#تربیت_فرزند
چگونگی مواجهه با شبادراری کودک
🌱 مطمئن باشید #سرزنش و #تنبیه فقط شبادراری کودک را #افزایش میدهد.
🔸♦️🔸
🌱 در ساعتهای نزدیک خواب، کودک را از خوردن مایعات زیاد #منع کنید.
🔸♦️🔸
🌱 هیچ گاه او را #تهدید_نکنید که این مشکل او را به دیگران خواهید گفت.
🔸♦️🔸
🌱 قبل از خواب او را به دستشویی بفرستید. با #محبت و #حوصله در فاصلههای معینی از شب بیدارش کنید و از او بخواهید تا به دستشویی برود.
📌 چگونگی مواجهه با شبادراری کودک
🌱 #نگویید پاشو باز میخوای رختخوابت خیس بشه. #بگویید به قولت عمل کن پاشو ببین من به قولم عمل کردم و از خواب پا شدم.
🔸♦️🔸
🌱 مواردی مانند تنبیه بیش از حد کودک، دعوای خانوادگی، کتک کاری با کودکی دیگر، حسادت،...با ایجاد #اضطراب در کودک، احتمال شبادراری را در او تقویت می کند.
🔸♦️🔸
🌱 اگر حجم کم مثانه کودک باعث #شبادراری اوست و کودک مبتلا به صرع عفونت ادرار و مشکل کلی نیست، بخواهید که مایعات بیشتری در طول روز بخورد و تا حد امکان دیر به دیر دستشویی برود تا به مرور حجم مثانه اش بیشتر شود.
#حجت_الاسلام_راجی
4_5969565011666796628_5976800747365335209.mp3
965.2K
🇮🇷سخنان امام خمینی درباره رفراندوم جمهوری اسلامی
🗳مردم آزادند بگویند ما رژیم سلطنتی میخواهیم (خنده مردم)
🗳نظر امام درباره کسانی که «جمهوری ایرانی» میخواهند
8.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وظیفه زن درمقابل مادرشوهر و پدر شوهر
خیلی جالب بود تا اخر گوش بدید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر درست و حقه این کلام مولا 👆
درس زندگی...
#سیدکاظم_روحبخش #استوری_حدیث
💢 تقویت ملکات نیک در انسان
🔷 در ماه رمضان، این ریاضت الهی و شرعی، این خویشتنداری، این صبر بر گرسنگی و تشنگی، این مبارزه با هوای نفس و شهوات انسانی، موجب تقویت ملکات نیک در انسان می شود.
🎙 امام خامنه ای مدظله العالی؛ ۱۳۷۸/۱۰/۱۸.
📎 #ماه_رمضان
📎 #امام_خامنه_ای
💠 سخت گیری نکردن در بازی
📌 اگر زمان بازی فرزندان، والدین مرتب بچه ها را مورد امر و نهی قرار دهند، مثلاً مدام بگویند «مراقب باش لباس هات کثیف نشه»، این باعث می شود کودکان از بازی لذت نبرند؛ حتی قوانین در بازی ها نیز باید حداقلی باشد و محیط را به گونه ای تغییر دهیم که بچه ها راحت بتوانند بازی کنند.
📎 #تربیت_فرزند
📎 #بازی
📎 #ماه_رمضان
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
#رمـاݧ♥⃟🥀 🧡⃟⚡️ڍامشـ🔥ـیـطـاݧـے🧡⃟⚡️ #قـسـمـتچـهـاردهـم⬇️ پدرم خیلی زود یک روحانی پیدا کرده بود که
#رمـاݧ♥⃟🥀
🧡⃟⚡️ڍامشـ🔥ـیـطـاݧـے🧡⃟⚡️
#قـسـمـتپـانـزدهـم⬇️
🔱⃟☄ ــہـ۸ــہـہـ۸ــہــہـ۸ــہـہـ۸ــہــ 🔱⃟☄
اخری بهم پیامک داد بااین مضمون:خانم شیطونک,زور الکی نزن چون یک جن درون وجود تو حلول کرده,الان درقالب تن تو ,روح یک جن وجود دارد,انجمن روی تو برنامه ریزیها کرده,لطفا خودت راخسته نکن,اول وآخرش مال مایی,اینم آدرس جشن:تهران .......
