڪنہ ... دستش رو آورد بالا توے صورتش ... و چند لحظہ سڪوت ڪرد... - باشہ مرد ... هر چے مےدونم بهت ميگم ... ڪيم خيلے وقتہ توے نخ اون دختره است ... اسمش سلناست ... اما همہ لالا صداش مےڪنن ... يہ دختر بےڪس و ڪاره و توے ڪوچہ ها ولہ ... بيشتر هم اطرافِ ... اون رو ڪہ بردن بازداشتگاه ... منم از روے صندلے اتاق بازجويے بلند شدم ... تمام وجودم از عرق خيس شده بود ... چند قدم ڪہ رفتم ديگہ نتونستم راه برم ... روے نيمڪت چوبے ڪنار سالن دراز ڪشيدم ... واقعا بہ چند تا دوز مورفين ديگہ نياز داشتم ... اوبران نيم خيز ڪنارم روے زمين نشست ... - تو اينجا چےڪار مےڪنے؟ ... فڪر ڪردے تنهايے از پسش برنميام؟ ... لبخند تلخے صورتم رو پر ڪرد ... نمےتونستم بهش بگم واقعا براے چے اونجا اومدم ... - نميرے دنبال لالا؟ ... - يہ گروه رو مےفرستم دنبالش ... پيداش مےڪنیم ... تو بهتره برگردے بيمارستان ... پاشو من مےرسونمت ... حس عجيبے وجودم رو پر ڪرده بود ... - لويد ... تا حالا فقط جنازه ها رو مےديدم و سعي مےڪردم پرونده شون رو حل ڪنم ... اما اين بار فرق داشت ... من اون حس رو درڪ ڪردم ... حس اون بچہ رو قبل از مرگ ... وحشت ... درد ... تنهايي ... اگہ برگردم ديگہ سر بازجويے خبرم نمےڪنيد ... جايے نميرم ... همين جا مےمونم ... بايد همين جا بمونم ... ادامه دارد....
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
#مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌چهل‌وپنجم #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 معاملہ دوباره نشستم ر
💙 :) 🌱 سلام لالا باورم نمےشد ... لالا مقابل من نشستہ ... سڪوت عميقے فضا رو پر ڪرد ... و من بےحال تر از لحظات قبل بہ پشتے صندلے تڪیہ داده بودم ... و فقط بهش نگاه مےڪردم ... - چرا اون روز با ديدن من فرار ڪردے؟ ... - ترسيده بودم ... فڪر ڪردم مےخواے بازداشتم ڪنے ... ترسيده بود ... ولے نہ از بازداشت ... داشت دروغ مےگفت ... مےترسيد اما وحشتش از چيز ديگہ‌اے بود ... - يہ چيزے رو مےدونے؟ ... اون لحظہ توے خيابون متوجہ نشدم ... اما بعد از اينڪہ چشمم رو توے بيمارستان باز ڪردم... خيلے بهش فڪر ڪردم ... تو فرار نڪردے چون مےترسيدے بہ جرم خريد مواد بگيرمت ... اصلا مگہ روے پيشونيم نوشتہ بود پليسم؟ ... چہ برسه بہ اینڪہ از واحد مواد باشم ... حالا فرض مےڪنيم فهميده بودے ... نوجوون‌هايے بہ سن تو ... ڪہ مواد مےخرن ڪم نيستن ... چرا يہ پليس بايد اون مواد فروش‌ها رو ول ڪنہ و بيوفتہ دنبال تو؟ ... مگہ جرمے مرتڪب شده بودے؟ ... نظر من رو مےخواے ... تو ... اون روز توے خيابون ... همين ڪہ صدات ڪردم و من رو ديدے دارم بہ سمت ميام ترسيدے ... نوجوان هاے خيابانے، بچه هاے سرسختے هستند ... اما نہ اونقدر ڪہ نشہ اونها رو بہ حرف آورد ... چشم هاے ترسيده لالا نمےتونست بہ من نگاه ڪنہ ... و این ترس، وحشت از پلیس نبود ... زبانش حرف هاے من رو ڪتمان مےڪرد ولے چشم ها و رفتارش قدرتش رو نداشت ... - من هيچ ڪدوم از اين ڪلمات رو باور نمےڪنم ... باور مےڪنم يہ بچہ خيابونے ڪہ... بين آدم هايے بزرگ شده ڪہ افتخارشون ڪل انداختن و درگير شدن با پليس هاست ... توے اون لحظات بيشتر از اينڪہ، وحشتش از پليس باشہ ... از چيز ديگہ‌اے بود ... از اينڪہ واقعا يہ نفر دنبالش باشہ ... و مےخوام از خودم اين سوال رو بڪنم ... چرا بايد اين بچہ از تعقيب شدن بترسہ؟ ... ڪار اشتباهے ڪرده؟ ... يا چيزے رو ديده ڪہ نبايد مےديده؟ ... يا از چيزے خبر دار شده ڪہ نبايد مےشده؟ ... مےدونے بين اين سوال ها از همہ بيشتر دوست دارم بہ ڪدوم جواب بدم؟ ... چند لحظہ سڪوت ڪردم ... با آشفتگے تمام بہ من خيره شده بود ... - قاتل ڪريس تادئو اينقدر آدم خطرناڪیہ ڪہ تا اين حد ازش مےترسے؟ ... چشم هاش شروع بہ پريدن ڪرد ... درست زده بودم وسط خال ... تا قبل مےترسيدم اون شاهد قتل نباشہ ولے حالا ... داشت با ناخن، ريشہ ناخن هاش رو از جا در مےآورد ... چنان روے اونها مےڪشيد ڪہ با خودم مےگفتم الان دست هاش خونے ميشہ ... - من مےتونم ازت حمايت ڪنم ... مطمئن باش نميزارم هيچ اتفاقے برات بيوفتہ و دست ڪسے بهت برسہ ... نگاه طعنہ آميزے بهم ڪرد ... - لابد من رو ميزارے تحت حفاظت پليس ... بہ عنوان شاهد ... خيلے زياد يہ ماه بعد از محاڪمہ برم مےگردونيد توے خيابون ... تو نمےتونے ازم حمايت ڪنے ... نہ تو ... نہ هيچ ڪس ديگہ ... همون لحظہ‌اے ڪہ دهنم رو باز ڪنم مردم ... و ڪارم تمومہ ... - خوب پس داستان رو برامون تعريف ڪن ... بدون اينڪہ اسم اون طرف رو ببرے ... اين ڪار رو ڪہ مےتونے بڪنے؟ ... اگہ چيزے مےدونے ... بگو چےشد؟ ... اون روز چہ اتفاقے افتاد؟ .. ادامه دارد....                  
سلام. من از حدود شش هفت سالگی چادر سر می کردم... شاید به خاطر چادری بودن مادرم و علاقه ام به ایشون. چادر سر کردم؛بدون اینکه بدونم چرا؟ بعدها که بزرگتر شدم مطالب بیشتری راجب فوایدش خوندم ؛اما قانع نشدم... حس می کردم دلیل محکمتری باید پشتش باشه... حس می کردم فلسفه ی این پارچه ی مقدس خیلی عمیقتر از این حرفاست... به مطالبی هم رسیدم که تا حدودی قانعم کرد... همه ی ما اومدیم در این دنیا برای رسیدن به خدا... کدوم دزدی بدتر از دزدیدن توجه آدم هاست؟ و در این مورد مرد و زن هم نداره... هرکدوم مسئولن... اوایل که درکی از چادر نداشتم؛خونه ی فامیل چادرمو در می آوردم... اما الان می فهمم چه قدر غیر منطقی بوده کارم... نامحرم،نامحرمه...آشنا و غریبه نداره... دوستان... الان تو گذشتم حسرت یه کاری رو می خورم... که امیدوارم هیچ وقت شما گرفتار این حسرت نشید... من چادری بودم؛اما با مانتو و شال بسیار رنگی و شیک... و این یه بی حرمتی بزرگ به چادره... الان خداروشکر سعی می کنم آراسته باشم؛اما در انتخاب رنگ مانتو و روسری هم خیلی دقت می کنم. امیدوارم این یادگاری مقدس از مادرمون رو سرتون بمونه با عشق و عقل... 📝 ۱۷ساله از یزد