👈 هیچکس مسئول رنجهای ما نیست، رنج ما ناشی از نادیده گرفتن دردهایی است که هیچ وقت نسبت به آنها مسئولانه رفتار نکردیم.
👈 تنها آن روز از رنج رها می شویم که مسئولیت دردهایمان را بپذیریم و بجای سرزنش دیگران و قایم شدن پشت نقابِ پُر منفعتِ طلبکاری، با عزم راسخ در جهت تکامل خود حرکت کنیم.
💢 نجس شدن صندلی مسجد
⁉️ سؤال:
اگر یکی از وسایل مسجد مثلاً صندلی نجس شود، آیا تطهیر آن واجب است؟
✍️ پاسخ:
🔹 آیتالله خامنهای: وسائلی همچون فرش مسجد بنابر احتیاط واجب باید تطهیر شود ولی وسائلی همچون صندلی اگر موجب هتك و اهانت به مسجد باشد تطهير آن، لازم است.
🔸 آیتالله مکارمشیرازی: بهتر است که طهارت در این امور نیز مراعات شود، البته اگر نجس کردن آنها اهانت به مسجد محسوب شود جایز نیست.
📚 پینوشت:
بخش استفتائات پایگاه اطلاعرسانی آیاتعظام خامنهای و مکارم.
📎 #احکام_مسجد
📎 #احکام_طهارت
💢 رجوع به هدیه در حالی که هدیه گیرنده فوت شده
⁉️ سؤال:
اگر کسی ملکی را به فردی هدیه داده باشد و هدیه گیرنده فوت کند آیا هدیه دهند میتواند رجوع به هدیه کند؟
✍️ پاسخ:
🔹 با شرائط ذیل، پس گرفتن هدیه اشکال ندارد: ۱. تا زمانی که عين هديه نزد آن شخص به حال خود باقی باشد ۲. هبه گیرنده از ارحام هبه کننده نباشد. ۳. هبه معوّضه نباشد. ۴. چیزی را که انسان فقط به قصد قربت و برای رضای خدا هبه کند، حق پس گرفتن آن را ندارد.
📚 پینوشت:
بخش استفتائات پایگاه اطلاعرسانی دفتر آیتالله خامنهای
📎 #احکام_هدیه
📎 #احکام_اموات
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
﷽ #مردےدرآئینہ 💙 #قسمتصدودوازدهم #رمانمعرفتے :) #قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱 دانه هاي تسبیح
﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتصدوسیزدهم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
گمگشته
زد روي شونه ام و به نشان خداحافظي دستش رو بلند كرد ...
و بچه رو از بغل همسرش گرفت ... با صداي بلند به اهل ماشين چيزي گفت و راه افتاد ... و من مثل بهت
زده ها بهش نگاه مي كردم ...
هنوز مبهوت بودم كه ماشين راه افتاد ... نمي تونستم چشم از اون خانواده بردارم ... تا اينكه از كنارشون
رد شديم ...
ـ به ايران خيلي خوش آمديد ...
سرم رو بالا آوردم ... داشت از توي آينه وسط به من نگاه مي كرد ... تشكر كردم و چند جمله اي گفتم ...
مشخص شد اونها هم زبان من رو بلد نيستن ... پسرشون سعي كرد چند كلمه اي باهام صحبت كنه ...
دست و پا شكسته ... منم از كوتاه ترين و ساده ترين عباراتي كه به نظرم مي رسيد استفاده مي كردم ...
سكوت كه برقرار شد دوباره تصوير اون مرد و خانواده اش مقابل نظرم نقش بست ... مي تونست خودش
سوار بشه ... شايد بهتر بود بگم حق خودش بود كه سوار بشه ... اما سختي رو تحمل كرد تا من رو از
غربت و بي هم زباني ... و ترس گم شدن تو ی یه كشور غريب، نجات بده ...
هنوز تسبيحش توي دستم بود ... دونه هاي خاكي اي كه مشخص بود دست خورده است و باهاشون ذكر
گفته ... بي اختيار لبخند خاصي روي لبم نقش بست ... و از پنجره به بيرون و آدم ها خيره شدم ...
مسير برگشت، خيلي كوتاه تر از رفت به نظر مي رسيد ... جلوي هتل كه ايستاد، دستم رو كردم توي جيبم
و تمام پولم رو در آوردم و گرفتم سمتش تا خودش هر چقدر مي خواد برداره ... نمي دونستم چقدر بايد
بهش پول بدم يا اينكه اگه بپرسم مي تونه جوابم رو بده يا نه ...
تمام شرط هاي ذهنم درباره مسلمانان رو شكستم ... و براي اولين بار تصميم گرفتم به مسلماني كه نمي
شناسم اعتماد كنم ...
با حالت متعجبي خنديد و بدون اينكه پولي برداره، انگشت هام رو بست ...
ـ سفر خوبي داشته باشيد ...
چند جمله ديگه هم به انگليسي گفت كه از بين شون فقط همين رو متوجه شدم ...