بیژن ,طبق شناختی که ازمن داشت محال بود به فکرش خطورکند که من بخوام ازکارهاشون باکسی صحبت کنم.
اما باذکرهایی که اقای موسوی بهم آموزش میداد خیلی وقتا ,اختیارم دست خودم بود اماگاهی اوقات هم اذیت کردن اجنه رااحساس میکردم.
تمام متن پیامک بیژن رابرای شماره ی همراه اقای محمدی(پلیسی که درجریان کاربود)فرستادم.
خودم رفتم مشغول ذکر شدم,اقای موسوی بهم گفته بود هرچه وسیله که علامت یک چشم روش هست را دارم,ببرم بزارم امام زاده یایک جای مقدس تا اثرشون از بین بره,من یک گردنبند داشتم که به عنوان چشم زخم گرفته بودمش اما غافل از این که ,این گردنبد که روش تک چشم حک شده بود,برای چشم زخم کاربردی نداشت که هیچ بلکه علامت چشم چپ شیطان بود وباعث جذب اجنه وشیاطین اطرافم میشد.
اون گردنبدوانگشتری که بیژن بهم هدیه داده بود راسپردم به مامان تابگذاره امام زاده,وخودم مدام اسفند دود میکردم چون به عینه متوجه شدم تا دود اسفند بلند میشه ,جن درونم یک جورایی اذیت میشه ومن راهم اذیت میکنه...
فردا عاشورا بود ومن برنامه ها داشتم,میخواستم با ذکرخدا وگریه بر ارباب خودم راپاک کنم....
میدونستم روز سختی درپیش دارم ,توکل کردم وبه انتظار روزهای خوش نشستم..
#ادامہدارد...↻
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
#رمـاݧ♥⃟🥀 🧡⃟⚡️ڍامشـ🔥ـیـطـاݧـے🧡⃟⚡️ #قـسـمـتپـانـزدهـم⬇️ 🔱⃟☄
#رمـاݧ♥⃟🥀
🧡⃟⚡️ڍامشـ🔥ـیـطـاݧـے🧡⃟⚡️
#قـسـمـتشـانـزدهـم⬇️
🔱⃟☄ ــہـ۸ــہـہـ۸ــہــہـ۸ــہـہـ۸ــہــ 🔱⃟☄
امروز روز عاشورا بود چشم که بازکردم خودم را روی تخت با بولیز قرمز رنگم,دیدم.
مطمینم دیشب توخواب, شیطان درونم تن مرابه حرکت دراورده.ولباس قرمزم راپوشیدم,قبل از رفتن به بیرون اتاقم,رفتم سراغ کمد لباس ,بولیز مشکی رابرداشتم تابپوشم,هرچه میکردم ,بولیز قرمزه درنمیامد انگاربه بدنم چسپانده باشندش,با اراده ای قوی گفتم:کورخوندی ابلیس ,اگرشده پاره اش کنم ,درش میارم.
استینش را دراوردم دوباره کشیده شد تنم,دکمه هاش که انگار قفل شده بود,عصبی شدم.وگفتم اماده باش من ازت نمیترسم,نیروی من که اشرف مخلوقات هستم از توی رانده شده ی درگاه خدا,بیشتره...
بلند بلند خوندم (اعوذوبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
یاصاحب الزمان ادرکنی ولاتهلکنی...
یاصاحب الزمان ادرکنی ولا تهلکنی...
یاصاحب الزمان...
