10.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌نماز نشسته یا بر روی صندلی درست است؟
خیلی مهمه حتما ببینید.
┄┅═✾•▪️•✾═┅┄┈
قابل توجه عزیزان نمازگزار...
بی زحمت به تموم مسجدیها که رو صندلی نماز میخونن اطلاع رسانی کنید
11.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌با لاک نماز بخونی چه حکمی دارد... 👆
✨﷽✨
🏴برترین اقدام برای حفظ شخصیت زن در اسلام از دیدگاه حضرت زهرا (سلام الله علیها) چیست؟
✍خداوند وقتی در قرآن به معرفی زنان نمونه تاریخ بشریت میپردازد، از بانوانی یاد میکند که در پرتو حفظ عفت و حیا به درجاتی نائل شدند که تا ابد الگویی برای تمام زنان بلکه مردان عالم شدند. بانوانی مثل حضرت زهرا(سلام الله علیها)، حضرت مریم(سلام الله علیها) و حضرت آسیه همسر فرعون از جمله نمونههای زنان شاخص قرآنی هستند که راه رستگاری را با حفظ این گوهر گرانبها و اثرگذار در ایمان زنان طی کردند.
در این بین حضرت زهرا (سلام الله علیها) به عنوان شاخصترین چهره معنوی بانوان عالم چنان در حفظ عفاف و حجاب کوشا بودند که در جامعه آن دوران به صفت عفت و حیا شناخته میشدند. این بانوی بزرگوار چنان حیا و عفاف را به عنوان یک این فضیلت ارزشی وکمالگرایانه که مورد خواست و رضایت خداوند است سرلوحه رفتار خویش قرار داده بود که از تمام نامحرمان حتى از مردان نابینا نیز خود را مىپوشاند. در روایتی آمده است که مردی نابینا پس از اجازه گرفتن، وارد منزل امام علی(علیه السلام) شد. پیامبر(صلی الله علیه و آله) مشاهده کردند که حضرت زهرا(سلام الله علیها) برخاست، فرمودند: «دخترم! این مرد نابیناست». فاطمه(سلام الله علیها) فرمود: پدر، اگر او مرا نمیبیند، من او را مینگرم، اگر چه او نمیبیند، اما بو را استشمام میکند؛ اِن لَم یَکُن یَرانِی فَانّی أرَآهُ وَ هُوَ یَشُمُّ الرِّیحَ». رسول خدا پس از شنیدن سخنان دخترش فرمود: «شهادت میدهم که تو پاره تن من هستی.»
📚مستدرک الوسائل، ج 14، ص 289
حضرت زهرا(سلام الله علیها) بانوان را به ارزشی مثل رعایت عفاف و حجاب دعوت میکرد. ایشان در یکی از سفارشات خود در تأکید بر رعایت عفاف فرمودند: «بهترین اقدام براى حفظ شخصیت زن آن است که مردى را نبیند و نیز مورد مشاهده مردان قرار نگیرد؛ خَیْرٌ لِلِنّساءِ أنْ لا یَرَیْنَ الرِّجالَ وَ لا یَراهُنَّ الرِّجالُ»
بار خدایا به زنان عفت و به مردان غیرت عطا فرما
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
6.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶 حسادت چه بلایی بر سر قلب میآورد؟
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
#رمـاݧ♥⃟🥀 🧡⃟⚡️ڍامشـ🔥ـیـطـاݧـے🧡⃟⚡️ #قـسـمـتدوم⬇️ امروز شنبه بود. طرف صبح رفتم دانشگاه.... الان
#رمـاݧ♥⃟🥀
🧡⃟⚡️ڍامشـ🔥ـیـطـاݧـے🧡⃟⚡️
#قسمت_سوم 🎬
سمیرا هرچه پرسید چی شده؟ اصلاً قدرت تکلّم نداشتم ...
فوری رفتم تو خونه و به مادرم گفتم سردرد دارم، می خوام استراحت کنم ...
اما در حقیقت می خواستم کمی فکر کنم...
مبهوت بودم....گیج بودم.....
کلاس گیتار روزهای زوج بود اما اینقد حالم بد بود که فرداش نتونستم برم کلاسهای دانشگاه.
روز دوشنبه رسید.
قبل از ساعت کلاس گیتار زنگ زدم به سمیرا و گفتم:
سمیرا جان من حالم خوش نیست امروز کلاس گیتار نمیام. شاید دیگه اصلا نیام...
