eitaa logo
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
722 دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
10.5هزار ویدیو
339 فایل
کانال سبک زندگی👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
@ostad_Shojaeمقام عرشی حضرت زهرا_5.mp3
زمان: حجم: 12.48M
"س" ۵ ✨ ما در دنیا، تعیین کننده‌ی میزان بهره‌ی ما از شفاعت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها در آخرت است! گاهی آنقدر بد زندگی میکنیم؛ که ایشان میفرمایند؛ بسبب اعمال شما در دنیا، در قیامت، به اندازه سیصد هزار سال میان من و شما فاصله می‌افتد... ✦ سبک زندگی ما، به کدام سمت می‌بردمان ؟
@ostad_shojae1_1402747962.mp3
زمان: حجم: 6.72M
قسمت ۱۱ 🖌🧠جدول مزایا و معایب ❤️وقتی واقعا بچه ی او باشی اون موقع است که میتونی کمکهایی که از طرف او می رسد را دریافت کنی ❌از نظر ثواب هیچ چیز هیچ چیز هیچ چیز به اندازه تفکر و تدبر ارزش نداره ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
10.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خیلی از بزرگترها، مصاحبه فرزاد حسنی با خانم "سهیلا آرین" را دیده اند. در این برهه زمانی که بحث پوشش مناسب مطرح است، دیدن این قطعه برای جوان‌ترهایی که ممکن است این مصاحبه را آن موقع ندیده باشند، می‌تواند بسیار جذاب و راهگشا باشد ... لطفا برای رضایت حق تعالی و آرامش درونی و معنوی ، در انتشار کلیپ برای ترویج این فریضه نیکوی الهی بکوشید انتشارش با شما خوبان 🌹
: مراقبت از حریم‌های عاطفی و نیازهای محبتی اعضای خانواده! ✍️ سالها بود باهم دوست خانوادگی بودیم. با دو دخترشان زندگی خوبی داشتند. • پریشب دیروقت سراسیمه زنگ خانه‌مان را زد! آمد داخل و شبیه گنجشک خیسی که در باران گیر کرده باشد و به اولین پناهگاه که می‌رسد خودش را زیر آن سایه‌بان جمع می‌کند تا خشک شود، خودش را در آغوشم انداخت و سرش را به سینه‌ام چسباند و ریز ریز شروع کرد به اشک ریختن... هیچ نگفتم و اجازه دادم آنقدر ببارد تا آرام بگیرد. نشست روبرویم و به چشمانم زل زد و همانطور که اشک‌هایش چکه می‌کرد گفت؛ چند وقتی بود متوجه رفتارهای عجیب و غریبش شده بودم. بیشتر وقتش را در فضای مجازی می‌گذراند، بعضی وقتها که می‌آمد خانه می‌فهمیدم سیر است و چیزی خورده، سعی می‌کرد کمتر کنار من بنشیند، دیرتر از من می‌خوابید و تا دیروقت پای لپ‌تاپش بود و من می‌فهمیدم مشغول کار نیست، صبح به سختی بیدار می‌شد و .... تمام این مدت سعی کردم خودم را بزنم به نفهمی، و سعی کنم کم‌گذاشتن‌هایش برای خودم و دخترها را تا جایی که می‌شود تحمل و جبران کنم... ولی مدام برایش دعا می‌کردم. • امشب آمد خانه ... شکسته و له