32.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 آموزش و مراقبت جنسی کودک و نوجوان
حضور کودکان و نوجوانان در فضای مجازی و مواجهه آنها با برخی مطالب غیر اخلاقی و جنسی نگرانی هایی را در بین خانواده ها ایجاد کرده است؛ لذا در این زمینه آموزشهایی بر مبنای مسایل اخلاقی دینی و اجتماعی لازم به نظر می رسد.
منابع:
-بررسی تربیت جنسی کودکان و نوجوانان از دیدگاه اسلام، فاطمه سادات سعادت فرد و سمیه خلوتی جابری، عباس قلتاش و زهره سادات سعادت فرد
- مصاحبه دکتر لک زایی: سبک زندگی اهل بیت(ع) و نیازهای زمان
و همچنین مقالات مرتبط
http://fna.ir/f2feyg
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
20.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شب های جمعه آخه چه سری داره
دل هامون میگیره
شب های جمعه،
مادر میاد و کربلا بارون میگیره
شب های جمعه،
یه دختری هی ذکر بابا جون میگیره
🎤 کربلایی #حسین_ستوده
#ارباب💚
#شبجمعستهوایتنکنممیمیرم💔
🌱 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنیم:
📖حدیث امروز:
🔆 امام سجاد(ع) فرمودند:
🌴بسیار عجیب است از كسانی كه برای این دنیای زودگذر و فانی كار میكنند و خون دل میخورند ولی آخرت را كه باقی و ابدی است رها و فراموش كردهاند.
📚بحارالا نوار: ج ۷۳، ص ۱۲۷، ح ۱۲۸
🪧تقویم امروز:
📌 جمعه
☀️ ۲۹ تیر ۱۴۰۳ هجری شمسی
🌙 ۱۳ محرم ۱۴۴۶ هجری قمری
🎄 19 جولای 2024 میلادی
🔖مناسبتی امروز:
🥀 سوم شهدای کربلا
🖤 اولین روز خاکسپاری
✅ رزق واقعی
🔹زمانی که با مشکلی روبهرو میشوی
خداوند صبــری به تو میدهد
که چشمانت را از آن بپوشی
این صبـر، رزق است
🔹زمــانی که در خـانه لیـــوانی آب به
دست پدرت میدهی. این فـرصت
نیکی کردن رزق اسـت
🔹زمانیکه خواب هستی سپسناگهان
و بدون زنگ زدن ساعت بیدار میشوی
و نماز میخوانی رزق است
🔹گاهی اتفاق میافتد که در نماز
حواست نباشد، ناگهان به خود میآیی
و نمازت را با خشوع میخوانی....
این تلنگر، رزق است
🔹یکباره یاد کسی میافتی و دلتنـگش
میشوی و جـویای حالـش میشوی،
ایـن یادآوری رزق است.
9.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بی پناه که شدی صـــــــــــــــــدایش کن
حسیـــــــــــن «وثرَ المَـــــــــــــوْتُور» است
میداند تك و تنها شدن یعنـــــی چه؛
و در آغـــــــــــــــــوشت مــــیگیــــــــــرد ...
صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
وعَلی العباس الحسُیْن...
ارباب بيکفن ســــــــلام...
#صبحم_بنامتان_اربابم
🌹 اسامی زنان عاشورایی
♦️ام سلیمان
کنیه اش ام سلیمان است. کنیز امام حسین «علیه السلام» که آن حضرت وی را هزار درهم خرید و در خانه ام اسحق (مادر فاطمه صغری) همسر امام، خدمت می کرد. سپس با ابو رزین ازدواج کرد و سلیمان از او به دنیا آمد. سلیمان غلام امام حسین «علیه السلام» بود.
