message-1735533862-20.mp3
3.92M
💢 وقتی حق روشن است...
🎙استاد کاشانی
📎 #حق
📎 #سبک_زندگی
"لاٰ حَولَ وَلاٰ قُوَّةَ اِلّاٰ بِاللّٰهِ الْعَلیٌِ الْعَظیم"
🖼 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنیم:
🪧تقویم امروز:
📌 سهشنبه
☀️ ۱۱ دی ۱۴۰۳ هجری شمسی
🌙 ۲۹ جمادیالثانی ۱۴۴۶ هجری قمری
🎄 31 دسامبر 2024 میلادی
📖 حدیث امروز:
✳️ امام رضا (علیه السلام) میفرمایند:
در بین اموال، بهترین مال برای انسان، آن مالی است که به وسیله آن آبرویش را حفظ کند.
📚 بحار الانوار ج 78 ص355
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ کَمَا هُوَ أَهْلُهُ
اَللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَج اِلٰهیٖ آمّیٖن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#هر_صبح_یک_سلام✋
روزت را زیبا کن!
عادت سلام کردن به امام حسین علیه السلام را نشر می دهیم ...
#فقط_به_عشق_امام_حسین_علیه_السلام 💓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام امام زمانم✋🌸
تلخترین فاصله گذارے، فاصلهاے است که بین ما و شما افتاده؛ قدمتش به درازاے هزار سال و دلیلش غفلت و دل بیمار ماست!!
طبیب دلها ...
ما اینجا، کنج مریضخانه غیبت و غفلت،
بسترے شدهایم؛نفسهایمان به شماره افتاده و مرگ، انتظار دل خستهمان را میکشد؛ چشمان منتظر از پشت این همه فاصله فقط تو را آرزو میکند؛
کاش که این فاصله را کم کنی ... ای کاش باور میکردیم که منشا و تمام مصیبتهاے عالم بخاطر غیبت حجت خداست ...
▫️براے روز ظهورش براے درک حضورش
▫️شـويـم جملـه مهـيا، دعـا كنيـم بيـايـد.
🌷أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌷
🌹به لغزشگاهها نزدیک نشوید
♦️رهبرمعظم انقلاب: جاهایى هست که انسان پایش مىلغزد: «چوگل بسیار شد، پیلان بلغزند»؛ آدمها که جاى خود دارند.
♦️جاهایى لغزشگاه است. به آنجاها نزدیک نشوید. لغزشگاهها انواعى دارد. هر کس نقطه ضعفى دارد. یکى نقطه ضعفش پول است؛ یکى نقطه ضعفش #رودربایستى و رفاقت است؛ یکى نقطه ضعفش #احترام کردن است؛ یکى نقطهى ضعفش #زن است؛ یکى نقطه ضعفش سورچرانى و شکمچرانى است.
♦️هر کس نقطه ضعفى دارد. آدم خودش نقطه ضعف خودش را خوب مىفهمد. به آن نزدیک نشوید. اگر نزدیک شدید، براى خودتان خطر درست کردهاید.
♦️علاوهبر نزدیک نشدن به نقطه ضعفها، باید در تقویت معنوى خودتان کوشا باشید.
♦️اول قدمش این است که همین نمازى را که در شبانه روز پنج نوبت مىخوانید، با توجه بخوانید.
🌹 مصائب ام کلثوم سلام الله علیها
▪️زمانی که امام حسین (ع) به شهادت رسید اسب امام به سوی خیمه گاه آمد #ام_کلثوم دختر حضرت علی و حضرت فاطمه (علیهم السلام) از خیام بیرون آمد و در حالی که دست بر سر اسب میکشید با گریه میگفت: «ای محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، ای جد بزرگوار، ای ابوالقاسم، ای علی (ع)، ای جعفر، ای حمزه، ای حسن (ع)، این حسین (ع) است که عریان به خاک افتاده است سر از پشت جدا و عمامه و ردایش از تن خارج کردهاند سپس با اسب بر او تاختهاند.
