http://l1l.ir/2o-6
💢«کاپیتولاسیون» به زبان ساده!
♦️امام خامنه ای :«[پیش از پیروزی #انقلاب_اسلامی] آمریکائیها چند ده هزار مامور در ایران داشتند اینها مامورین سیاسی بودند، امنیتی بودند، نظامی بودند؛ در داخل مجموعهی مدیریت ایران - چه در ارتش، چه در سازمانهای اطلاعاتی، چه در بخشهای برنامهریزی، چه در بخشهای گوناگون دیگر - نشسته بودند، پول و مزد خودشان را به اضعاف مضاعف از دولت ایران میگرفتند، اما برای #آمریکا کار میکردند. این کار بدی بود که در کشور ما اتفاق افتاده بود. رژیم طاغوت #پهلوی به خاطر وابستگیاش به آمریکا، به خاطر مزدوریاش برای آمریکا، بتدریج در طول چند سال اینها را داخل کشور آورده بود. تا اینجای کار، بد بود؛ اما آنچه که اتفاق افتاد، یک چیز بد مضاعف بود، بد به توان چند بود.
♦️ آن کار بد مضاعف این بود که آمدند در مجلس شورای ملی و مجلس سنای آن روز تصویب کردند که مامورین آمریکائی از دادگاههای ایران و امکانات قضائی و امنیتی ایران معافند. یعنی اگر فرض کنید یکی از این مامورین جرم بزرگی در ایران مرتکب شود، دادگاههای ما حق ندارند او را به دادگاه بطلبند و محاکمه کنند و محکوم کنند؛ این اسمش #کاپیتولاسیون است.
♦️این نهایت ضعف و وابستگی یک ملت است که بیگانگان بیایند در این کشور، هر کاری دلشان میخواهد، بکنند؛ دادگاههای کشور و پلیس کشور اجازه نداشته باشند اندکتعرضی به اینها بکنند. آمریکائیها این را از رژیم #طاغوت خواستند، رژیم طاغوت هم دودستی تقدیمشان کرد: قانون کاپیتولاسیون.»
♦️ #روایت_تاریخی: حضور سُلطهطلبانهی مأموران آمریکایی در ایران در زمان رژیم پهلوی و تصویب قانون کاپیتولاسیون در جهت مصونیت آنها
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
﷽ #مردےدرآئینہ 💙 #قسمتنودوچهارم #رمانمعرفتے :) #قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱 سرزمین عجایب وار
﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتنودوپنجم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
كلمات صادقانه
چندين بار نشست ... ايستاد ... خم شد ... و پيشانيش رو روي زمين گذاشت ... سه مرتبه دست هاش رو
تكان داد و سرش رو به اطراف چرخوند ... و دوباره پيشانيش رو گذاشت روي زمين ...
چند دقيقه پيشانيش روي زمين بود تا بلند شد ... شروع كرد به شمردن بند انگشت هاش و زير لب چيزي
رو تكرار مي كرد ... و در نهايت دست هاش رو آورد بالا و كشيد توي صورتش ...
مراسم عجيبي بود ... البته مراسم عجيب تر از اين، بين آئين هاي مختلف ديده بودم ... يهودي ها ساعت
ها مقابل ديوار مي ايستادن و بي وقفه خم راست مي شدن و متن هايي رو مي خوندن ...
ده از هندوها با حالت خاصي روي زمين مي نشستن و طوري خودشون رو تكان مي دادن كه تعجب
مي كردم چطور هنوز زنده ان و مغزشون از بين نرفته ...
يا بودائي ها كه هزار مرتبه در مقابل بودا سجده مي كنن ... مي ايستن و دوباره سجده مي كنن ... و دست
هاشون رو حركت ميدن، بهم مي چسبونن، تعظيم مي كنن ... و دوباره سجده مي كنن ...
همه شون حماقت هايي براي پر كردن وقت بود ...
بلند شد و شروع كرد به جمع كردن پارچه اي كه زير پاش انداخته بود ... و اون تكه گلِ خشك، وسط
پارچه مخفي شد ...