سلیمان پیک امام حسین به سوی رؤسا و اشراف بصره بود که عبید الله بن زیاد دستور داد گردنش را بزنند. سلیمان همان است که در زیارت ناحیه مقدسه نامش آمده است. ام سلیمان به همراه مولایش امام حسین «علیه السلام» راهی کربلا شد. همسرش نیز از اصحاب امام حسن «علیه السلام» بود. ام سلیمان زنی عالم، فاضل و نیکوکار بود که همراه مولایش امام حسین «علیه السلام» راهی کربلا شد و جزو اسیران واقعه عاشورا گردید. وی تمام مصایب را در راه خدا تحمل کرد.
♦️فُکهیه
زوجه عبد الله بن اریقط بود. وی در خانه رُباب، همسر امام حسین «علیه السلام» خدمت می کرد. از عبد الله فرزند پسری آورد به نام قارب که در کربلا به شهادت رسید. فکهیه نیز همراه رباب در زمین کربلا به سلک اسیران به شام رفت.
♦️حُسنیه
یکی از جواری حضرت سید الشهداء است، امام حسین «علیه السلام» او را از نوفل بن حارث بن عبدالملک خرید. وی به ازدواج مردی به نام سهم درآمد و مُنحج از او متولد گردید. حسنیه به امام زین العابدین «علیه السلام» خدمت می کرد تا اینکه به همراه سید الشهداء «علیه السلام» و فرزندش منجح به کربلا آمد. منجح در کربلا به شهادت رسید. حسنیه با اهل بیت «علیهم السلام» در مصایب آن شریک و یاور و غمخوار آنان بود.
♦️ام وهب، همسر عبدالله بن حباب الکلبی
ام وهب یکی از زنان شجاع و مجاهدی بود که نام اصلی او قمر دختر عبد از بنی فمر بن قاسم و همسر عبد الله بن عمیر از طایفه بنی عُلیم بود، چون شوهرش تصمیم گرفت از کوفه به یاری حسین «علیه السلام» بیرون بیاید ام وهب نیز اصرار کرد تا او را با خود ببرد.
در روز عاشورا وقتی عبدالله بن عمیر به میدان رفت او نیز چوبی به دست گرفت و به میدان شتافت. ولی امام حسین «علیه السلام» مانع او شد و فرمود: «زنان موظف به جهاد نیستند». اما پس از شهادت شوهرش به بالین او رفت و صورت او را پاک کرد و می گفت: بهشت بر تو مبارک باد! از خدا درخواست می کنم که مرا همراه تو قرار دهد که شمر، غلامش رستم را سراغ او فرستاد. آن غلام با عمود سر او را شکافت و به شهادت رسانید. ام وهب اولین زن شهید در روز عاشورا بود.
شیخ عباس قمی به نقل از علامه مجلسی می گوید: در حدیثی دیدم که ابن وهب نصرانی بود و با مادرش به دست حسین «علیه السلام» مسلمان شد؛ در مبارزه خود بیست و چهار پیاده و دوازده سوار را کشت و اسیر شد. او را نزد عمر سعد بردند و گفت: عجب شجاعتی داری؟ سپس دستور داد سرش را بریدند و به لشکرگاه حسین «علیه السلام» انداختند. مادرش سر او را برداشت و بوسید و به لشکرگاه ابن سعد انداخت و به مردی خورد و او را کشت. سپس با تیرک چادر حمله کردو دو مرد دیگر را کشت. حسین «علیه السلام» او را فرمود: ای ام وهب، برگرد. جهاد از زنان برداشته شده. ام وهب برگشت و می گفت: «الهی نا امیدم مکن، حسین «علیه السلام» فرمود: تو را خدایت نا امید نکند ای ام وهب».