▪️در کوفه نیز در حالی که گریه راه گلویش را بسته بود و به سختی میگریست به سخن ایستاد و گفت: ای مردم کوفه، بد به حالتان چه کردید؟ به حسین (ع) خیانت کردید و او را تنها گذاشتید و آنگاه او را کشتید و اموالش را به غارت بردید و زنانش را به اسیری گرفتید؟ مرگ بر شما، آیا میدانید چه کردید و چه گناه بزرگی را مرتکب شدهاید؟ هیچ میدانید که چه خونهایی را ریختید و چه زنان شریفی را داغدار و چه اموالی را به یغما بردید و لباس چه دختران و زنانی را به تاراج بردید؟ مهر و محبت از دلهایتان برداشته شده است؟ شما بهترین مردان بعد از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) را کشتید؛ با این حال حزب خدا پیروز است و حزب شیطان شکست خورده و زیان کار. آن گاه این اشعار را بر زبان جاری کرد:
_
▪️برادرم را کشتید پس وای بر مادرانتان که به زودی دچار آتشی خواهید شد که گرمایی سوزان دارد. خونهایی را ریختید که خدا، قرآن و محمد (ص) آن را محترم شمرده و حرام کرده بودند. شما را به آتش دوزخ مژده باد که فردا به یقین در آن جاویدان خواهید ماند. من همه عمرم در سوگ جانسوز برادرم و ستمی که بر او رفته است میگریم بر آن انسان والایی که پس از پیامبر(ص) از بهترین مردان روزگار بود. من بر او اشک خواهم ریخت و همواره بر او خواهم گریست و دانههای درشت و بی شمار اشکم از گونه هایم خشک نخواهد شد.
_
▪️چون کاروان اسرا نزدیک شام رسیدند ام کلثوم به شمر فرمود:ما را از دروازهای وارد کن که مردمان کمتری در آن اجتماع کرده باشند و بگو سرهای شهدا را از میان محملها دور کنند تا مردم به نظاره سرها مشغول شده و به حرم رسول خدا (ص) ننگرند. اما شمر بر خلاف فرموده ایشان عمل کرد و فرمان داد تا سرهای شهدا را در میان محملها جای دهند و ایشان را از دروازه ساعات که مردم بیشتری در آن جمع شده بودند وارد نمودند.
📚اللهوف فی قتلی الطفوف-ص۸۲ و۹۱و۱۰۱
🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زبان فارسی هم عشقه هم عاشقت میکنه ❤️
فقط انرژیو حس خوبی که این کلیپ داره
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با این تکنولوژی جدید میتونید نور خورشید رو به خونههاتون لوله کشی کنید.
⬜️⬜️☀️⬜️⬜️
💢 تعریف خمس
🔹 خمس یکی از واجبات مالی و فروع دین و از مهم ترین پشتوانههای اقتصادی حکومت اسلامی برای ترویج دین و رفع نیازهای محرومان است. پرداخت خمس به قصد اداء تکلیف الهی، برای پرداخت کنندگان علاوه بر اجر الهی موجب طهارت مال و روح از آلایشهای مادّی میشود. بر اساس شریعت اسلام مکلّف باید یک پنجم از درآمدهای خود را به تفصیلی که گفته خواهد شد اداء کند تا در راه مصالح اسلام و مسلمانان صرف شود.
📚 پینوشت:
بخش استفتائات پایگاه اطلاعرسانی دفتر آیتالله خامنهای.
📎 #احکام_خمس
📎 #تعریف_خمس
☸️ عزت نفس ندارد
👨🏻🏫 عزتنفس یا احساس ارزشمندی اصطلاحی در روانشناسی است که نشانه ارزیابی یک فرد از ارزشها و نقاط قوت و ضعف خود هست.
🖌تقویت عزتنفس در کودکان، بهویژه در سنین 9 سالگی، میتواند تأثیر زیادی بر رشد آنها بگذارد. در ادامه چند راهکار جهت تقویت عزتنفس ارائه میگردد:
1️⃣ تشویق و حمایت: بهجای تأکید بر نتایج، تلاشهای او را تحسین کنید. این کار به او میفهماند که کوشش و تلاش او ارزشمند است.
