Part04_سلیمانی عزیز.mp3
10.48M
📚 کتاب «سلیمانی عزیز» روایتگر خاطراتی متفاوت و خواندهنشده از سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی بههمراه متن کامل وصیتنامه این شهید والامقام است ۔
📌" سلیمانی عزیز ۔گوشهای از زندگی مرد همیشه در صحنه جبهه مقاومت را پیشکش نگاه خوانندگان میکند.
#سردار_دلها
یاد خدا 13.mp3
11.02M
مجموعه #یاد_خدا ۱۳
#آیتالله_فاطمینیا | #استاد_شجاعی
آدما مجبورن برن سراغ مشغله های دنیا!
شغل، ازدواج، فرزند، تحصیل و ....
خب چطوری ممکنه آدم وسط اینهمه شلوغی با مشکلات و مصائب مربوط به هرکدوم، از یاد خدا غافل نشه ؟
✘ من نمی تونم؟
💠 احکام دانش آموزی: دکمه های بی مانتو
🔻تعطیلات عید رفتیم خونه خاله جونم. دختر خاله الهه یه مانتو خوشگل سبز پوشیده بود. مامانم گفت: الهه جون! چقدر مانتوی خوشگلی خریدی ☺️ الهه خندید و گفت: راست میگی خاله جان؟!
مامانم گفت: آره عزیزم خیلی قشنگه، فقط چرا دکمه هاشو نبستی؟
الهه خندید و گفت: دکمه نداره خاله جون! مامانم گفت: آخه عزیزم اینجا شوهر خاله ت هم هست ...
❓خیلی خب بگین ببینم، نظر شما چیه؟
🔸 خاله قدیمی فکر می کرده.
🔹 خاله خواسته گیر بده.
🔸خاله ادای واردها رو در آورده.
🔹آخه بی دکمه که نمیشه.
✅ بچه های گل، وقتی مانتو دکمه نداشته باشه، بدن ما بیشتر مشخص میشه و ممکنه خدایی ناکرده توجه نامحرم هم به ما و بدنمون جلب بشه!
🌸 یکی از معیار های پوشش خوب اینه که لباسی رو که ما می پوشیم، بدن ما رو نشون نده و قشنگ همه جاش رو بپوشونه. خلاصه اینکه تنگ و کوتاه و چسبون نباشه
📎 #احکام_دانش_آموزی
📎 #کودکانه
📎 #حجاب
📎 #مانتو_جلوباز
💢 بوی خوش در اعتکاف
⁉️ سؤال:
اگر معتکف سهواً چیز معطری را بو کند، آیا اعتکاف باطل است؟
✍️ پاسخ:
🔹 در صورتی که عطر یا گلاب را برای لذت بردن، بوکند بنابر احتیاط واجب اگر اعتکاف، واجب معیّن باشد باید اعتکاف را به پایان ببرد و قضای آن را به جا آورد؛ و در واجب غیرمعیّن، اگر در دو روز اول باشد باید اعتکاف را از سر بگیرد و اگر روز سوم باشد اعتکاف را اتمام و سپس از سر بگیرد.
🔸 در اعتکاف مستحب قبل از اتمام روز دوم چیزی بر عهده او نیست و اگر روز سوم باشد، باید دوباره اعتکاف را از سر بگیرد.
🔹 در آنچه ذکر شد، بنابر احتیاط واجب فرقی بین عمد و سهو وجود ندارد.
🔸 واجب معین یعنى وقت مشخص داشته باشد، مثلا نذر کند 13 رجب امسال در مسجد معتکف شود.
📚 پی نوشت:
بخش استفتائات پایگاه اطلاع رسانی دفتر آیت الله خامنه ای
📎 #احکام_اعتکاف
📎 #احکام
💢 زمینه های مورد نیاز موعظه اجتماعی
🔷 ضرورت افزایش جمعیت و تقویت نیروی انسانی کشور، تبیین مسئله ازدواج در سن مناسب و تشریح ضرورت پرهیز از اسرافِ حقیقتاً زیان آور در موارد متعدد از جمله زمینه هایی است که نیاز به موعظه اجتماعی دارد.