هرچه این ذکر راتکرار میکردم اختیار خودم بیشتردستم میمود تااینکه به راحتی لباسم رابالباس مشکی عوض کردم,دیروز بابا ومامان برای خاطرمن عزاداری نرفته بودند اما امروز میخواستم به هرطریقی شده بفرستمشون عزاداری,میدونستم خودم روز سختی درپیش دارم واز طرفی پدرومادرم نذرداشتند اخه وجودمن را از لطف ارباب میدونستند,نذرداشتند تا باپای برهنه برای غم حسین ع درهیأت سینه بزنند وپدرم به یاد سقای دشت کربلا به تشنگان آب بدهد,پس باید میرفتند...
خودم نذر کردم که امروز قطره ای اب ننوشم ودست به دامان حسین ع,در خانه ی خدارابزنم...
وعجیب روزی بود ,چیزهایی دیدم که هرصحنه اش برای مرگ کسی کافی بود اما من بامدد خداوند تحملش کردم....
مامان وبابا رابزور راهی هیأت کردم.
خودم رفتم طرف دسشویی تا وضوبگیرم.
نگاهم افتادتو آیینه,احساس کردم کسی زل زده بهم,خیلی بی توجه شیرآب رابازکردم,منتها دستم به اختیارخودم نبود هی میخورد به آیینه,به دیوارو...,دوباره شروع کردم:اعوذوبالله من شیطان الرجیم,اعوذوبالله من الشیطان الرجیم و...
به هربدبختی بود دست وصورت وآرنجهام رااب ریختم ووضوگرفتم ,وقتی میخواستم پاهام رامسح کنم تاخم شدم ,یکی از پشت سر ,کله ام را کوبید به سنگ روشویی
دردوحشتناکی توسرم پیچید اما ازپا نیانداختم .
باهر سختی که بود وضوگرفتم وشاید بشه گفت این سخت ترین وشیرین ترین وضویی بود که درعمرم گرفته بود,سخت بود به خاطراینکه نیرویی نمیگذاشت وضوبگیرم وشیرین بود به خاطراینکه اراده ی من براراده ی شیاطین پیروز شده بود..
سجاده راپهن کردم ,چادرنمازم انداختم سرم,سجاده از زیرپام کشیده شد وباسرخوردم به زمین.....
نتونستم به نماز بایستم,نشستم به ذکر گفتن دوباره صدای مردی ازحلقومم بیرون میامد واینبار فحشهای رکیکی از دهانم خارج میشد...
به شدت گلوم خشک شده بود,بی اختیار به سمت اشپزخانه رفتم ولیوان ابی پرکردم تابخورم,یک آن یادم افتاد نذر دارم آب نخورم,هرچی خواستم لیوان رابزرام رو ظرفشویی,نمیتونستم,لیوان چسپیده بودبه دهنم ,انگار شخصی به زور میخواست آب رابه خوردم بدهد,دراثر تکانهای بیش ازاندازه ی دستم لیوان روی سرامیکهای اشپزخانه افتاد وشکست ناگهان نیرویی به عقب هلم داد,پام رفت رو خورده شیشه های لیوان و زخم شدوخون بود که میریخت کف اشپزخونه,
دست کردم یه قران کوچک رو اپن بود برداشتم,چسپوندم به خودم...
#ادامہدارد...↻
🧕🏻 دخترم چادر رو گذاشته کنار...
👨🏻 🏫 در رویارویی با شبهات و تردید های ذهنی فرزند جوانتان، باید بتوانید او را قانع کنید. پاسخ درست، دقیق، شفاف و کامل شما باعث می شود دیدگاه او نسبت به مسائل دینی، اجتماعی و سیاسی تغییر کند. شما باید مهارت ارتباطی و اقناعی برای سؤالات فرزندانتان داشته باشید. اگر تصور می کنید در این مسئله نیاز به کمک افراد متخصص دارید، فرزندانتان را به سمت آنان هدایت کنید تا از درگیری و گرفتاری این شبهات ذهنی بتوانند به سلامت خارج شوند.
جهت مشاهده کامل سؤال و جواب به لینک زیر مراجعه فرمایید👇
🌐 http://btid.org/node/273683
📎 #مشاوره
📎 #نوجوان
📎 #حجاب
📎 #ماه_رمضان