فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚
🍃رو به شش گوشهترین
قبلهی عالم
هر صبح بردن نام
حسیـــن بن علی میچسبد:
چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست
اَبــاعَبـــــدالله...
هرکسی داد سَلامی به تو
و اَشکَش ریخت ،،،
او نَظـَرکَــردهی زَهــراست...
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
وعَلی العباس الحسُیْن...
ارباب بيکفن ســــــــلام...
#صبحم_بنامتان_اربابم
#نمازشب
تا حالا شاید اتفاق افتاده تو یه اتاق تاریک بلند شدین برید بیرون یا دنبال چیزی بگردین جاییو نبینید
دنبال یه گوشی یا چراغ یا نور میگردین
تا خیالتونم راحت نشده دستاتون رو میگیرید جلوتون تکون میدیدن تا جایی نخورید
یهو که چراغ گوشی یا یچی روشن میکنید دیگه همه چی حل میشه
#نمازشب تو قیامت اینکارو میکنه...
🌙🤍تو نماز شبت منم دعا کن رفیق...
7.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ازین فرشته ها داری که برا خدا نامه بنویسه؟؟
مربی و تربیت.pdf
31.51M
🎁 هدیه روز میلاد حضرت ارباب
📚 مربی و تربیت
آیت الله حائری شیرازی
#گپ_روز
#موضوع_روز : «صبر، شرط استقامت است، و عشق شرط صبر!»
✍️ حرم، شاید نه، از نگاه من یقیناً، تنها خانهی حقیقی ماست!
ما شاید این را ندانیم ولی درونمان باورش دارد. مگر جز این است که وقتی دردمان آنقدر سنگین میشود که کسی توان برداشتنش و یا شراکت در آن را ندارد، سراسیمه خود را میرسانیم و میاندازیم داخل حرم و آنقدر میمانیم تا صاحبخانه تیمارمان کند و بعد راهی میشویم.
آیا این خاصیت یک خانهی اَمن نیست؟
• نشسته بودم ظهر یک روز آفتابی در حیاط حرم، خانمی نزدیک شد و گفت؛ ممکن است با تلفن شما تماسی بگیرم؟
نگاهش کردم و گفتم : حتماً که میشود، و قفل گوشی را باز کردم و دادم دستش!
خیلی کم فاصله گرفت از من، و دو تا جمله گفت و تلفن را قطع کرد. اشکش آرام میچکید. آرام و بدون هیچ صدایی!
• نگاهم کرد و گفت: تقصیر خودش نیست!
زمان جنگ تحت موج انفجار قرار گرفته و از آن سال به بعد هر از گاهی حالش خراب میشود و همه چیز را به سمت من پرت میکند و اگر نتوانم خودم را نجات دهم، مرا به باد سختترین کتکها میگیرد.
اما من دیگر یاد گرفتهام یک عبا و چادر و همیشه دم در آماده دارم. از خانه میزنم بیرون و میآیم اینجا تا شرایط به حال عادی برگردد. چند ساعتی میمانم، آرام که شد برمیگردم!
من فقط مبهوت نگاهش میکردم آرامشِ کلامش آنهم وقتی از سختترین دردهایش حرف میزد برایم آنقدر تحسین برانگیز بود که بیاختیار بلند شدم و ایستادم.
• ادامه داد : آن قدیمترها بیشتر به سرم میزد ولش کنم و بروم، ولی میدانی او مرد عجیبی است، بینهایت خیرخواه است، یک عالمه فرزند یتیم را سرپرستی میکند که دیگر همهی آنها به خانهی ما رفت و آمد دارند و شبیه یک خانواده واقعی هستیم...
• اما همهی اینها را بگذاریم کنار، راستش را بخواهی من عاشقش بودم که زنش شدم، هنوز هم هستم که تحمل این درد برایم آسان است. حتی یکبار هم نشده که این درد را پیش خانوادهام ببرم تا نکند از احترامی که دارد کم شود.
هیچ نگفتم ! تلفنم را داد و تشکر کرد و رفت...
و مرا با یک سوال دردناک تنها گذاشت!
✘ اگر «صبر» میوهی «عشق» است؛
پس من در مسیری که برگزیدهام هرجا بیصبری کردم و شدائدی که بر من وارد شد، توانست کنارم بزند یا جیغم را دربیاورد، سقف عشق مرا مشخص میکند.
من تا آنجایی میایستم و ادامه میدهم که شعاع دایرهی عشقم مشخص میکند!
و همانجا جا خالی میدهم که چیزی به نام «من» از این محبت بالا میزند.
این بزرگ زن، بزرگ زاده، بزرگ دل، یادم داد، برای استقامت روی «عشقت» کار کن!
هرچه عاشقتر = صبورتر
هرچه عاشقتر = شجاعتر
و ... هرچه عاشقتر = وفادارتر
√ او یادم داد، اگر قرار است پای امامت بمانی اول باید عاشقش باشی!
🔴همسر پاسدار
روز پاسدار است، پاسدارانی که از ازل دانستهاند کل یوم عاشوراست و آنها باید به سپاه کربلائیان زمان بپیوندند.
🔹چه خوب است به این بهانه از دلتنگیهای زنانی بنویسم که کنار پاسداران ایستادهاند اما کمتر صدایشان را میشنویم. زنانی که تا اعلام اسامی شهدا در آنسوی مرزها، تاب جانشان میرود. زنانی که در تنهایی باید مادری کنند و رسالت پدر را دیکته شب بچههای چشم به راه و دلتنگ کنند.