🎙 امام خامنه ای مدظله العالی؛ ۱۴۰۲/۱۰/۲۶.
📎 #ازدواج
📎 #موعظه
📎 #امام_خامنه_ای
💢 مردم ما در هر موقعیتی وفاداری خود را نشان داده اند
🔷 مردم ما در هر موقعیتی که کشور و انقلاب نیاز به دفاع داشته است با به خیابان آمدن، صبر، شعار و حمایت و حتی با رفتن به میدان جنگ، وفاداری خود را نشان داده اند و به همین علت امام بزرگوار قاطعانه می فرمود: ایمان مردم ما بهتر از ایمان مردم صدر اسلام است.
🎙 امام خامنه ای مدظله العالی؛ ۱۴۰۲/۱۰/۲۶
📎 #انتخابات
📎 #حضور_پرشور
📎 #جهاد_تبیین
📎 #امام_خامنه_ای
💢 سازندگی ایران
🔷 همه با هم برای سازندگی ایران رأی می دهیم .
📎 #انتخابات
📎 #حضور_پرشور
📎 #جهاد_تبیین
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
#یادت_باشد #قسمتصدوهشتم 🌿﷽🌿 ❤️بعد از کلی احوال پرسی عکس هایی که طی ماموریت لوشان انداخته بود
#یادت_باشد
#قسمتصدنهم
🌿﷽🌿
❤️حمید کنار بخاری سخت مشغول مطالعه کتاب «علل الشرایع، شیخ صدوق بود، کتابی که مدت ها به دنبالش بود تا این که من پیدایش کردم و به عنوان هدیه برایش خریدم.
در حالی که داشتم میوه های پوست کنده را توی بشقاب آماده می کردم زیر چشمی نگاهم به حمید بود.
هر صفحه ای که می خواند دستش را زیر محاسنش می برد و چند دقیقه ای به فکر فرو می رفت.
🌻طول زمستان از بخاری جدا نمی شد، به شدت سرمایی بود، کافی بود کمی هوا سرد شود خیلی زود سرما می خورد.
هر وقت از سر کار می آمد دست هایش را مستقیم می گذاشت روی بخاری گاهی وقتها که از بیرون می آمد از شدت سرمازدگی یک راست روی بخاری می نشست!
می گفتم: حمید یک روز سر همین کار که می نشینی روی بخاری، لوله بخاری در میاد، متوجه نمی شیم، شب خدای نکرده خفه میشیم.
💐 حمید می گفت: «چشم خانوم، رعایت می کنم، ولی بدون عمر دست خداست».
میوه های پوست کنده را کنار دستش گذاشتم، نگاهش را از کتاب گرفت و گفت:
«این طوری قبول نیست فرزانه، تو همیشه زحمت می کشی میوه ها رو به این قشنگی آماده می کنی دلم نمیاد تنهایی بخورم، برو روی میل بشین الان میام با هم بخوریم».
تازه مشغول خوردن میوه ها شده بودیم که گوشی حمید زنگ خورد، تا گوشی را جواب داد گفت: سلام، به به متأهل تمیز!»
🌷 فهمیدم آقا بهرام رفیق صمیمی حمید که تازه نامزد کرده پشت خط است، از تکه کلام حمید خنده ام گرفت.
با رفقایش ندار بود، اوایل من خیلی تعجب می کردم، می گفت: «این ها رفقای صمیمی من هستن، اونهایی که نامزد می کنن رو این طوری صدا می کنم که بقیه هم زودتر به فکر ازدواج باشن».
کافی بود یکی از دوستانش نامزد کرده باشد، آن وقت حسابی آنها را تحویل می گرفت. از وقتی که آقا بهرام نامزد کرد ارتباط خانوادگی ما شروع شد.