واقعا روز عجيبي بود ... ديگه از مواجهه با چيزهاي عجيب متعجب نمي شدم ... ايران عجيب بود يا
مسلمان ها؟ ...
هر چي بود، اون روز تمام شرط هاي ذهني من درباره مسلمان ها شكسته شد ...
از در ورودي كه وارد لابي شدم سریع چشمم افتاد به مرتضي ... با فاصله درست جايي نشسته بود كه
روي در ورودي احاطه كامل داشت ... با ديدنم سريع بلند شد و اومد سمتم ... معلوم نبود از چه ساعتي،
تنهايي، چشم انتظار بازگشتم بود ... چیزی به روي خودش نمي آورد اما همين كه ديد صحيح و سالم
برگشتم، چهره اش آرام شد ...
بدون اينكه از اون همه انتظار و خستگي شكايت كنه ... فقط به سلام و خوش آمد بسنده كرد ... و من كه
هنوز توي شوك بودم، با انرژي تمام، یه جان ذهنه خودم رو تخلیه كردم ...
ـ اوني كه من رو آورد حتي يه دلارم ازم نگرفت ...
اصلا حواسم نبود خيلي وقته پول ها رو تبديل كردیم و به جاي دلار بايد از لفظ ريال استفاده مي كردم ...
مرتضي به حالت من خنديد و زد روي شونه ام ...
ـ اصلا خسته به نظر نمياي ... از اين همه انرژي معلومه دست خالي برنگشتي ... پس پيداش كردي ...
چند لحظه سكوت كردم ... براي لحظاتي، لبخند و هيجانِ بازگشت ... جاي خودش رو به تامل داد و حالم،
در افكار گذشته فرو رفت ...
دوباره به چهره مرتضي نگاه كردم كه حالا غرق در سوال و حيرت شده بود ... براي اولين بار بود كه از
صميم قلب به چهره يه مسلمان لبخند مي زدم ...
ـ نه ... اون مرد بود كه من رو پيدا كرد ...
ادامه دارد....
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
﷽ #مردےدرآئینہ 💙 #قسمتصدوسیزدهم #رمانمعرفتے :) #قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱 گمگشته زد روي شو
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتصدوچهاردهم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
خداي كعبه
مشخص بود فهميده، جمله ام يه جمله عادي نيست ... با چهره اي جدي، نگاهش با نگاهم گره خورد ...
كم كم داشت حدس مي زد اين حال خوش و متفاوت، فقط به خاطر پيدا كردن اون نيست ... دنيايي از
سوال هاي مختلف از ميان افكارش مي جوشيد و تا پرده چشمانش موج برمي داشت ...
شايد مفهوم عميق جمله ام رو درك مي كرد ... اما باور اينكه بي خدايي مثل من، ظرف يك شب ... به
خداي محمد ايمان آورده باشه براش سخت بود ... ايمان و تغييري كه هنوز سرعت باورش، براي خودم
هم سخت بود ...
بهش اشاره كردم بريم بالا ... كليد رو از پذيرش گرفتم و راه افتادم سمت آسانسور ... شك نداشتم مي
خواد باهام حرف بزنه ... اونجا هم جاي مناسبي براي صحبت نبود ...
وارد اتاق كه شديم يه لحظه رو هم مكث نكرد ...
ـ متوجه منظورت نشدم كه گفتي ... نه ... اون من رو پيدا كرد ...
از توي ميني يخچال، يه بطري آب معدني در آوردم و نشستم روي صندلي ... اون، مقابلم روي مبل ...
تشنه بودم اما نه به اون اندازه ... بيشتر، زمان مي خريدم تا ذهنم مناسبت ترين حرف ها رو پيدا كنه ...
ـ يعني ... غير از اينكه عملا اول اون من رو بين جمعيت پيدا كرد ... به تمام سوال هام جواب داد طوري
كه ديگه نه تنها هيچ سوالي توي ذهنم باقي نمونده ... كه حالا مي تونيم حقيقت رو به وضوح ببينم ...
چهره اش جدي تر از قبل شد ...
ـ اون همه سوال، توي همين مدت كوتاه؟ ...
در جواب تاييدش سرم رو تكان دادم و يه جرعه ديگه آب خوردم ...
ـ توي همين مدت كوتاه ...
چند لحظه سكوت كرد ... و نگاه متحير و محكمش توي اتاق به حركت در اومد ...
ـ ميشه بيشتر توضيح بدي منظورت چيه از اينكه مي توني حقيقت رو به وضوح ببيني؟ ...
حالا اين بار چهره من بود كه لبخندي آرام رو در معرض نمايش قرار مي داد ...
ـ يعني ... زماني كه من وارد ايران شدم باور داشتم خدايي وجود نداره ... و دين ابزاريه براي ايجاد سلطه
روي مردم و افراد ضعيف براي فرار از ضعف شون سراغش ميرن ... الان نظرم عوض شده ...
الان نه تنها به نظرم باور غیر شرطي به دين متعلق به افكار روشنه ... كه اعتقاد دارم تنها راه نجات از
انحطاط و نابودي ... و ابزار بشر در جهت رشد و تعالي ذهن و ماده است ...