جمعش كرد و گذاشت روي ميز ... و پارچه روي دوشش رو تا كرد ... اومد سمت تخت ها كه تازه متوجه
شد بيدارم و دارم بهش نگاه مي كنم ...
- از صداي من بيدار شدي؟ ...
- نه ... كلا نمي تونم زياد بخوابم ... اگه ديشب هم اونقدر خسته نبودم، همين چند ساعت هم خوابم نمي
برد ...
- با خستگي و فشار شغلي كه داري چطور طاقت مياري؟ ...
چند لحظه همون طوري بهش خيره شدم ... نمي دونستم جواب دادن به اين سوال چقدر درسته ...
مطمئن بودم جوابش براي اون خوشايند نيست ...
- قبل خواب يا بايد الكل بخورم يا قرص خواب آور ... و الا در بهترين حالت، وضعم اينه ... فعلا هم كه
هيچ كدومش رو اينجا ندارم ...
نشست روي تخت مقابلم ...
- چرا قرصت رو نياوردي؟ ...
يكم بدن خسته ام رو روي تخت جا به جا كردم ...
- نمي دونستم ممنوعيت عبور از مرز داره یا نه ... از دنيل هم كه پرسيدم نمي دونست ... ديگه ريسك
نكردم ... ارزشش رو نداشت به خاطر چند دونه قرص با حفاظت گمرك به مشكل بخورم ...
- اينطوري كه خيلي اذيت ميشي .. اسمش رو بگو بعد از روشن شدن هوا، اول وقت بريم داروخونه ...
اگه خودش پيدا شد كه خدا رو شكر ... اگه خودشم نبود ميريم يه جستجو مي كنيم ببينيم معادلش هست
يا نه ... جای نگراني نیست، پزشك آشنا مي شناسم ...
خيلي راحت و عادي صحبت مي كرد ... گاهي به خودم مي گفتم با همين رفتارهاست كه ذهن ديگران رو
شست و شو ميدن ... اما از عمق وجود، دلم مي خواست چيز ديگه اي رو باور كنم ... صداقت كلمات و
توجهش رو ...
- از ديشب مدام يه سوالي توي سرم مي گذره ... كه نمي دونم پرسيدنش درست هست يا نه ... مي
پرسم اگه نخواستي جواب نده ...
ناخودآگاه خنده ام گرفت ...
- بپرس ...
- اگه با گروه هاي توريستي مي اومدي راحت تر نبودي؟ ... اينطوري جاهاي بيشتري رو هم مي تونستي
ببيني ... بگردي و تفريح كني ... الان نود درصد جاهايي كه قراره ما بريم تو نمي توني بياي تو ... يا توي
محل اقامت تنها مي موني يا پشت در ...
بالشت رو از زير سرم كشيدم ... نشستم و تكيه دادم به ديواره ي بالاي تخت ...
- قبل از اينكه بيام مي دونستم ... دنيل توضيح داد برنامه شون سياحتي نيست ...
دیگه چهره اش كاملا جدي شده بود ...
- تو نه خاورشناسي، نه اسلام شناس ... نه هيچ رشته اي كه به خاطرش اين سفر برات مهم شده باشه
... پس چي شد كه باهاشون همراه شدي؟ ..
ادامه دارد....
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
﷽ #مردےدرآئینہ 💙 #قسمتنودوپنجم #رمانمعرفتے :) #قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱 كلمات صادقانه
﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتنودوششم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
آخرین امام
سكوت، فضاي اتاق رو پر كرد ... چشم هاي اون منتظر بود ... مغز من در حال پردازش جواب ... از قبل
دليل اومدنم رو مي دونستم اما گفتنش به اون ... شايد آخرين كار درست در كل زمين بود ...
براي چند لحظه نگاهم رو ازش گرفتم ...
- ببخشيد ... حق نداشتم اين سوال رو بپرسم ...
نگاهم برگشت روش ... مثل آدمي نبود كه اين كلمات رو براي به حرف آوردن يكي ديگه به زبان آورده
باشه ... اگر غير اين بود، هرگز زبان من باز نمي شد ...