2️⃣ تقویت مهارتها: او را به شرکت در فعالیتهای جدید، مانند ورزش، هنر یا موسیقی تشویق کنید. با یادگیری مهارتهای جدید، احساس موفقیت و توانمندی در او تقویت میشود.
3️⃣ مدلسازی رفتار مثبت: رفتار و نگرش مثبت خود را به او نشان دهید. کودک رفتارهای شما را الگو قرار میدهد.
4️⃣ ایجاد فضای امن: فضایی ایجاد کنید که کودک بتواند بدون ترس از قضاوت، احساسات و افکارش را بیان کند.
📎 #عزت_نفس
📎 #فرزند_پروری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 صهیونیستها: ایران یهبار، یمن هزار بار!
🔰در حالی که اسرائیلیها نفسشان را حبس کرده بودند و با استرس حمله یکباره از سوی ایران را انتظار میکشیدند، دچار حملات پیوسته از سوی یمن شدند؛ طوری که حالا هر وقت صدای آژیر میآید، میگویند: باز یمن!
🔹یعنی اگر قرار بود صهیونیستها یک گزینه را انتخاب کنند، قطعاً مرگ یکبار، شیون یکبار از سوی ایران را ترجیح میدادند تا اینکه هر روز در معرض زجر کش شدن توسط یمن باشند.
🔸شاید پیامی که وزیر خارجه عمان از طرف آمریکا برای ایران آورده همین باشد که: ایران لطفاً یه بار بزن و تمومش کن تا یمن دست از سر اسرائیل بردارد!
📎 #یمن
📎 #ایران
📎 #اسرائیل
📎 #سیاست_و_اجتماع
درس بچه ها و استقلال .MP3
17.53M
درس خوندن بچه ها و استقلال .....
چند اشتباه رایج والدین در مدرسه رفتن بچه ها ....
🎙#علی_بورقانی_مدرس_دانشگاه
تربیت استقلال محور .MP3
8.5M
❌والدین حواستون باشه ❌
تربیت استقلال محور .....
🍃 بخش اول
اگه فرزندم مستقل تربیت نشه چه صدمه ای خواهد دید؟
تربیت استقلال محور بخش دوم .MP3
10.48M
❌والدین حواستون باشه ❌
تربیت استقلال محور .....
🍃بخش دوم
کجا ها باید بذاریم فرزندان مون مستقل باشند
🎙#علی_بورقانی_مدرس_دانشگاه
15.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅تحلیل نقاشی بچه های زیر هفت سال
#دکتر_سعید_عزیزی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅معجزه تکاندهنده از مولا امیرالمؤمنین علی علیهالسلام
الهی، بعلی بعلی بعلی
✍"خاطرهای عجیب از شهید اندرزگو که باعث شد یک روستا شیعه مولا علی شود"
💢مهمترین دوران زندگی
💠دوران جوانی، علیرغم درخشان بودن، دارای چالشها و آفتهای ویرانگر است که باید به دقت مورد توجه قرار گیرد.
📚آنچه يك جوان بايد بداند: ص: ۱۳۳
📎 #دوران_زندگی
📎 #دوران_جوانی
📎 #سبک_زندگی
#والدین_بدانند🌹
زیر یکسال بچه باید بلافاصله نیازش برطرف بشه و نباید گریه کنه.
زیر یک سال بچه باید بغلی باشه و تو آغوش مادر باشد بچه ای که بغلی نشه دوران رشدشخصیت رو درست طی نمیکنه.
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_هشتادم خواب دیدم فاطمه روی سجاده در همون محرابی که دیشب قامت بسته بود ن
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_هشتاد_و_یکم
در رابستم.
پشت در آرام آرام اشک ریختم.
خدایا ممنونم که فاطمه رو سر راهم قرار دادی.من چقدر این دختر را دوست داشتم.چقدر احساس خوب و آرامش بخشی به من می داد.
کاش او خواهرم بود.کاش لحظه به لحظه کنارم بود تا مواظبم باشه خطا نکنم!
یاد جمله ی فاطمه افتادم!
(خدا تو رو در آغوش گرفته..).