همسر پاسدار بودن، انتخاب بزرگی است. این زنان تنها برای خود زندگی نمیکنند، بار حفظ امنیت را در خانه و گمنامیها به دوش میکشند و بیشتر از همه ما زخم کنایه دشمن را حس میکنند اما صبورند و امید به مجاورت مادر شهدا در بهشت دارند. قدرشان را باید بیشتر بدانیم و این روز را برای مجاهدتهای آنها نیز تبریک بگوییم.
✍عالیه سادات
جانباز یعنے قله وارستگی در اوج شڪستگے و زیستن بدون دل بستگی
جانبازان یادگاران روزهاے عشق و حماسهاند
خاطرات مجسم سالهایی ڪـه درهاے آسمان بـه روے عاشقان باز بود
و فرشتگان در آسمان زمین گرم گلچینے بودند.
🎊 میلاد حضرت ابوالفضل علیه السلام و روز جانباز بر همه جانبازان عزیز و برادران جانباز در کانال خجسته باد🎊
7.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💗کریم باوفــــــا
🌹آقا ابوالفضل(ع)
💗خداوند سخــــا
🌹آقا ابوالفضل(ع)
💗دلی دارم کـــه
🌹نذر مرقد تــوست
💗ببر مرا تا کربــلا
🌹آقا ابوالفضل(ع)
💐میـلاد علمـدار کربلا مبـارک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️ دختری که آرزوی مرگ پدرشو کرد⛔️
(نمایش احساسی به مناسبت روز جانباز )
🌸🌸جانبازان اسطوره مقاومت اند
#جانباز
21.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
#حسین تفسیر معنای آیه لاتقنتوا من رحمةالله است...
برای عُشاق حسین بفرستید و مَستشون کنید🥲
#مهدی_رسولی
#ترکی
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
#یادت_باشد #قسمتصدپنجاهدوم 🌿﷽🌿 🌸رفتیم خانه بابا، نمی توانستم راه بروم، روی پله ها نشستم، با
#یادت_باشد
#قسمتصدپنجاهسوم
🌿﷽🌿
🌸از پنج شنبه خبر به خیلی ها رسیده بود، ولی خانواده من و خانواده حمید خبر نداشتند.
به خانه عمه که رسیدیم کوچه و حیاط غلغله بود، پر شده بود از فامیل و دوست و آشنا.
دیدن عکس های شوهرم، حمیدی که من چند روز پیش داخل همین حیاط تلفنی با او صحبت کرده بودم برایم خیلی سخت بود.
از بین جمعیت که میگذشتم صدای اطرافیان که با ترحم می گفتند: «آخی، خانمش اومد!»، جگرم را آتش می زد.
دستم را به دیوار گرفتم و از پله ها بالا رفتم، عمه شیون می کرد، بغلش کردم، عمه بوی حمیدم را می داد.
🌷 بابا هم آمد، هر دوی ما را بغل کرده بود، سه تایی داشتیم گریه می کردیم.
فقط صدای گریه ما سه نفر می آمد، گویی همه صداها در صدای گریه ما گم شده بود.
فکر می کردم شنیدن خبر شهادت حمید سخت ترین اتفاق زندگی من است ولی اینطور نبود!
سختی هایی به سراغم آمد که هر کدامشان وجودم را ویران کرد.
سختی هایی که هزار بار مصیبت بارتر از خبر شهادتش بود.
گفتند فرزانه را ببرید خانه تا وصیت نامه حمید را بیاورد، اینها چیزهایی بود که من را خرد کرد.
روز اولی که خبر شهادت حمید را شنیده بودم باید به خانه مشترکمان می رفتم، خانه ای که هنوز لباس های حمید همان طوری که خودش آویزان کرده بود دست نخورده مانده بود.
🌺در را که باز کردم یاد روزی افتادم که همان جا ایستاده بودم و دورتادورخانه را بدون حمید دیده بودم، روزی که در را به همه خاطرات بدون حمید بستم ولی حالا بدون حميد به همان خانه برگشته بودم.
در و دیوار خانه با من گریه می کرد، ساعت از کار افتاده بود، لامپ ها سوخته بود، انگار این خانه هم فهمیده بود خانه خراب شده ام!
به سراغ قرآن روی طاقچه رفتم، همان قرآنی که وصیت نامه ها را به امانت بین صفحات آن گذاشته بودم.
ما را به سخت جانی خود این گمان نبود!
تمام آن دقایق این بیت شعر در سرم میچرخید و باور نمی کردم که هنوز زنده ام.
به معنای واقعی کلمه پیر شدم تا از خانه بیرون بیایم.
وقتی گفتند برویم پیکر حمید را ببینیم یاد قراری که با دلم گذاشته بودم افتادم، دلم نمی خواست پیکر حمید برگردد، منتظر پیکر نبودم، پیش خودم گفته بودم:
«یا حمیدم سالم از این مأموریت بر می گرده یا اگه شهید شد برای همیشه بمونه پیش حضرت زینب (س)»
💐اعتقاد داشتم وقتی یک شهید جاویدالاثر می شود و پیکرش روی خاکها می ماند این امید را داری کنار پیکرش یک گل زیبا شکوفا بشود که وقتی باد می وزد عطر آن گل در همه عالم بپیچد.
این یعنی زندگی این یعنی شهیدت هنوز هم هست، اما در گلزار شهدا سردی سنگ مزار احساس زندگی را دور می کند.
وقتی روی قبر سنگ می آید فاصله به
خوبی حس می شود.
چیزی که در راه خدا با جان کندن هدیه کرده بودم منتظر برگشتش نبودم، ولی روزی ما همین بود.
ادامه دارد....