نفس عميقي كشيدم ... و تصميم گرفتم باهاش حرف بزنم ... داشتم به آدمي اعتماد مي كردم كه كمتر از
24 ساعت بود كه اون رو مي شناختم ...
- من اونقدر پولدار نيستم كه براي تفريح، سفر خارجي برم ... اين سفر براي من تفريحي و توريستي
نيست ... اومدم ايران كه شانسم رو براي پيدا كردن يه نفر امتحان كنم ...
براي پيدا كردي كي اومدي؟ ...
- مهدي ... آخرين امام شما ... پسر فاطمه زهرا ...
جا خورد ... مي شد سنگيني بغض رو توي گلوش حس كرد ... و براي لحظاتي چشم هاش به لرزه در اومد
...
- تو گفتي اصلا باور نداري خدايي وجود داره ... پس چطور دنبال پيدا كردن كسي اومدي كه براي باور
وجودش، اول بايد به وجود خدا باور داشته باشي؟ ...
سوال جالبي بود ... اون مي خواست مبناي تفكر من رو به چالش بكشه ... و من آمادگي به چالش كشيدن
هر چيزي رو داشتم ... ملحفه رو دادم كنار ... و حالا دقيقا رو به روي هم نشسته بوديم ...
- باور اينكه مردي با هزار و چند سال زنده باشه ... جوان باشه ... و قرار باشه كل حكومت زمين رو توي
دستش بگيره و يكپارچه كنه خيلي احمقانه است ...
يعني از همون جمله اولش احمقانه است ... باور مردي با اين سن ...
اما ساندرز، يه شب چيزي رو به من گفت كه همون من رو به اينجا كشيد ... چيزي كه قبل از حرف هاي
دنيل، خودم يه چيزهايي در موردش مي دونستم ... اما نمي دونستم ماجرا در مورد اون فرده ...
من يه چيزي رو خوب مي دونم ... دولت من هر چقدر هم نقص داشته باشه، احمق ها توش كار نمي كنن
... و وقتي آدم هايي مثل اونها مخفيفانه دنبال يه نفر مي گردن، پس اون آدم وجود داره ... هر چقدر هم
باور نسبت به وجود داشتنش غيرقابل قبول باشه ...
مي خوام پيداش كنم ... چون مطمئن شدم و به اين نتيجه رسيدم كه اگه بخوام به جواب سوال هام
برسم و حقيقت رو پيدا كنم ... بايد اول اون رو پيدا كنم ...
من تا قبل، فكر مي كردم حمله به عراق و از بين بردن سلاح هاي كشتار جمعي فقط يه بهانه بوده ...
چون هيچ چيزي هم پيدا نشد ... و تنها دليل هايي كه به ذهنم مي رسيد اين بود كه دولت براي به چنگ
آوردن منابع زير زميني عراق و تسلط روي منطقه به اونجا حمله كرد ... چون عراق دقيقا وسط مهمترين
كشورهاي استراتژيك خاورميانه است ...
اما بعدا فهميدم اين همه اش نيست ... و در تمام اين مدت، اهداف مهم ديگه اي وسط بوده ... اين سوال
ها ذهنم رو ول نمي كنه ... نمي تونم حقيقت رو اين وسط ا ني همه نقطه گنگ پيدا كنم ...
چهره اش خيلي جدي شده بود ... نه عبوس و در هم ... مصمم و دقيق ...
چرا براي پيدا كردن جواب، همون جا اقدام نكردي؟ ... و اين همه راه رو اومدي دنبال شخصي كه هيچ
كسي نمي دونه كجاست؟ ...
ادامه دارد....
"لاٰ حَولَ وَلاٰ قُوَّةَ اِلّاٰ بِاللّٰهِ الْعَلیٌِ الْعَظیم"
🖼 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنیم:
📖 حدیث امروز:
✳️ امام باقر (علیه السلام) :
خداوند به چیزی که نزدش محبوبتر از شادمان ساختن مسلمان باشد ، پرستیده نشده است.