♦️ام خلف همسر مسلم بن عوسجه
ام خلف از زنان نامدار شیعه در قرن اول هجری است. وی با مسلم بن عوسجه - یار باوفای حسین «علیه السلام» - ازدواج کرد که ثمره آن فرزندی به نام خلف بود. مسلم بن عوسجه و فرزندش در روز عاشورا در رکاب مولایشان حسین «علیه السلام» به شهادت رسیدند. ام خلف از زنان مؤمنه ای بود که محبت اهل بیت «علیهم السلام» سراسر وجودش را پر کرده بود. ام خلف که با همسر و پسرش در بین راه به کاروان حسین «علیه السلام» پیوسته بود پس از شهادت شوهرش مسلم، فرزندش را به میدان جنگ فرستاد. پس از شهادت مسلم بن عوسجه، امام حسین به فرزندش خلف فرمود: اگر به میدان روی و کشته شوی، مادرت تنها و بی کس خواهد بود، تو به سرپرستی مادرت سزاوارتری تا به جنگ.
ام خلف که شاهد این سخنان بود، در برابر فرزندش ظاهر شد و خطاب به او گفت: ای پسرم! نصرت و یاری فرزند پیامبر «صلی الله علیه و آله» را بر سلامت و امان خودت ترجیح ده؛ اگر سلامت خودت را برگزینی هیچ گاه از تو راضی نخواهم شد.
خلف با شجاعت به میدان رفت. ام خلف او را تشویق می کرد و می گفت: بشارت باد بر تو ای پسرم که به زودی از آب کوثر سیراب خواهی شد. خلف سی نفر از دشمنان را به قتل رسانید و خود در راه دفاع از دین و امامش به شهادت رسید. کوفیان سر او را به سوی مادرش انداختند. آن زن شجاع و وارسته سر فرزند جوان را به آغوش گرفت و بوسید و گریه سر داد به گونه ای که همه کسانی که شاهد این صحنه جانسوز بودند به گریه افتادند و شیرینی پیروزی ظاهری دشمن را به کام آنان تلخ نمود.
قسمت اول
♦️ام عمرو جُنادة همسر جنادة بن کعب انصاری
نامش بحریه بنت مسعود الخزرجی است. همسر جنادة بن کعب انصاری و از شهدای کربلاست. نامش را جنادة بن حرث هم نوشته اند که از طایفه خزرج بود. جنادة بن کعب از مکه به کاروان حسین «علیه السلام» پیوست و در روز عاشورا در حمله اول به شهادت رسید. پسرش عمروبن جناده نیز در کربلا شهید شد.
عمرو بن جناده انصاری از شهدای نوجوان کربلا بود و چون خواست به میدان رود امام فرمود: پدر این جوان کشته شده شاید مادرش راضی نباشد که به میدان رود، عمرو گفت: مادرم دستور داده که به میدان بروم و لباس جنگ بر من پوشانده است. عمروبن جناده 9 یا 11 سال بیشتر نداشت که به میدان رفت و شهید شد. سرش را برای مادرش انداختند. مادرش آن سر را برداشت و گفت: چه نیکو جهاد کردی پسرم، ای شادی قلبم! ای نور چشمم! سپس سر را به طرف دشمن پرتاب کرد و آن سر به مردی خورد و او را از پای در آورد، سپس عمود خیمه را برداشت و حمله کرد که به وسیله آن بجنگد. امام حسین «علیه السلام» مانع او شد و او را به خیمه زنان برگرداند. نام عمروبن جناده در زیارت ناحیه مقدسه آمده است.
♦️رویحه، همسر هانی بن عروه مرادی
رویحه با ورود مسلم بن عقیل به کوفه، در منزل خود از او پذیرایی نمود. با شهادت مسلم بن عقیل و همسرش هانی بن عروه به اتفاق فرزندش یحیی در کوفه مخفی شد. با اطلاع از ورود امام حسین «علیه السلام» به کربلا، نزد حضرت شتافتند و یحیی در رکاب امام حسین «علیه السلام» به شهادت رسید. پدر این زن عمر بن حجاج در کربلا در لشکر عمر سعد بود و به موکلین آب فرات تأکید می کرد نگذارند سپاه حسین «علیه السلام» به آب دسترسی پیدا کنند؛ اما این زن شجاع در محبت اهل بیت «علیهم السلام» همانند شوهرش هانی بود.