هر جمله اي رو كه مي گفتم ... به مرتضي شوك جديدي وارد مي شد ... تا جايي كه مطمئن بودم مغزش
كاملا هنگ كرده و حتي نمي تونست سوال جديدي بپرسه ... بهش حق مي دادم ... ظرف يك شب، من
روي ديگه اي از سكه باور بودم ...
من الان نه تنها ايمان دارم خدايي هست ... كه ايمان دارم محمد، پيامبر و فرستاده خداست ... و اون و
فرزندانش، اولي الامر هستند ...
مرتضي ديگه نمي تونست آرام بشينه ... از شدت تعجب، چشم هاش گرد شده بود ... گاهي انگشت
هاش مي لرزيد و گاهي اونها رو جمع مي كرد تا شايد بتونه لرزششون رو كنترل كنه ...
ـ يعني ... در كمتر از 12 ساعت ... اسلام آوردي؟ ...
بي اختيار و با صداي بلند خنديدم ...
ـ نه مرتضي ... من تازه، پيكسل پيكسل تصوير و باورم از دنيا رو پاك كردم ...
تمام حجت من بر وجود خدا و حقانيت محمد ... اون جوان ديشب بود ... من از اسلام هيچي نمي دونم كه
خودم رو مسلمان بدونم ...
تنها چيزي كه مي دونم اينه قلب و باور اون انسان ياغي و سركش ديروز ... امروز در برابر خداي كعبه
به خاك افتاده ...
اگه اين حال من، يعني اسلام ... بله ... من در كمتر از 12 ساعت من يه مسلمانم ...
چشم ها و تك تك عضلات صورتش آرامش نداشت ... در اوج حيرت، چند لحظه سكوت كرد ... و ناگهان
در حالي كه حالتش به كلي دگرگون شده بود، از جاش پريد ...
ـ اسم اون جواني كه گفتي ... چي بود؟ ...
ادامه دارد...
10.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تکنیک دوخت نوار اریب دوبل
🧵🪡
#ترفند_خیاطی
1402.04.26-OstadHemati.mp3
1.8M
💠 شیوه اصلاح رفتار نوجوان
💠 تکنیکهای تربیتی تعامل با نوجوان
💠 چگونگی پرورش تفکر نقاد در نوجوان
🎙 حجت الاسلام دکتر همتی
🔹جلسه پنجم
📚 منبع: کانال باقیات الصالحات
1402.05.23-OstadHemati.mp3
1.53M
💠 نوجوان در دوران شکل گیری هوش انتزاعی است لذا حرف بدون استدلال را نمیپذیرد
💠 تکنیکهای صحبت کردن با نوجوان
🎙 حجت الاسلام دکتر همتی
🔹جلسه پنجم(۲)
📚منبع: کانال باقیات الصالحات
💢 پیامد رابطه ناسالم
🔷 دوستی با جنس مخالف، فرد را درگیر نگرانیهای مداوم برای جلب رضایت طرف مقابل میکند. این فشارها به تدریج منجر به کاهش اعتماد به نفس و از دست دادن تمرکز بر خواستههای شخصی و هویت واقعی میشود.
📎 #ازدواج
📎 #خانواده
📎 #جوانان
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰❀•❀🌺🌤️🧕🏻❀•❀⊱━━╮
@dadhbcx
╰━━⊰❀•❀🧕🌤️🌸❀•❀⊱━━╯
صبحانه خامه با عسل ، سنگک چه عالی
ناهار هم ماهی پلو دارد چه حالی
شامی سبک سوپ جو و نان رژیمی
بعدش وِلو می گردم آری روی قالی
تا خِرخِره خوردیم اما شهر غزّه...
نان هم نباشد معده ها خالی خالی!
هم از خودم هم از جهان ناب اسلام
دارم ولو تلخ است ای یاران سوالی...
آیا به فکر مردم آواره هستیم؟!
یا فکر کیش و عشق و حال اندر شمالی
مصداق بی رگ گشتن انسان زیاد است
چیزی که گفتم بود تنها یک مثالی
با این مسلمانی ما هرگز نباشد...
ما بین ما و آل طاها(ص) اتصالی!
"عاصی"
🍃🖤🍃🇵🇸🍃😭😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوست دارم یه بچه تو شکمم باشه
و یکی رو کمرم و یکی هم پشت سرم بیاد!!!
زن آمریکایی: ایکاش یک زن خانهدار بودم و توی خونه بچهداری میکردم به جای اینکه مثل الان مجبور باشم برده شرکتی باشم که هیچ اهمیتی برام قائل نیست...
________
غرب سیستم زنان خودش و حتی سیستم زنان ایرانی رو تغییر داد
یعنی زن ایرانی دست خودش نیست بچه هم بخواد ، دیگه سیستم جسمی روحی و ذائقه ایش به دست غربی ها بهم خورده!
مطهره وافی
#تمدن_نکبت_غرب