📚 الکافی ، ج۲ ، ص۱۸۸
🪧تقویم امروز:
📌 شنبه
☀️ ۵ آبان ۱۴۰۳ هجری شمسی
🌙 ۲۲ ربیعالثانی ۱۴۴۶ هجری قمری
🎄 26 اکتبر 2024 میلادی
اللهم عجل لولیک الفرج الهی آمین
سلام امام زمانم✋🌸
حالِ دلم خوب نیست
درست مثلِ قلبِ ویران شدهے غزه
دلم فقط آمدنِ تو را میخواهد
دلم روزِ ظهورت را میخواهد
کہ فقط ظهور شما
دنیا را از این همه غم و رنج نجات خواهد داد.
شتاب کن حضرتِ منجے
کہ ما را طاقتِ این همه اندوه نیست...
یامهدے♡
کوهے از غصہ و غمیم همہ ...
در افق آرزوهایم
تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم..
هرگاه پیشرفت مثبتی را در زندگیمان خلق میکنیم، موجهای مثبتی را ایجاد میکنیم که در اطرافمان پخش میشوند.
درست مانند زمانی که سنگریزهای در یک آبگیر میافتد.
سلام صبح بخیر
زندگیتون مملواز موجهای مثبت وپربرکت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چی تورو اینقدر قوی نگه داشته ؟ :)
صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚
🍃رو به شش گوشهترین
قبلهی عالم
هر صبح بردن نام
حسیـــن بن علی میچسبد:
چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست
اَبــاعَبـــــدالله...
هرکسی داد سَلامی به تو
و اَشکَش ریخت ،،،
او نَظـَرکَــردهی زَهــراست...
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
وعَلی العباس الحسُیْن...
ارباب بيکفن ســــــــلام...
#صبحم_بنامتان_اربابم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا
به حق نام بزرگ و با عظمتت
همان نامی که همه درهای بسته را می گشاید
و سختی ها را آسان می کند
همان نامی که همه تاریکی ها را می زُداید
و دشواری ها را برطرف می کند
به حق نام عظیمت
همان که کهکشان ها را می آفریند
یا زیر و زِبَر می کند
دستهایمان را بگیر,,
تا در سیاهی ها و تاریکی هایی که ما را
احاطه کرده اند
طریق تو را گم نکنیم
و در فراز راه ها و نشیب ها؛
مقصد و مقصود را فراموش نکنیم
و جز خواست تو؛
به هیچ چیز دیگری تن ندهیم
مگذار یک لحظه،
حتی یک لحظه
تو را از خاطر ببریم
و مگذار به یک لحظه
بی حضور تو
به زندگی کردن راضی شویم!
آمین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥انتشار برای نخستین مرتبه
🔻فیلم #مراسم_عروسی بانو شهیده معصومه کرباسی و شهید عواضه در شیراز
🔹️این فیلم نشان میدهد که این زوج، شهیدوار زندگی کردند تا شهید شدند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علل نارضایتی از زندگی
راضی بودن به قسمت الهی
#رضایت_از_زندگی
61.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
علل نا رضایتی از زندگی
نگاه مادی به جهان
#نارضایتی_از_زندگی
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
﷽ #مردےدرآئینہ 💙 #قسمتنودوششم #رمانمعرفتے :) #قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱 آخرین امام سكوت
﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتنودوهفتم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
مسيرهاي جهاني
ناخودآگاه خنده ام گرفت ...
- پيدا كردن جواب از دهن اونها ... يعني بايد به آدم هايي كه اعتماد كنم كه براي رسيدن به هدف ... هر
هرچیزی رو توجیح مي كنن ... به مردم خودشون دروغ ميگن و حقيقت رو مخفي مي كنن ... وقتي همه چيز
محرمانه است ... چطور مي تونم باور كنم چيزي كه دارم مي شنوم حقيقته؟ ...
من سال هاست كه حرف هاي اونها رو شنيدم ... و نه تنها اين حرف ها كوچك ترين كمكي به حل سوال
هاي ذهن من نمي كنه ... كه اونها رو عميق تر و سخت تر مي كنه ... به حدي كه گاهي بين شون گم
ميشم ... و حتي نمي تونم سر و ته ماجرا رو پيدا كنم ...