📚پایان
💢 کار کردن زن بدون اجازه شوهر
⁉️ سؤال:
آیا اگر زن هنگام عقد، سر کار می رفته است و به مرد هم اطلاع داده بوده و مرد مخالفت نکرده، آیا می تواند بدون اجازه شوهر سر کار برود؟
✍️ پاسخ:
🔹 اگر قرارداد کاری زن، قبل از عقد نکاح، منعقد شده باشد، باید به قرارداد عمل کند و اجازه شوهر لازم نیست؛ اما اگر زن بخواهد بعد از عقد نکاح قرارداد کاری که منافی حق شوهر است ببندد باید با اجازه شوهر باشد، مگر این که زن ضمن عقد نکاح شرط کرده باشد که برای کار بیرون برود یا عقد نکاح مبنی بر این شرط خوانده شده باشد که در این صورت باید به شرط عمل شود.
📚 پی نوشت:
بخش استفتائات پایگاه اطلاع رسانی دفتر آیت الله خامنه ای.
🖇 لینک مطلب:
https://btid.org/fa/news/311136
📎 #احکام_خانواده
📎 #حقوق_والدین
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت246 آن روز آرش مرا به خانهمان برد. چون می خواستم دو
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار
#پارت247
تعدادی ازمهمانها هم با ما به خانه امدند. من وفاطمه هم بساط چایی رامهیا کردیم.
چندساعتی طول کشیدتا تک تکشان خداحافظی کردند ورفتند، حتی خواهر مادرشوهرم.
فاطمه هم به خواست نامزدش بعداز رفتن خالهی آرش خداحافظی کرد و رفت.
آرش برای بدرقه ی مهمانها رفته بود. همین که واردسالن شد مادرش نگران پرسید:
– مادر، مژگان چرا رفت خونهی پدرش؟
آرش اخم هایش غلیظ تر شد و جواب داد:
–چه می دونم مامان جان، شما یه کم استراحت کن، یه امروز رو مژگان رو ول کن.
استکانها را جمع کردم و داخل سینک گذاشتم تا بشویم.
–راحیل جان، اونارو ول کن توام برویه کم استراحت کن، بعدا خودم پامیشم می شورم.
–چیزی نیست مامان جان، الان تموم میشه، میرم.
مادر آرش روی کاناپه دراز کشیدوچشم دوخت به سقف. آرش هم برای دوش گرفتن به طرف حمام رفت.
هنوز چنددقیقه ایی نگذشته بودکه مادرآرش ناگهان مثل برق گرفته ها از جایش بلندشد و گوشی تلفن را برداشت وشمارهایی را گرفت.
–الومژگان. سلام عزیزم، چرا نیومدی اینجا عزیزم، نگرانت شدم.
نگاهی به مادرشوهرم انداختم. گوش سپرده بود به حرفهای مژگان و هر لحظه چشم هایش گردتر میشد و فقط گاهی سوالی می پرسید:
–چی؟ کجا بری؟وَ گاهی هم زیرچشمی مرا نگاه می کرد و در آخر هم زد زیر گریه وگفت:
–اون بچه یادگارکیارشمه مژگان.
همانطور که گریه می کرد گوشی به گوشش بود و به حرفهای مژگان گوش می کرد و گاهی می گفت، باشه، باشه...
باصدای آرش که صدایم کرد از آشپزخانه بیرون امدم.
–راحیل جان، حوله ام رو از کمد میدی؟
فوری حوله را به دستش دادم و به آشپزخانه برگشتم.
مادر آرش گوشی را قطع کرده بود و اشک می ریخت و زیر لب سر خدا غر می زد.
برایش لیوان آبی بردم.
–مامان جان قرصی چیزی دارید که براتون بیارم؟
بادیدنم گریهاش شدت بیشتری گرفت.
دستش را گرفتم وچندجرعه آب در حلقش ریختم وکنارش نشستم. دستهایش میلرزیدند. ترسیدم.
–مامان جان. چتون شد؟
آرش لباس پوشیده بود و در حال خشک کردن موهایش وارد سالن شد.