هرچه سمیرا اصرار کرد چته؟ بهانهی سردرد آوردم.
نزدیکای ساعت کلاس گیتار بود یک دلشوره ی عجیب افتاد به جونم.
یک نیرویی بهم میگفت اگر توخونه بمونی یه طوریت میشه.
مامانم یک ماهی میشد آرایشگاه زنانه زده بود، رفته بود سرکارش.
دیدم حالم اینجوریه، گفتم میزنم ازخونه بیرون، یه گشت میزنم و یک سرهم به مامان میزنم، حالم که بهتر شد برمیگردم خونه.
رفتم سمت کمد لباسام، یه مانتو آبی نفتی داشتم دست جلو بردم برش دارم بپوشمش.
یهو دیدم مانتو قرمزم که مال چند سال پیش بود تنمه!
از ترس یه جیغ کشیدم، آخه من مانتو نپوشیده بودم، خواستم دکمه هاشو بازکنم، انگاری قفل شده بود، از ترسم گریه میکردم یک هو صدا در حیاط بلند شد که با شدت بسته شد، داشت روح از بدنم بیرون میشد از عمق وجودم جیغ کشیدم.
یکدفعه صدای بابا را شنیدم که گفت چیه دخترم ؟چرا گریه میکنی ؟؟
خودم را انداختم بغلش،گفتم بابا منو ببر بیرون، اینجا میترسم.
بابا گفت: من یه جایی کار دارم، الانم اومدم یک سری مدارک ببرم بیا با هم بریم من به کارام میرسم تو هم یک گشتی بزن.
چادرم را پوشیدم یه گردنبند عقیق که روش (وان یکاد..) نوشته بود داشتم که کنار در هال اویزون بود، برش داشتم انداختمش گردنم و سوار ماشین شدم و منتظر بابا موندم.
بابا سوار شد و حرکت کردیم انقد تو فکر بودم که نپرسیدم کجا میریم فقط میخواستم خونه نباشم.
بابا ماشین را پارک کرد و گفت:
عزیزم تا من این مدارک را میدم تو هم یه گشت بزن وبیا.
پیاده شدم تا اطرافم را نگاه کردم دیدم خدای من جلوی ساختمانی هستم که کلاس گیتارم اونجا بود!
پنجره ی کلاس را نگاه کردم استادسلمانی با همون خنده ی کریهاش بهم اشاره کرد برم داخل...
انگار اختیاری در کار نبود بدون اینکه خودم بخواهم پا گذاشتم داخل کلاس....
#ادامه_دارد ...
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
#رمـاݧ♥⃟🥀 🧡⃟⚡️ڍامشـ🔥ـیـطـاݧـے🧡⃟⚡️ #قسمت_سوم 🎬 سمیرا هرچه پرسید چی شده؟ اصلاً قدرت تکلّم نداشتم ...
#رمـاݧ♥⃟🥀
🧡⃟⚡️ڍامشـ🔥ـیـطـاݧـے🧡⃟⚡️
#قسمت_چهارم 🎬
داخل کلاس شدم.
سمیرا از دیدنم تعجب کرد. رفتم کنارش نشستم.
سمیرا گفت: تو که نمیخواستی بیای، همراه من رسیدی که!....
اومدم بهش بگم که اصلاً دست خودم نبود، یه نگاه به سلمانی کردم، دیدم دستش را آورده جلوی بینیش و سرش رابه حالت نه تکون میده .... هیسسس
به سمیراگفتم: بعداً بهت میگم.
اما من هیچ وسیله و حتی دفتری و...همرام نیاورده بودم.
کلاس تموم شد.
من اصلاً یادم رفته بود، شاید بابا منتظرم باشه. اینقدر با ترس اومدم بیرون که گوشیم هم نیاورده بودم.
پا شدم که برم بیرون، سلمانی صدام زد:
خانوم سعادت شما بمونید کارتون دارم نگران نباشید باباتون رفتن سرکارشون.....😳
دوباره گیج شدم.
یعنی این کیه فرشته است؟ اجنه است؟روانشناسه که ذهن را می خونه؟ این چیه و کیه؟؟؟
سمیرا گفت: توسالن منتظرت میمونم و رفت بیرون.
استاد یک صندلی نزدیک خودش گذاشت و خودشم نشست رو صندلی کناری و گفت: بیا بشین. راحت باش. ازمن نترس، من آسیبی بهت نمیزنم.