از طرفي سوال دومت خيلي خنده داره ... اگه اون مرد واقعا وجود داشته باشه ... و قرار باشه جامعه رو به
سمت رهبري واحد مديريت كنه ... چطور مي تونه با كسي ارتباط نداشته باشه؟ ...
جامعه جهاني چطور مي تونه به سمت هدف و آماده سازي براي شكل گيري جامعه واحد و یك پارچه با
سيستمي كه اون مرد مي خواد حركت كنه ... اما هيچ رهبري براي سوق دادن مسير به سمت
ظهور و آماده سازي براي بازگشت اون وجود نداشته باشه؟ ...
اگر اون مرد واقعيت داشته باشه و اين هدف، حقيقت ... قطعا افرادي هستن كه بدون شك باهاش ارتباط
دارن ... و الا باور به شكل گيري اين آماده سازي يه حماقت و دروغ بزرگه ... اون هم در مقياس بزرگ
جهان با آدم هايي كه نود در صدشون حتي نمي تونن دو روز ديگه شون رو مدیریت كنن ...
پس با در نظر گرفتن وجود اين فرد، قطعا اين افراد هم وجود دارن ...
من وقتي توي رفتارها و جريان هايي كه دولت ها در تمام اين سال ها اون رو مديريت كردن دقت كردم
... متوجه شدم يكي از بزرگ ترين اهداف شون ... جلوگيري و بهم زدن اين رهبري فكري واحد جهاني
هست ... حالا از ابعاد مختلف ...
البته مطمئنم چيزهايي كه پيدا كردم خيلي كور و سطحي هست ... چون من نه سياستمدارم ... نه
تخصصي در اين زمينه ها دارم ... اما در واقعيت داشتن چيزهايي كه پيدا كردم شك ندارم ... به حدي كه
مطمئنم اگه نتونن براي جلوگيري از اين حركت ... مسيرهاي فكري رو قطع كنن ... به زودي يه جنگ
اسلامي بزرگ توي دنيا اتفاق مي افته؟ ...
بدون اينكه پلك بزنه داشت گوش مي كرد ... سكوت من، سكوت اون رو عميق تر كرد ... تا به حال هيچ
كسي اينقدر دقيق به حرف هام گوش نكرده بود ... كمي خودش رو روي تخت جا به جا كرد ... گوشه
لبش رو گزيد و بعد با زبان ترش كرد ... و من، مثل بچه ها منتظر كوچك ترين واكنشش بودم . .. مثل
بچه اي كه منتظره تا بهش بگن آفرين، مساله هات رو درست حل كردي ...
بعد از چند دقيقه سرش رو بالا آورد ...
- منظورت از اون مسيرهاي فكري چيه؟ ...
متعجب، مثل فنر از روي تخت، پائین پريدم ... و با دست به سمت راست اتاق اشاره كردم ...
- چطور نمي دوني؟ ... دو تاشون الان توي اون اتاق كنارين ...
و اون با چشم هاي متحير، عميق در فكر فرو رفته بود ...
هر چقدر هم اين سفر براي من سخت بود ... هر چقدر هم كه ورود به حيطه هاي مقدس اسلام براي
انساني مثل من ممنوع ... من كسي نبودم كه از سختي فرار كنم ... اين انتخاب من بود ... و در هيچ
انتخابي، مسير ساده اي وجود نداره ... در انتخاب ها، فقط انتخاب سختي مسيرها فرق مي كنه ...
دوستي داشتم كه مي گفت ... زندگي فقط در رحم مادر ساده است ... اما اون هم اشتباه مي كرد ... زندگي
هيچ وقت ساده نيست ... حتي براي نوزاد بي دفاعي كه در اون محيط امن ... آماج حمله احساسات و
افكاري ميشه كه مادرش با اونها سر و كار داره ... بي دفاعي كه در مقابل جبر مطلق مادر قرار مي گيره ...
ادامه دارد...
