eitaa logo
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
779 دنبال‌کننده
19.5هزار عکس
9.6هزار ویدیو
335 فایل
♦️حجاب من نشانه ایمان وولایتمداری ام است. 🌴کانال سنگر عفاف وتربیت👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 چگونه فرزندم را کنم؟ ✅ تشویق کودک برای رفتار نیکش می‌تواند آن رفتار را در او نهادینه کند. اماآیادر استفاده از این روش ها ،به جاوبه اندازه ،عمل می کنیم ؟ تشویق‌ها معمولا به دو روش زیر است: ۱ـ تشویق مادی: ✅ این تشویق بیشتر از جنس مادی و رفاهی است، مثل هدیه دادن، واگذار کردن مسئولیت، امکان استفاده از برنامه‌های تفریحی و ... ۲ـ معنوی مثل: ✅ ـ کلامی: از کلام و سخن به‌عنوان یک شیوه فراگیر می‌توان نام برد، مثل تحسین، تشکر، تمجید و ... ✅ ـ رفتاری: برخی از تشویق‌ها از حالت‌های مربی و والدین بروز می‌کنند و نیازی به استفاده از کلام نیست؛ مثل نگاه محبت‌آمیز، لب‌خند رضایت، دست زدن و ... ✨✨✨
💠 راه های آشنایی با 📌 ـ بعضى با يك سلام آشنا مى‌شوند و بعضى با همان سلام بدبین می‌شوند و خيال مى‌كنند فاجعه‌اى در شرف وقوع است! ✅ ـ برخی با دوست مى‌شوند و بعضى با غرور و بى‌اعتنايى ،عده‌ای با بخشش و با محبتى كه به آن‌ها مى‌كنى گرم مى‌گيرند؛ و بعضى با چيزى كه از آن‌ها ستایش می‌کنی. ✅ ـ بعضي با سؤالى كه براي‌شان طرح مى‌كنى، درِ دوستى را باز مى‌گذارند و بعضى با شنيدنِ درد دل‌هايشان يا با شنيدن درد دل‌هايت دوست می‌شوند. نکته: ✅ سلام، معاشرت، پذيرش، بى‌اعتنايى و همراهى، طرح سؤال و سكوت، كليدهايى هستند كه پس از و ارزيابى ، مى‌توانند دريچه‌هاى دوستى و آشنايى را باز كنند.
🍒شیرین امروزتون وکامتون عسل🍒 🍓 شیرین کنید امروز تون وعسل کنید کامتون. 🌴 🌴 کانالی از قرارگاه بسوی ظهور برای زنگ زندگی شاد 🌷 لطفادوستان تونو دعوت کنید .🍎 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 گروه لبخندمون https://eitaa.com/joinchat/76611604C83e630e59e کانال لبخندمون @metiokh 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
﷽ #مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌صدوبیست‌ودو #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 افسانه آدم هاي واق
💙 :) 🌱 زمزمه اسلام پرواز تهران ـ مشهد، مرتضي كنار من بود و از تمام فرصت براي صحبت استفاده كرديم ... ذهنم هنوز جواب مشخصي براي نقاط مبهم درباره رمضان پيدا نكرده بود ... و حالا هزاران نقطه گنگ ديگه توش شكل گرفته بود ... آياتي كه درباره شهدا و شهادت در قرآن اومده بود ... احاديثي كه مرتضي از قول پيامبر و اولي الامرها نقل مي كرد ... و از طرفي، تصوير تيره و سياهي كه از جهاد از قبل داشتم ... جهاد و اسلام يعني اعمال تروريستي القاعده و طالبان ... يازده سپتامبر ... بمب گذاري و كشتن افراد بي گناه ... سرم ديگه كم كم داشت گيج مي رفت ... سعي مي كردم هيچ واكنشي روي حرف هاي مرتضي نداشته باشم ... و با دید تازه اي به اسلام و حقيقت نگاه كنم ... نه براساس چيزهايي كه شنيده بودم و در موردش خونده بودم ... بعد از صحبت با اون جوان، مي تونستم تفاوت مسيرها و حتي برداشت هاي اشتباه از واقعيت رو درك كنم ... اما مبارزه سختي درونم جريان داشت ... انگار باور بعضي از افكار و حرف ها به قلبم چسبيده بود ... و حالا كه عقلم دليل بر بطلان اونها مي آورد ... چيزهاي ثابت شده درونم، با اون سر جنگ برداشته بود ... اگر چند روز پيش بود، حتما همون طور كه به دنيل پريده بودم، با مرتضي هم برخورد مي كردم ... ولي در اون لحظات، درگیری جنگ و درگیري ي دیگه ای بودم ... و چقدر سخت تر و سنگين تر ... به حدي كه گاهي گيج مي شدم ... ' الان كدوم طرف اين ميدان، منم؟ ... بايد از كدوم طرف جانبداري كنم؟ ... كدوم طرف داره درست ميگه؟ ' ... و حقيقت اينجا بود كه هر دو طرف اين ميدان جنگ، خود من بودم ... شرط هاي ثبت شده در وجودم، كه گاهي قدرت تشخيص شون رو از ادراك و حقيقت از دست مي دادم ... و باورهايي كه در من شكل گرفته بود ... و حال، حقيقتي در مقابل من قرار داشت ... كه عقلم همچنان براساس داده هاي قبلي اون رو بررسي مي كرد ... داده هاي شرطي و ثبت شده اي كه پشت چهره حقيقت مخفي مي شد ... تنها چيزي كه در اون لحظات كمكم مي كرد ... كلمات ساده اون جوان بود ... كلماتي كه خط باريكي از نور رو وسط اون همه ظلمت ترسيم كرد و رفت ... و من، انساني كه با چشم هاي تار، بايد از بين اون ظلمات، خط نور رو پيدا مي كردم ... صداي سرمهماندار در فضاي هواپيما پيچيد ... و ورود ما رو به آسمان مشهد، خير مقدم گفت ... ـ تا لحظاتي ديگر در فرودگاه هاشمي نژاد مشهد به زمين خواهيم نشست ... از اينكه ... چشم هام رو بستم و به پشتي صندلي تكيه دادم ... سعي كردم ذهنم رو از هجوم تمام افكار خالي كنم ... شايد آرامش نسبي كمكم مي كرد كمي واضح تر به همه چيز نگاه كنم ... هواپيما كه از حركت ايستاد، چشم هاي من هم باز شد ... در حالي كه هنوز تغييري در حال آشفته مغزم پيدا نشده بود ... اين بار مرتضي راننده نبود ... ۲ تا ماشين گرفتيم ... يكي براي خانواده ساندرز، و دومي براي خودمون ... در مسير رسيدن به هتل، سكوت عميقي بين ما حاكم بود ... سكوتي كه از شخصِ جستجوگري مثل من بعيد به نظر مي رسيد ... و گاهي مرتضي، زير چشمي نيم نگاهي به من مي كرد ... تا اينكه از دور گنبد زرد رنگ مشهد هم نمايان شد ... چشمم محو اون منظره و چراغاني ها، تمام افكار آشفته رو كنار زد ... نقطه رهايي و آرامش چند دقيقه اي من ... هر چه به هتل نزديك تر مي شديم ... فاصله ما تا حرم كمتر مي شد ... و دريچه چشم هاي من، بيشتر از قبل مجذوب دنياي مقابل ... مرتضي هم آرام و بي صدا، دستش رو روي سينه گذاشته بود ... و بعد از تكرار كلمات شمرده و زمزمه شده زير لب، آرام و ثانيه اي با سر ... اشاره ي تعظيم آميزي انجام داد ... به قدري با ظرافت، كه شايد فقط چشم هايي كنجكاو و تيزبين، متوجه اين حركات آرام مي شد ... اتاق ها رو تحويل گرفتيم و چمدان ها رو گذاشتيم ... از پنجره اتاق، با فاصله حرم ديده مي شد ... بقيه مي خواستن بعد از استراحت تقريبا يه ساعته، براي زيارت برن حرم ... دوست داشتم باهاشون همراه بشم و حرم مشهد رو هم از نزديك ببينم ... اما من برنامه هاي ديگه اي داشتم ... سفر من سياحتي يا زيارتي نبود ... هنوز بين من و يه زائر مسلمان، چندين مايل فاصله وجود داشت ... مرتضي كه براي همراهي ساندرزها از اتاق خارج شد ... منم رفتم سراغ نوت استيك هايي كه خريده بودم ... به اون سكوت و تنهايي احتياج داشتم ... نبايد حتي يه لحظه رو از دست مي دادم ... ادامه دارد..