با ترس نشستم و منتظر شدم که صحبت کند
سلمانی: وقتی باهات حرف میزنم به من نگاه کن! سرم را گرفتم بالا و نگاهش کردم.
دوباره آتیش تو چشماش بود اما اینبار نترسیدم.
سلمانی گفت: یه چیزی داره منو اذیت میکنه باید اون از طرف تو باشه ازخودت دورش کن تا حرف بزنیم.
گفتم: چی؟؟
_ یه گردنبد عقیق که حکاکی شده ...
وااای این را از کجا میدید؟ آخه زیر مقنعه و چادرم بود!. 😳
درش آوردم و گفتم فقط و ان یکاده...
بردم طرفش، یه جوری خودش را کشید کنار که ترسیدم...
گفت سریع بیاندازش بیرون...
گفتم آیهی قرآنه ...
گفت: تو هنوز درک حقیقی از قرآن نداری پس نمیتونی ازش استفاده کنی.
داد زد زود بیاندازش....
به سرعت رفتم تو سالن گردنبند را دادم به سمیرا و بیاختیار برگشتم.
سلمانی: حالا خوب شد. بیا جلو نگاهم کن...
رفتم نشستم
سلمانی: هیچ میدونی چهرهی تو خیلی عرفانی هست؟ اینجا باشی از بین میره این چهره باید تو یک گروه عرفانی به کمال برسه...
سلمانی حرف میزد و حرف میزد و من به شدت احساس خوابآلودگی میکردم.
بعدها فهمیدم اون جلسه سلمانی من را یه جورایی هیپنوتیزم کرده،
دیگه از ترس ساعت قبل خبری نبود برعکس فکر میکردم یه جورایی بهش وابسته شدم.
همینجور که حرف میزد دستش را گذاشت روی دستم!
من دختر معتقدی بودم و تا به حال دست هیچ نامحرمی به من نخورده بود.
اما تو اون حالت نه تنها دستم را عقب نکشیدم بلکه گرمای عجیبی از دستش وارد بدنم میشد که برام خوشآیند بود!!!
وقتی دید مخالفتی با کارش نکردم دوتا دستم را گرفت تو مشتش و گفت: اگر ما باهم اینجوری گره بخوریم تمام دنیا مال ماست.
#ادامه_دارد ...
دانی که چرا ماه رمضان ماه خداست
یا آنکه چرا حساب این ماه جداست؟
یا آنکه چرا باب کرم مفتوح است؟
زیرا که تولد حسن عشق خداست
ای کوی تو قبله ی مراد ادرکنی
ای داد رس روز معاد ادرکنی
ای گشته زفرط جود و احسان و عطا
مشهور و ملقب به مجتبی ادرکنی
🎊 پیشاپیش میلاد با سعادت امام حسن مجتبی علیه السلام را به شما عزیزان همیشه همراه تبریک عرض میکنم🎊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 هر شب ماه رمضان، خدا سه بار صدات میزنه
🔰 آیت الله تهرانی
🖼هرروز خود را با بسم الله الرحمن الرحیم آغاز کنیم:
تقویم امروز:
📌 سه شنبه
☀️ ۷ فروردین ۱۴۰۳ هجری شمسی
🌙 ۱۵ رمضان ۱۴۴۵ هجری قمری
🎄 26 مارس 2024 میلادی
#حدیث_روز
🔅امام سجاد علیه السلام فرمودند:
▪️نگاه مؤمن از روى دوستى و مهربانى به سيماى برادر مؤمِنش عبادت است.
📚تحف العقول، علميه اسلاميه ص ۳۳۲
📿ذکر امروز: یاارحم الراحمین
📝مناسبت روز:
🔸 ولادت حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام
🔹روز اکرام وتکریم خیرین
19.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تویتـقـدیـرمنامـسـالبنـویسفـقـطحـــرم
یهسفرکربــبـلاباپــدروبامـادرم:)🧡🌿
#هـمـهدنــیــایمــنـی
صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚
🍃رو به شش گوشهترین
قبلهی عالم
هر صبح بردن نام
حسیـــن بن علی میچسبد:
چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست
اَبــاعَبـــــدالله...
هرکسی داد سَلامی به تو
و اَشکَش ریخت ،،،
او نَظـَرکَــردهی زَهــراست...
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
وعَلی العباس الحسُیْن...
ارباب بيکفن ســــــــلام...
#صبحم_بنامتان_اربابم