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
﷽ #مردےدرآئینہ 💙 #قسمتنودوهفتم #رمانمعرفتے :) #قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱 مسيرهاي جهاني ن
﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتنودوهشتم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
تا آخر ني سلول
صبحانه رو كه خوردیم ... یكي دو ساعت بعد اتاق ها رو تحول دادیم و از هتل اومدیم بیرون ...
تمام مدت مسیر تهران تا قم، ساندرز و مرتضي با هم حرف مي زدن ... گاهي محو حرف هاشون مي شدم
... گاهي هم هیچ چیزی نمي فهميدم ... بعضي از موضوعات، سنگینتر از اطلاعات كم من در مورد اسلام
بود ...
با وجود روشن بودن كولر ماشین... نور خورشید از پشت شیشه، صورتم رو گرم مي كرد ... چشم ها ي
خسته ام مي رفت و برمی گشت ... دلم مي خواست سرم رو روي شیشه بزارم و بخوابم ... اما قبل از
اینكه فرصت گرم شدن پیدا كنم بیدار مي شدم و دوباره نگاهم بین جاده و بيابان مي چرخید... خواب
با من بيگانه بود ...
مرتضي كه من رو خطاب قرار داد حواسم از بین دشت برگشت داخل ماشین...
سرم گیج بود اما جاذبه ورود به قم، تمام اون گیجي رو پروند ... تا اون لحظه فقط دو شهر از ايران رو
دیده بودم و چقدر فضاي دنیا متفاوت بود ... تفاوتي كه براي تازه واردي مثل من، شا دي محسوس تر از
ساكنین اونها به نظر ميرسید ...
درد داشت از چشم هام شروع مي شد و با هر بار چرخش مردمك به اطراف، بيشتر خودش رو نشون میداد نيا... بیخوابي هاي مكرر و باقي مونده خستگي اون پرواز طولاني دست از سرم برنمي داشت ... و
نمي گذاشت اون طور كه مي خواستم اطراف رو ببينم و تحلیل كنم ...
دردي كه با ورود به هتل، چند برابر هم شد ... حالا ديگه كوچك ترین شعاع نور تا آخرین سلول ها ي
عصبي چشم و مغزم پيش مي رفت و اونها رو مي سوزند ...
رفتم توي اتاق ... چند دقيقه بعد، صداي در بلند شد ... به زحمت خودم رو تا جلوي در كشيدم و بازش
كردم ... مرتضي بود ...
بدون اینكه چیزی بگم برگشتم و ولو شدم روي تخت ... با دست راست، چشم هام رو مخفي كردم شاید
نور كمتري از بین خط باريك پلك هام عبور كنه ...
ـ حالت خوبه؟ ...
مغزم به حدي درد مي كرد كه نمي تونست حتي برای یه جواب ساده سوالش رو پردازش كنه ... كمی
خودم رو روي تخت جا به جا كردم ...
ـ مي خواي بریم دكتر؟ ...
مي خواستم جواب بدم ... اما حتي واكنشي كوچكي دردم رو چند برابر مي كرد ... به هر حال چاره ای
نبود ...
ـ نه ... چند ساعت بخوابم درست ميشه ... البته اگه بتونم ...
ـ میرم دنبال دارويي كه گفتي ...
اینا رو گفت و از اتاق خارج شد ... جملاتش بيشتر بود اما ورودي مغزم فقط همین رو
دریافت كرد ...
تا برگشت مرتضي ... هر ثانیه ای به اندازه همه ی عمر مي گذشت ... کلید رو برده بود تا با در زدن دوباره، مجبور
نشم بلند بشم ... با خودش فكر مي كرد ممكنه توي این فاصله هم، خوابم برده باشه ...
از در كه وارد شد بی... حس و حال غلت زدم و چشم هاي بی رمقم بهش خيره شد ...
ـ خودش رو پیدا نكردم ... اما دكتر گفت این دارو مشابه اونه ... مسكن هم گرفتم ... پرسيدم تداخل
دارويي با هم نداشته باشن ...
با يه لیوان آب اومد بالاي سرم ...
آدمي نبودم كه اعتماد كنم و تا دقیق نفهمم چي توي اون قرصه بهش لب بزنم ... این بار مهم نبود ...
