🎀#رمان_از_سوریه_تا_منا
#قسمت_1🌻
ــ ببخشید مهدیه خانوم!
"بسم ا... این دیگه کیه؟؟!!"
رویم را برگرداندم و با صالح مواجه شدم. سریع سرش را پایین انداخت لبخندی زد و گفت:
ــ سلام عرض شد
ــ سلام از ماست
ــ ببخشید میشه سلما رو صدا بزنید؟
ــ چشم الان بهش میگم بیاد
هنوز از صالح دور نشده بودم که...
ــ مهدیه خانوم؟
میخکوب شدم و به سمتش چرخیدم و بی صدا منتظر صحبت اش شدم. کمی پا به پا کرد و گفت:
ــ ببخشید سر پا نگهتون داشتم. سفری در پیش دارم خواستم ازتون حلالیت بطلبم. بالاخره ما همسایه هستیم و مطمئنا گاهی پیش اومده که حق همسایگی رو ادا نکردم البته بیشتر اون ماجرا...😥 منظورم اینه که... بهر حال ببخشید حلال کنید.😔
هنوز هم از او دل چرکین بودم😒 بدون اینکه جوابش را بدهم چادرم را جلو کشیدم و به داخل حسینیه رفتم که سلما را صدا بزنم. روز عرفه بود و همه ی اهل محل در حسینیه جمع شده بودیم برای خواندن دعا و نیایش.
ــ سلما... سلما...
ــ جانم مهدیه؟
ــ بیا برو ببین آقا داداشت چیکارت داره؟
سلما با اضطراب نگاهی به ساعت مچی اش انداخت و گفت:
ــ خدا مرگم بده دیر شد...
چادرش را دور خودش پیچاند و از بین خانم ها با گامهای بلندی خودش را به درب خروجی رساند
ــ سلما... سلماااا
ای بابا مفاتیحشو جا گذاشت. خواهر برادر خل شدن ها...
#ادامہ_دارد...
🎀 #رمان_از_سوریه_تا_منا
#قسمت_2🌻
مراسم تمام شده بود و به همراه پدر و مادرم راهی منزل شدیم. مفاتیح خودم و مفاتیح سنگین سلما در دستم بود و چادرم را شلخته روی سرم نگه داشته بودم.😒 داخل کوچه که پیچیدیم جمعیت اندکی را جلوی منزل پدر سلما دیدیم. صالح با لباس نظامی و کوله ی بزرگی که به دست داشت بی شباهت به رزمنده های فیلم های زمان جنگ نبود.😳
"این هنوز سربازی نرفته؟ پس چیکار کرده تا حالا؟"😒
هنوز حرف ذهنم تمام نشده بود که صالح به سمت ما آمد و با پدرم روبوسی کرد و پدر، گرم او را به آغوشش فشرد. متعجب به آنها خیره بودم که مادر هم با بغض با او صحبت کرد و در آخر گفت:
ــ مهدیه خانوم خدانگهدار. ان شاء الله که حلال کنید.✋
کوله را برداشت و با بغض شکسته ی سلما بدرقه شد و رفت... جمعیت اندک، صلواتی فرستادند و متفرق شدند. سلما به درب حیاط تکیه داد و قرآن را از سینی برداشت و سینی به دستش آویزان شد.😞 قرآن را به سینه گذاشت و بی صدا اشک ریخت. این بی تابی برایم غیر منطقی بود. به سمتش رفتم و تنها کافی بود او را صدا بزنم که بغضش بترکد و در آغوشم جای بگیرد. او را با خودم به داخل منزلشان بردم. پدرش هم همراه صالح رفته بود و سلما تنها مانده بود. مادرش چند سال پیش فوت شده بود و حالا می فهمیدم با این بغض و خانه ی خالی و سکوت سنگین، تحمل تنهایی برایش سخت بود.😖
ــ الهی قربونت برم سلما چرا اینجوری می کنی؟ آروم باش...
هق هق اش بیشتر شد و با من همراه شد.
ــ چقدر لوسی خب بر می گرده...😒
در سکوت فقط هق می زد.
سعی کردم سکوت کنم که آرام شود.
ــ خب... حالا بگو ببینم این لوس بازی چیه؟😏
ــ اگه بدونی صالح کجا رفته بهم حق میدی😢
و با گوشه ی روسری اش اشکش را پاک کرد و آهی کشید.
ــ ای بابا... انگار فقط داداش تو رفته سربازی😂
ــ کاش سربازی می رفت...😔
ــ کجا رفته خب؟!😕
ــ سوریه...😭
و دوباره هق زد و گریه ی بلندش تنم را لرزاند. اسم سوریه را که شنیدم وا رفتم
"پس بخاطر این بود که همش حلالیت می طلبید؟!"😶
#ادامہ_دارد...
چرا بعضی وقتها بدون هیچ دلیلی حس میکنیم حالمان خوب است؟🤔
🔻«بعضی وقتها انسان میبیند یک حال خوشی دارد؛ حالت نورانی دارد! نمیداند علتش چیست. هر چه فکر میکند، هیچ علتی پیدا نمیکند🤔 نه کار خاصی کرده، نه نماز خاصی خوانده؛ هیچ کاری نکرده است!
نمیداند در کوچهای، جایی، رد میشده 🚶🏻♂️و فقط گذرا حضرت (عج) از کنارش رد شده است🥺 این نورانیّت و حال خوش، به همین جهت در این شخص ایجاد شده است»
_به نقل از مرحوم آیت الله بهجت(ره)
برشی از کتاب «حضرت حجت(ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهربانی در
کلمات باعث ایجاد
اعتمادبه نفس می شود
مهربانی در
اندیشه موجب ایجاد
بصیرت کامل می شود
مهربانی در
بخشش موجب
ایجاد عشق می شود
🎊 عصرتون شیرین و دلچسب
و زندگیتون پر از عشق و محبت🎊
🔸قدیم ترها خوشبختی ساده بود،، یک ایوان بود و روزهای جمعه،، با مادربزرگ و پدربزرگی از جنس عشق،،ک با یک جانم گفتنشان قند توی دلمان آب میشد،،
🔹قدیمها، بودن ها، بودن در کنار هم،، نگاه کردن بود، در چشمان هم،،خلوص و سادگی بود،،عشق ها واقعی بود،، غرور نبود،،
🔸قدیم رسم بود ک هروقت قاصدکی را دیدی، آرزویی بکن،، یادش بخیر قدیما.. برای هردردی علاجی بود، قدیم ها قابل تکرار نیستند،،
🔹بیا برگردیم ب قدیم تر ها، ک همیشه عشق بود و محبت و صفا با یک بغل دوستداشتنی پراز مهر..
10.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊 انتظار فرج یعنی ...
🌅هرروز خود را با بسم الله الرحمن الرحیم آغاز کنیم:
🗓 تقویم امروز :
📌 دوشنبه
☀️ ۷ اسفند ۱۴۰۲ هجری شمسی
🌙 ۱۶ شعبان ۱۴۴۵ هجری قمری
🎄 26 فوریه 2024 میلادی
📿ذکر روز: یا قاضی الحاجات
🔰حدیث روز:
🔅امیرالمومنین علیه السلام:
هرزمان دچار فقر شدید با خداوند ازطریق صدقه دادن تجارت کنید.
📚نهجالبلاغه حکمت ۲۵۸
🔖مناسبت روز : نداریم