بله من خدا رو دارم .لحظه به لحظه کنارمه.پس نباید حسرت بخورم که چرا فاطمه همیشه کنارم نیست.من در آغوش خدا فاطمه رو پیدا کردم..همینطور حاج مهدوی رو! پس در آغوش خدا میمونم.شاید خدا سوغات بیشتری در آغوشش پنهان کرده باشه!
امروز پر از انرژی ام. میخوام فقط با خدا باشم وشهدا!
رفتم سراغ سجاده و کتاب دعا!!
اولین اتفاق خوب افتاد!! فاطمه همون شب زنگ زد و با خوشحالی گفت : در مدرسه ی خصوصی ای که یکی از آشنایانش مدیریت اونجا رو به عهده داره به یک حسابدار نیاز دارن!
من که سر از پا نمیشناختم با خوشحالی گفتم:
این از برکت قدم توست..یعنی میشه منو قبول کنند؟؟
فاطمه هم با خوشحالی میخندید.
_ان شالله فردا باهم میریم برای مصاحبه.
روز بعد با کلی ذوق وشوق از خواب بیدار شدم. آرایش مختصری کردم و با اشتیاق چادرم رو پوشیدم.وقتی به خودم در آینه نگاه کردم بنظرم رژ لبم غلیط بود و با چادرم تناسبی نداشت.تصمیم سختی بود ولی رژم رو پاک کردم و با توکل به خدا، راهی آدرس شدم.
وقتی به سر در مدرسه رسیدم مو بر اندامم سیخ شد.روی تابلوی مدرسه نوشته بود (مدرسه ی غیر انتفاعی شهید ابراهیم همت)
حال عجیبی داشتم.وارد دفتر مدیریت که شدم فاطمه رو دیدم.بعد از سلام و احوالپرسی های معمول با خانوم مدیری که بسیار متشخص و با دیسپلین خاصی بودند در رابطه با اهداف مدرسه و همچنین کارایی های من صحبت شد و قرار بر این شد که من بی چک وچونه از شنبه کارم رو آغاز کنم!
به همین سادگی!!
ایشون که خانوم افشار نام داشتند علت این انتخاب رو فاطمه معرفی کرد و گفت:اگه ایشون شما رو تضمین میکنند بنده هیچ حرفی ندارم!
خدا میدونه با چه شور واشتیاقی از در مدرسه بیرون اومدم. اگر شرم حضور نبود همانجا فاطمه رو در آغوش میگرفتم و می رقصیدم.! ولی صبر کردم تا از آنجا خارج شویم.اون وقت بود که فهمیدم فاطمه هم درست در شرایط من بوده. باخوشحالی همدیگر رو بغل کردیم .
فاطمه گفت: بیابریم یه چیزی بخوریم. دلم میخواد این اتفاق رو جشن بگیریم.
به یک کافه رفتیم و به حساب من، باهم جشن مختصری گرفتیم.برای ناهار به دعوت فاطمه تا خونشون رفتیم و در جمع گرم وصمیمی اونجا مشغول حرف زدن درباره ی آرزوهامون شدیم شدیم.فاطمه با حرفهای امید بخشش منو از حس زندگی لبریز میکرد وگاهی یادم میرفت چه مشکلاتی پشت سرم دارم!
گرم گفتگو بودیم که تلفن فاطمه زنگ خورد.ناگهان چهره ی او تغییر کرد و با دلواپسی و ناباوری نگاهم کرد.
من که هنوز نمیدونستم شماره ی چه کسی روی تلفن افتاده با نگرانی پرسیدم:کیه؟!
فاطمه با دهانی باز گفت:حااامد
من ذوق زده شدم.گفتم:ای ول!!!! چقدر خدا عادله…یکی من یکی تو..پس چرا جواب نمیدی؟
_آخه اون شماره ی منو از کجا آورده؟؟!! من که شماره همراهم رو بهش ندادم’!!
میترسیدم تلفن قطع شه و من نفهمم حامد قصدش از تماس چی بوده!
با حرص گفتم: بابا خب جواب بده از خودش میپرسی!