شده! گفت باید حرف بزنیم، بدونِ بچه‌ها ! رفتیم دور میدان جلوی خانه و روی نیمکتی نشستیم و گفت؛ من کاری کردم که اگر الآن برایت بگویم شاید برای همیشه رهایم کنی! ولی از اینکه این راز را با خودم بکشم، دیگر تحملش را ندارم. گفت : من اصلا نفهمیدم چه شد که اسیر شدم! از چتهای معمولی و گفتگو در مورد مشکلات تا ... دیدم آنقدر وابسته و علاقه‌مند شدم که دیگر نمی‌توانم بدون او زندگی کنم! حالا ماههاست این رابطه ادامه دارد و من از تو و دخترانم خجالت می‌کشم! دیشب تا دم هیئت فاطمیه رفتم و از خجالت نتوانستم که داخل شوم! من از مادرمان خجالت می‌کشم، تمام پیاده‌روی اربعین که رفتیم از امام حسین علیه‌السلام خجالت می‌کشیدم، از پدر و مادرم خجالت می‌کشم ... من توان خارج کردن خودم را از این منجلاب ندارم ! خیانت کردم، ولی کمک می‌خواهم. • هر جمله‌اش شبیه دینامیتی بود که مرا یکبار دیگر فرو می‌ریخت! حرفهایش که تمام شد، پر بودم از خشم! بلند شدم و جلوی یک تاکسی را گرفتم و گفتم مرا بیاورد اینجا! من پر از خشم و نفرتم، ولی نمی‌خواهم اشتباه تصمیم بگیرم و اشتباه عمل کنم. • دستانش را گرفتم و گفتم تمام حالت را می‌فهمم، اول زنگ بزن و بگو اینجایی تا دلواپست نباشند! گفت: نمی‌توانم. • گفتم حق داری، اما اگر الان تو جای او بودی انتظار داشتی با تو چکار کند. آیا فکر میکنی این اتفاق هرگز برای تو نمی‌توانست رخ بدهد؟ کمی فکر کرد و گفت: چرا، گناه و بیراهه زدن، از هیچ کس دور نیست! من انتظار داشتم مرا بی‌‌آنکه به رویم بیاورد ببخشد و کمک کند تا جبران کنم. گفتم : حالا می‌توانی؟ گفت: نه گفتم : قرار هم نیست به تنهایی بتوانی! غفور اسم خداست، یعنی کسی که هم می‌بخشد و هم کمک می‌کند به نور تبدیلش کنی! و غفور هم فقـــط خداست. باید برای این گذشتن و ترمیم کردنِ یک روح شکسته، از اسم غفور خدا کمک بگیری. تا بتوانی آغوشت را باز کنی و بگذاری در آن با امنیت آرام بگیرد بدون آنکه دائماً خطای گذشته‌اش را مرور کند! این محبتِ صادق، کم کم لذّت آن محبت شیطانی را برایش زهرمار میکند، و از تو نیز زن قوی‌تر و شبیه‌تری به خدا می‌سازد. گفت : حرم شبها تا ساعت چند باز است؟ گفتم شبهای جمعه تا صبح ... گفت : میروم و از خدا می‌خواهم بلندم کند تا با دو اسلحه‌ی «غفران» و «محبت» همسرم را از چنگال شیطان برهانم. ✘ گفتم: کار خوب است خدا درست کند... بده دست خدا خودت و خودش را، خوب بلد است ترمیمتان کند.
🟧 فرزند پروری 🔸نه گفتن،خودمراقبتی 🔸پدر و مادر عزیز لطفا دقت داشته باشید 👈نه گفتن بچه‌ها بى‌ادبى نيست بلكه شروع خودمراقبتى است. 🔸 اجازه بديم كه بچه‌ها نه بگن.اگر بچه هادرکودکی اجازه نه گفتن نداشته باشند،درنوجوانی بسیارآسیب پذیرخواهند شد.