–مادرشوهرم با دیدنش بلندشد و به طرفش پاتندکرد و دستش را گرفت وکشیدش به طرف اتاق ودر را بست.
خیلی دلم می خواست ببینم چه می خواهد به آرش بگوید، ولی پاهایم برای استراق سمع کردن نمیرفت.
دوباره به آشپزخانه رفتم و بقیهی کارم را انجام دادم.
بالاخره کارم تمام شد و آشپزخانه حسابی مرتب شد. کمرم دردگرفته بود. روی کاناپه درازکشیدم وبه این فکرکردم که چقدرحرفهایشان طولانی شد. گاهی صدای گریهی مادرشوهرم از توی اتاق میآمد. از بین ناله ها وگریه هایش فقط یک جمله را که خیلی بلند وتقریبا بافریادگفت شنیدم.
"بهش بگوبه خاطر خدا"که یهو دیدم آرش هراسون و با رنگ پریده بیرون امد و گفت؛
– راحیل زنگ بزن اورژانس. بعدخودش به سمت کابینت قرصها دوید.
–چی شده آرش.
–توروخدافقط سریع زنگ بزن.
فوری گوشی را برداشتم وهمانطور که زنگ میزدم به طرف اتاق دویدم.
مادر آرش قلبش را گرفته بود و روی زمین افتاده بود.
دکتر اورژانس بعدازمعاینه، سفارش کرد که نباید هیچ فشارعصبی داشته باشد. گفت شانس آوردیم که خطررفع شده، ولی برای بررسی دقیق تر دراولین فرصت باید به بیمارستان برود. دکتر موقع رفتن آرش را صداکرد تابا او حرف بزند. بعدازرفتن آنها مادرشوهرم به من چشم دوخت.
روی زمین کنار تخت نشستم.
–خوبین مامان؟ چیزی می خواهید براتون بیارم؟
شروع کردبه گریه کردن.
–مامان جان باید مواظب خودتون باشید، دیدید که دکتر چی گفتن.
–راحیل، می خوان یادگارکیارشم روباخودشون ببرن اون سردنیا...دیگه اگه بچهی کیارش هم نباشه من به چه امیدی زنده بمونم، بمیرم بهتره.
–مژگان می خواد بره خارج؟
–خودش نمی خواد، به زور میبرنش.
–نه، مامان مگه میشه؟ حالا اون یه چیزی گفته...
حرفم را برید و با صدای بلندی، آنقدر بلند که ترسیدم دوباره حالش بد بشود گفت:
–آره میشه، این برادرش آدم خطرناکیه، چیزهایی ازش شنیدم که آدم بایدازش بترسه، شرط وشروط گذاشته برای آرش...
–شرط؟
هرچه التماس بود در چشمهایش ریخت.
–همه چی به توبستگی داره راحیل، توروخدا کمکمون کن. راحیل یه خانواده رواز بدبختی نجات بده.
اون بچه رونجات بده.
هاج و واج به او نگاه می کردم.
از تخت پایین آمد و به حالت سجده سرش را روی پاهایم گذاشت.
–التماست می کنم راحیل، تا ابد دعات می کنم، التماس یه مادر دل شکسته رو ندید نگیر، هرکاری بگی می کنم فقط...
از کارهایش گریهام گرفت. بلندش کردم.
–این کارها چیه مامان، تو رو خدا اینجوری نکنید، من هرکاری بتونم انجام میدم اصلا نیاز به این کارها نیست. آخه چی شده؟
همان لحظه آرش داخل اتاق شد و با خشم به مادرش نگاه کرد و دستش را گرفت.
–پاشید ببرمتون توی اتاق خودتون.
–مادرش با عصبانیت دستش را کشید.
–نه، خودم می خوام باهاش حرف بزنم، صبح تاشب التماسش می کنم تاراضی بشه.
آرش گرهی ابروهایش بیشتر شد وگفت:
–شمامهلت بده من خودم باهاش حرف میزنم.