کل نامزدی این خانواده با ما گذشت، به گردش و تفریح می رفتیم، مسافرت های یک روزه یا حتی چند ساعته.
🌹 مجتمع تفریحی طلاییه سمت باراجین زیاد می رفتیم و قایق سوار می شدیم یا غذا می پختیم و آنجا می بردیم.
آقا بهرام پیشنهاد داد جمعه دور هم باشیم، حمید گفت جوجه بگیریم برویم سنبل آباد، روز جمعه بساط جوجه را برداشتیم، کلید منزل پدری حمید در سنبل آباد را گرفتیم و راه افتادیم.
زمستانها الموت معمولا هوا برفی و به شدت سرد است، وقتی رسیدیم برای گرم کردن اتاق ها چراغ نفتی روشن کردیم، خیلی وقت بود کسی آنجا نرفته بود انگار همه چیز یخ زده بود، آدم ایستاده قندیل میبست.
🌹حمید و آقا بهرام داخل حیاط آتش روشن کرده بودند تا بساط جوجه راه بیندازند، من و خانم آقا بهرام داخل اتاق زیر پتو کنار چراغ می لرزیدیم.
از بس شعله چراغ را زیاد کرده بودیم دود می کرد، به حدی سردمان شده بود که اصلا متوجه نشدیم که همه اتاق را دود گرفته است.
وقتی حمید داخل اتاق آمد با دلهره گفت: «شما دارین چکار میکنین، الآن خفه میشین!»
🌺توی چشم ها و بینی ما پر از دوده شده بود، تا چند روز بوی دود می دادیم. وقتی ناهار را خوردیم از آنجا بیرون زدیم، احساس می کردم اگر راه برویم بهتر از این است که یکجا بنشینیم.
داخل حیاط یک سگ نگهبان بود که مدام نگاهش سمت ما بود، من و خانم آقا بهرام به شدت از سگ می ترسیدیم، تا یک قدم سمت ما می آمد از ترس به سمت دیگر حیاط می رفتیم.
حمید و آقا بهرام زیر دلشان را گرفته بودند و می خندیدند، کار ما هم شده بود فرار کردن!
بعد از ناهار، حمید باقی مانده غذاها را
برای این که اسراف نشود به سگها داد.
🌸همیشه همین عادت را داشت، وقتی بیرون می رفتیم غذایی که اضافه می ماند را زیر دیوار یا زیر درخت می ریخت یا وقتی گوشت چرخ کرده می گرفتیم یک تکه از بهترین جای گوشت جدا می کرد و روی پشت بام برای گربه ها می ریخت.
همیشه هم می گفت: «به نیت همه اموات».
در برنامه سمت خدا از حاج آقای عالی شنیده بود که وقتی می خواهید چیزی را خیرات کنید به نیت همه اموات باشد .
🍀چون از اول خلقت تا آخر به همه اموات ثواب یکسان می رسد و این که هر کسی برای اموات خیرات و احسان بیشتری داشته باشد روز قیامت زودتر به حسابش رسیدگی می شود تا کمتر معطل شود.
برای همین هیچ وقت غذایی که اضافه مانده بود را توی سطل آشغال نمی ریخت.
ادامه دارد....
👨👩👧👧کانال سبک زندگی 🪴
#یادت_باشد #قسمتصدنهم 🌿﷽🌿 ❤️حمید کنار بخاری سخت مشغول مطالعه کتاب «علل الشرایع، شیخ صدوق بود، ک
#یادت_باشد
#قسمتصددهم
🌿﷽🌿
💐حمید از باشگاه تماس گرفت که دیرتر می آید، برای این که از تنهایی حوصله ام سر نرود دوباره رفتم سراغ بوفه.
حمید که آمد پرسیدم: داخل خونه چی عوض شده؟»، نگاه کرد و گفت:
باز هم چیدمان وسایل بوفه! توی این خونه به جز این کمد و تغییر وسایل بوفه کار دیگه ای نمیشه کرد.