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃 ﷽ 🍃🍂🌺🍃 🌺 ❗️ بعضی از مردم موقع سجده انگشت‌های پاشون رو طوری روی زمین خم می‌کنن که یا روی انگشت به زمین می‌چسبه یا پشتش. 📛 درحالی‌که این طبق نظر بعضی مراجع درست نیست. ✍️ از نظر آیات عظام رهبری، مکارم و شبیری، برای سجده باید دقیقاً نوک شست پا روی زمین باشه (مکارم: بنابر احتیاط واجب). ✍️ اما از نظر آقای سیستانی و وحید، گذاشتن پشت یا رو یا کناره انگشت بزرگ پا هم اشکال نداره. ⭕️ نکته: اگه ناخن پا این‌قدر بلند باشه که سر انگشت شست به زمین نرسه، طبق نظر همه مراجع، نماز باطله. 🔺اجوبةالاستفتائات خامنه‌ای، سؤالات جدید در باب سجده؛ وحید و زنجانی، رساله، م1071؛ مکارم، رساله، م955؛ سیستانی، رساله جامع، ج1، م1356. 📚فهرست احکام
☑️ اگر گیاهان یقین دارند که بهار خواهد آمد، چرا ما انسان ها باور نداریم که روزی خواهیم توانست به هر آنچه میخواهیم دست یابیم..... ؟! ♡ خلیل جبران ♡
آخرین نامه ای که به تاریخ 5 آبان 1300 شمسی از میرزا کوچک خان به یادگار مانده، جملاتی از آن چنین است :. با رویه ای که دشمنانمان در پیش گرفته اند شاید بتوانند به طور موقت یا دائم توفیق حاصل کنند، ولی اتکای من و همراهانم به خداوند دادگری است که در بسیاری از مهالک حفظم نموده است. افسوس می خورم که مردم ایران مرده پرستند و هنوز قدر این از جمعیت را نشناخته اند. البته بعد از محو ما خواهند فهمید، که بوده ایم و چه خواسته ایم و چه کرده ایم....امروز دشمنانمان ما را دزد و غارتگر خطاب می کنند و حال آنکه هیچ قدمی جز در راه آسایش و حفاظت مال و ناموس مردم برنداشته ایم. ما این اتهامات را می شنویم و حکمیت را به خداوند قادر و حاکم علی الاطلاق واگذار می کنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
#یادت_باشد #قسمت‌بیست‌نهم 🌿﷽🌿 🌸داخل حیاط کنارباغچه تازه چانه ی هر دوی ما گرم شده بود،ازهمه جا ح
🌿﷽🌿 🌸حمیدشده بودمخاطب خاص قلب من،نه توی گوشی که توی قلبم،زندگیم،آینده ام وهمه داروندارم! پیامک داده بود که جواب آزمایش راگرفته وهمه چیزخوب پیش رفته است، به شوخی نوشتم:مطمئنی همه چیزحله؟من معتاد نبودم که؟ حمیدگفت:نه شکرخداهردوسالم هستیم. 🌺چند دقیقه بعدپیام داد: ازهواپیما به برج مراقبت،توی قلب شما جاهست فرودبیایم یا بازباید دورتون بگردیم. من هم جواب دادم:فعلا یک بار دورما بگردتاببینیم دستور بعدی چیه. دلم نمی آمدخیلی اذیتش کنم،بلافاصله بعدش نوشتم:تشریف بیاوریدقلب ما مال شماست.فقط دست وپاهای خودتون روبشورید مثل اون روز روغنی نباشه. 🌺سرهمین چیزهابودکه به من میگفت خانم بهداشتی! چون دانشگاه علوم پزشکی درس میخواندم وبه این چیزها هم خیلی حساس بودم،ولی حمید زیادسخت نمیگرفت.اهل رعایت بودولی نه به اندازه ی یک خانم بهداشتی! ❤️بعدازگرفتن جواب آزمایش بنا گذاشتیم دو روز بعدعقد کنیم.که اینبارهم قسمت نشد. خانواده حمید رفته بودند سنبل آباد اما کارشان طول کشیده بود،دومین قرارعقدهم به انجام نرسید. 🌷چون آزمایش ما یک ماه بیشتر اعتبارنداشت حمید دلواپس ونگران بودکه این به تاخیر افتادن ها من راناراحت کند. به من پیام داد:عزیزم تو دلت دریاست،یه وقت ناراحت نشی،خیلی زود جورمیکنم میریم برای عقد. 💐همان موقع تقویم رانگاه کردم وبه حمید پیام دادم: روز دهم آبان میلاد امام هادی(ع)هستش،نظرت چیه این روزعقدکنیم؟ حمید بلافاصله جواب داد:عالیه.همین الان باپدرومادرم صحبت میکنم تا قطعی کنیم. 🌷روزپنجشنبه مشغول اتو کردن لباسهایم بودم که زنگ خانه به صدا درآمد.لحظاتی بعدمادرم به اتاق آمدوگفت: حمیدپشت دره،میخواد بره هیئت برای همین بالانیومد،مثل اینکه باهات کارداره. 🍀چادرم را سرکردم وبا یک لیوان شربت به حیاط رفتم. حمید زیر درخت انجیر ایستاده بود،تامن را دید به سمتم آمد.بعداز سلام واحوالپرسی لیوان شربت رابه اودادم. وقتی شربت راخوردتشکر کردوگفت:الهی بری کربلا. بعد درحالی که یک کیسه به دستم میدادگفت:مامان برات ویژه گردو فرستاده.... ادامه دارد...