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
﷽ #مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌صدوبیست‌وسه #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 زمزمه اسلام
💙 :) 🌱 : خواب یا ... ؟ مرتضي كه از در اومد تو با صحنه عجيبي مواجه شد ... تقریبا ديوار اتاق، پر شده بود از برگه هاي نوت استيك ... چيزهايي كه نوشته بودم و به چسبونده بودم ... بهم كه سلام كرد رشته افكارم پاره شد ... ـ كي برگشتي؟ ... اصلا متوجه نشدم ... ـ زمان زيادي نيست ... و نگاهش برگشت روي ديوار ... ـ اينها چيه؟ ... به ديوار بالاي تخت اشاره كردم ... ـ سمت راست ديوار ... تمام مطالبي هست كه اين مدت توي قرآن در مورد رمضان و روزه گرفتن خوندم ... و اونهايي كه تو بهم گفتي ... وسط برداشت هاي فعلي و نقاطي هست كه به ذهن خودم رسيده ... سمت چپ، سوال ها و نقاط ابهامي هست كه توي ذهنم شكل گرفته ... چند لحظه مكث كردم ... و دوباره به ديواري كه حالا همه اش با كاغذهاي يادداشت پوشيده شده بود نگاه كردم ... ـ فكر كنم نوت استيك كم ميارم ... بايد دوباره بخرم ... با حالت خاصي به كاغذها نگاه مي كرد ... برق خاصي توي چشم هاش بود ... واقعا جالبه ... تا حالا همچين چيزي نديده بودم ... ـ توي اداره وقتي روي پرونده اي كار مي كنيم خيلي از این شیوه استفاده مي كنيم ... البته نه به اين صورت ... شبيه اين مدل رو دفعه اول كه داشتم روي اسلام تحقيق مي كردم به كار گرفتم ... كمك مي كنه فكرت به خاطر پيچيدگي ذهن، بين مطالب گم نشه و همه چيز رو واضح ببيني ... مغز و ذهن به اندازه كافي، سيستم خودش پر از رمز و راز هست ... حواست نباشه حتي فكر و برداشت خودت مي تونه گولت بزنه ... با تعجب خاصي بهم نگاه مي كرد ... طوري كه نمي تونستم بفهمم پشت نگاهش چه خبره ... ـ اينهاش حرف خودم نيست از نتايج علمي تحقيقات يه گروه محقق بود در حيطه مغز و ادراك ... با دقت شروع به خوندن نوشته هاي روي ديوار كرد ... اول سمت راست ... تحقيقات و شنيده ها در مورد رمضان ... ـ مي تونم بهشون چيزي رو اضافه كنم؟ ... سرم رو بالا آوردم و بهش نگاه كردم ... ـ الان كه داشتم اينها رو مي خوندم متوجه شدم توي حرف ... و سوال و جواب ها يه سري مطلب از قلم افتاده ... يه بسته از نوت استيك ها رو در آوردم و دادم دستش ... من، دريافت هاي تا اون لحظه مغزم ... و سوال هايي كه هنوز بي جواب مونده بود رو مي نوشتم ... اون به سوال هاي روي ديوار نگاه مي كرد و مطالبي كه لازم بود اضافه بشه رو مي نوشت ... مرتضي حدود ساعت 11 خوابيد ... تمام ديروز رو همراه دنيل بود و شبش رو هم بدون لحظه اي استراحت، پا به پاي من تا صبح بيدار ... در طول روز هم يا پشت فرمان بود يا با كار ديگه اي مشغول ... غرق فكر و نوشتن بودم ... حواسم كه جمع شد ديدم بدون اينكه چيزي بهم بگه با وجود اون چراغ هاي روشن خوابيده ... چند لحظه بهش نگاه كردم و از جا بلند شدم . .. حالا ديگه نور اندك، چراغ خواب، فضا رو روشن مي كرد ... برگشتم و دوباره نشستم سر جام ... چشم هاي سرخم رو دوختم به ديوار و اون همه نوشته روش ... نوشته هايي كه درست بالاي سر تختم به ديوار چسبيده بود ... خواب يا كار؟ ... سرم رو پايين انداختم و مشغول شدم ... چهار روز اقامت در مشهد، زمان كمي بود ... و گذشته از اون، در يك چشم به هم زدن، زمان بودن ما در ايران داشت به نيمه نزديك مي شد ... ادامه دارد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
12.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کوکو سبزی مجلسی وحرفه ای😋 نگاش کنین ظاهرش با آدم حرف میزنه👌😍 خیلی جذاب و خوشمزس😋 حتما توی مهمونیات درستش کن😍 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
11.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خیار شور خونگی😋 مواد لازم: آب: 💧۶ لیوان خیار : ۱🥒 کیلو نمک طبیعی: 🧂۳ قاشق سرکه: 🍇یک سوم فنجان شوید:🌿 صد گرم ترخون خشک:🌱 ۲ قاشق غذاخوری سیر : 🧄۴ حبه فلفل تند :🌶 ۲ عدد نخود: ۱۰ عدد وقتی آب نمک و سرکه سرد شدن بریزینش توی ظرف و کاملاً پرش کنین و درشو جوری ببندین که اصلا هوا نکشه. بعد بذارینش توی یه جای خشک و خنک! دو الی سه هفته ی بعد خیارشورتون آماده ست نوش جان😍 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
9.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😋 کالباس خونگی رو حتما با این روش درست کن عاااالی میشه👌😍 مواد لازم برای کالباس سینه مرغ ۵۰۰ گرم سیر ۳ حبه تخم مرغ ۱ عدد ادویه ها:فلفل قرمز،پاپریکا، اویشن ۱ ق چ از هرکدوم / جوز هندی کمی،پودر زنجبیل ۱/۲ ق چ، نمک ۱ و ۱/۴ ق غ،تخم گشنیز ۱ ق غ آرد گندم ۲/۵ ق غ نشاسته گندم ۲ ق غ آب ۶۰ گرم روغن ۷۵ گرم قارچ ۲۵۰ گرم فلفل دلمه ای ۱ عدد پسته خام به مقدار لازم 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
9.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😍😋 سینه مرغ دو عدد کامل +گوشت دو عدد ران مرغ پیاز متوسط یک عدد فلفل دلمه ای یک عدد زعفران دم کرده سه ق غ نمک سه ق چ مواد میانی هویج پخته قارچ سرخ شده زرشک جعفری خرد شده 👇👇 ┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓   @dadhbcx ┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