بعد هر دو خندیدیم، حواسش به این چیزها بود، خانه ما به حدی کوچک بود که نمی شد تغییر آن چنانی در چیدمان وسایل آن ایجاد کنیم.
🌷 برایم خیلی جالب بود، کوچکترین تغییری در خانه میدادم متوجه می شد.
گفتم: «حمید جان تا تو بری زباله ها رو ببری سر کوچه من سفره شام رو انداختم».
حمید داشت توی آشپزخانه زباله ها را جمع می کرد که دوستم تماس گرفت، مشغول صحبت با دوستم شدم.
از همه جا می گفتیم و می شنیدیم، حمید آشغال به دست جلوی من ایستاده بود، با صدای آرام گفت: «حواست باشه تو این حرف ها یوقت غیبت نکنین».
با ایما و اشاره خیالش را راحت کردم که: «حواسم هست عزیزم».
از غیبت خیلی بدش می آمد و متنفر بود، به کوچک ترین حرفی که بوی غیبت داشت واکنش نشان می داد.
سریع بحث را عوض می کرد، دوست نداشت در مورد کسی حرف بزنیم که الآن در جمع ما نبود، می گفت:
🌹باید چند تا حدیث درباره غیبت پرینت بگیرم، بزنم به در و دیوار خونه، تا هر وقت می بینیم یادمون باشه، يوقت از روی حواس پرتی غیبت نکنیم.
تلفن را که قطع کردم سفره را انداختم، حمید خیلی دیر کرد، قبلا هم برای بیرون بردن زباله ها چندباری دیر کرده بود، در ذهنم سؤال شد که علت این دیر آمدن ها چه می تواند باشد.
ولی نپرسیده بودم.
اما این بار تاخیرش خیلی زیاد شده بود. وقتی برگشت پرسیدم:
«حمید آشغال ها رو میبری مرکز بازیافت سر خیابون این همه دیر میای؟».
🌸 زیاد مایل نبود حرف بزند اصرار من را که دید گفت: «راستش به مستمندی معمولا سر کوچه می ایسته، من هر بار از کنارش رد بشم
سعی می کنم بهش کمک کنم.
اما امشب چون پول همراهم نبود خجالت کشیدم که اون آقا رو ببینم و نتونم بهش کمک کنم، برای همین کل کوچه رو دور زدم تا از سمت دیگه برگردم خونه که این مستمند رو نبینم و شرمنده نشم!».
از این کارهایش فیوز می پراندم، این رفتارها هم حس خوبی به من می داد هم ترس و دلهره در وجودم ایجاد می کرد.
🍀احساس خوب از این که همسرم تا این حد به چنین جزئیاتی دقت نظر دارد.
و دلهره از این که حس می کردم شبيه دونده هایی هستیم که داخل یک مسابقه شرکت کرده ایم، من افتان و خیزان مسیر را می روم ولی حمید با سرعت از کنار من رد می شود.
ترس داشتم که هیچ وقت نتوانم به همین سرعتی که حمید دارد پیش می رود حرکت کنم.
ادامه دارد....
💢 نسبت خانوادگی در قیامت
🟢 از آیات قرآن استفاده می شود که در قیامت نسبت خانوادگی وجود ندارد؛ به گونه ای که حتی برخی، نسبت خود با سایرین را انکار می کنند.
🔻 قرآن کریم می فرماید: «هنگامی که در «صور» دمیده شود، هیچ یک از پیوندهای خویشاوندی میان آنها در آن روز نخواهد بود و از اوضاع و احوال یکدیگر نمی پرسند».
🔻 همچنین می فرماید: «در آن روز که انسان از برادر خود می گریزد و بلکه از مادر و پدرش و همچنین از زن و فرزندانش. در آن روز، هر کدام از آنها وضعی دارد که او را کاملاً به خود مشغول می سازد [و از دیگران غافل می کند]».
📚 مؤمنون: 101 و عبس: 34 الی 37.