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
#یادت_باشد #قسمت‌سی‌ام 🌿﷽🌿 🌸حمیدشده بودمخاطب خاص قلب من،نه توی گوشی که توی قلبم،زندگیم،آینده ام
🌿﷽🌿 🌸...تشکر کردم وپرسیدم: برای عقد کاری کردی؟ 🍎سری تکان دادوگفت: امروز رفتم محضرقطعی برای دهم آبان نوبت گرفتم. گفتم:حالاچرا بالانمیای گفت:میخوام برم هیئت،میدونی که طبق روال هرهفته،پنجشنبه ها برنامه داریم. بعدهم درحالی که این پا و آن پا میکرد گفت:فرزانه یه چیزی بگم نه نمیگی؟ باتعجب پرسیدم: چیشده حمید؟اتفافی افتاده؟ 🍀گفت:میشه یه تُک پا باهم بریم هیئت؟باورکن کسایی که اونجا میان خیلی وصمیمی ومهربونن.الان هم ماشین رفیقم بهرام روگرفتم که باهم بریم،تو یه بار بیا اگه خوشت نیومد دیگه من چیزی نمیگم. ❤️قبلاهم یکی دوباروقتی حمیدمیخواست هیئت برود اصرار داشت همراهیش کنم. امامن خجالت می کشیدم وهربار به بهانه ای از زیربارهیئت رفتن فرارمیکردم. ازتعریف های حمید احساس میکردم جوهیئتشان خیلی خودمانی باشدومن درآنجا دربین بقیه غریبه باشم. این بار که حرف هیئت راپیش کشید نخواستم بیشترازاین رویش را زمین بیاندازم برای همین اینبار راهی هیئت شدم. 🌷با این حال برایم سخت بودچون کسی را آنجا نمیشناختم.حتی وسط راه گفتم:حمید منو برگردون،خودت برو زودبیا. اماحمید عزمش راجزم کرده بودهرطور شده من را باخودش ببرد. اول مراسم احساس غریبگی میکردم ویک گوشه نشسته بودم،ولی رفتار کسانی که داخل هیئت بودند باعث شد خودم را ازآنهاببینم. با آنکه کسی رانمیشناختم کم کم باهمه ی خانم های مجلس دوست شدم.فضای خیلی خوبی بود.جمع دوستانه وصمیمی داشتند. 💐فردای آن روز دانشگاه کلاس داشتم،بعدازکلاس حمید طبق معمول باموتور به دنبالم آمده بود.ولی اینباریه دسته گل قشنگ هم در دست داشت. گلها از دور درآفتاب روبه غروب پاییزی برق میزدند. بعدازیک خوش وبش حسابی گل هارابه من داد،تشکر کردم ودرحالی که گلها را بو میکردم پرسیدم: ممنون حمیدجان خیلی خوشحال شدم،مناسبت این دسته گل به این قشنگی چیه؟ گفت:این گلها که قابلتونداره،اما از اونجا که این هفته قبول کردی بیای هیئت برای تشکر این دسته گل رو برات گرفتم. 🌺ازخدا که پنهان نیست،نیت من از رفتن به هیئت فقط این بود که حمید دست از سرم بردارد،ولی همین رفتار باعث شد آن شب برای همیشه در ذهنم ماندگارشود واز آن به بعد هم مانند حمید پای ثابت هیئت "خیمه العباس" شوم. حمیدخیلی های دیگر را باهمین رفتار ومنش هیئتی کرده بود. ادامه دارد....