چیه مهم نبود ... فقط مي خواستم از اون حال نجات پيدا كنم ...
قرص به معده نرسيده ... چند دقيقه بعد خوابم برد ... عمیق عمیق ...
ادامه دارد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹هرکس که عاشق نیست باید در ایمانش شک کرد...
🔸استاد فروغی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گوشهای از مجاهدت دلاورمردان پدافندی ایران اسلامی صبح امروز
#مرگبرإسرائيل👊
🗣 صدرا 🇮🇷
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰❀•❀🌺🌤️🧕🏻❀•❀⊱━━╮
@dadhbcx
╰━━⊰❀•❀🧕🌤️🌸❀•❀⊱━━╯
💢 گنجینهای ارزشمند
🔷 خانواده، بزرگترین گنجینهای است که میتوانید بسازید. فرزندان به زندگی شما شادی و رنگ میبخشند و خانواده را به مکانی گرم و دوستداشتنی تبدیل میکنند.
📎 #فرزند_آوری
📎 #جمعیت
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰❀•❀🌺🌤️🧕🏻❀•❀⊱━━╮
@dadhbcx
╰━━⊰❀•❀🧕🌤️🌸❀•❀⊱━━╯
💢 اگر ما دیشب و الان در آرامشیم، مدیون نیروی پدافند هوایی ارتش هستیم
📎 #ایران_قوی
📎 #ارتش_قهرمان
📎 #پدافند_هوایی_ارتش
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰❀•❀🌺🌤️🧕🏻❀•❀⊱━━╮
@dadhbcx
╰━━⊰❀•❀🧕🌤️🌸❀•❀⊱━━╯
💢 گذر از فصول زندگی
🌺 ازدواج درست مانند فصول سال، دورههای مختلفی از سردی و گرمی و باد و باران و آفتاب و... را تجربه میکند که هر یک با زیبایی خاص خود عجین شده است.
همه این تغییرات با راهکار و پوشش مناسب همان فصل عاشقی، بهترین دوران زندگی است.
📎 #ازدواج
📎 #خانواده
📎 #انتخاب_همسر
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰❀•❀🌺🌤️🧕🏻❀•❀⊱━━╮
@dadhbcx
╰━━⊰❀•❀🧕🌤️🌸❀•❀⊱━━╯
💢 دنیای عشق
🔷 فرزندآوری نه تنها فرصتی برای ایجاد یک خانواده جدید است، بلکه به زندگی شما معنا و هدف میبخشد. با هر فرزند، دنیایی از عشق و امید به ارمغان میآید که میتواند زندگی را زیباتر کند.
📎 #نکته_نگاشت
📎 #فرزند_آوری
📎 #جمعیت
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰❀•❀🌺🌤️🧕🏻❀•❀⊱━━╮
@dadhbcx
╰━━⊰❀•❀🧕🌤️🌸❀•❀⊱━━╯
💢 با ولایت و مردمی
🔹 پدر شهید آرمان علی وردی :
✍🏻 آرمان فرزند من، بهعنوان سرباز ولایت پای اعتقادات و آرمانهای خود ایستاد.
🔺 آرمان با بچهها متواضعانه رفتار میکرد و حواسش بود که دلگیر نشوند؛ اما نه تنها ضعیف نبود، بلکه شجاع هم بود.
📎 #فتنه_1401
📎 #آرمان_عزیز
📎 #امام_خامنه_ای
📎 #شهید_آرمان_علی_وردی
📎 #شهید_امنیت
💯 با مرور به نتایج عالی برسید
🎯 با تمرکز و برنامهریزی دقیق، درس بخوانید و مرور هفتگی و ماهانه داشته باشید! این رویکرد به شما نیرویی تازه میدهد تا به بهترین نتایج برسید و پیشرفت خود را مشاهده کنید
📎 #تربیت
📎 #نوجوان
📎 #مطالعه
📎 #موفقیت
📎 #سبک_زندگی
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰❀•❀🌺🌤️🧕🏻❀•❀⊱━━╮
@dadhbcx
╰━━⊰❀•❀🧕🌤️🌸❀•❀⊱━━╯