فاطمه دستهاش میلرزید:
_نه..نه نمیتونم
رفتارش برام غیر قابل درک بود.با اصرار گفتم:
_فاطمه. .لطفا..!!!تو روخدا جواب بده..مگه دوستش نداری؟
فاطمه با تردید گوشی رو جواب داد. ومن فقط در میان سکوتهای طولانی چنین جوابهای میشندیم
_سلام..ممنون..نه..شماره مو کی بهت داده؟
حامد؟؟؟…..من خوبم.!.ما قبلا در این مورد حرف زدیم ..نمیتونم؟
حدس اینکه اونها درمورد چی حرف میزنند زیاد سخت نبود ولی از اواسط مکالمه سکوت فاطمه طولانی شد و قطرات اشکش یکی پس از دیگری روی گونه های سفید و خشگلش برق میزد.داشتم از فضولی می مردم.
فاطمه گوشی رو قطع کرد و با دستش صورتش رو پوشاند وبی صدا گریه کرد.با نگرانی وکنجکاوی پرسیدم:فاطمه چیشد؟
حامد چی میگفت؟؟
ادامه دارد…
نویسنده:#ف_مقیمی
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_هشتاد_و_یکم در رابستم. پشت در آرام آرام اشک ریختم. خدایا ممنونم که فاطم
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_هشتاد_و_دوم
فاطمه کمی گریه کرد و بعد گفت:بیچاره حامد!! میترسم آه این پسر منو بگیره!
پرسیدم:چرا؟؟بگو چی میگفت بابا دقم دادی..
_میگفت …میگفت..با عمو وزن عمو حرفش شده سر زندگیش.داشت پشت خط گریه میکرد.میگفت نمیتونه دیگه به این وضعیت ادامه بده..میخواست تکلیفش رو روشن کنم
با خوشحالی گفتم.:خب این که خیلی خوبه..آفرین به حامد که اینقدر وفاداره..تو باید خوشحال باشی نه ناراحت.
او با گریه گفت:رقیه سادات تا وقتی عمو وزن عمو منو نبخشن نمیتونم برگردم..جمله ی آخر حامد این بود که هنوز دوسش دارم یا نه..
_با کلافگی گفتم :خب پس چرا بهش نگفتی دوسش داری؟
_نمیدونم…روم نشد..چندساله گذشته. .
چقدر او با من فرق داشت!!نه به حیای بیش از اندازه ی او و نه به شهامت من در ابراز احمقانه ی اونشبم در ماشین حاج مهدوی!
او رو بغل گرفتم و شانه هایش رو ماساژ دادم.فاطمه در میان گریه تکرار میکرد.میترسم رقیه سادات.. میترسم..
من با شیطنت جمله ی خودش رو تکرار کردم:خدا تو رو در آغوش گرفته دختر جان!! بترسی با مخ افتادی رو کاشیها!!
اودر میان گریه خندید و با تاسف گفت: ممنونم که یادم آوردی خودم هم به حرفهام معتقد باشم!!
من با امیدواری گفتم:فاطمه دلم روشنه! اونشب وقتی باهم نماز شب میخوندیم و دعا میکردیم برام مثل روز روشن بود که به زودی حاجت روا میشیم.دیدی چقدر قشنگ در یک روز خدا یک خبر خوب بهمون داد؟ من میدونم تو به آقا حامدت میرسی ومن…
آآآه! !! ولی من هیچ گاه به حاج مهدوی نمیرسیدم!! همونطور که کامران از جنس من نبود من هم در شان حاج مهدوی نبودم! ولی خوشحالم از اینکه عشقش رو در دلم پنهان دارم! چون این عشق، هزینه ای نداره! وبرام کلی اتفاق خوب به ارمغان میاره!
فاطمه جملم رو تکمیل کرد:
_و تو هم ان شالله از شر اون والضالینها نجات پیدا میکنی و همسریک مرد مومن خداشناس میشی!
اینقدر این جمله ی فاطمه حرف دلم بود که بی اختیار گفتم:آخ آخ یعنی میشه؟؟
فاطمه با خنده گفت:زهرمار! خجالت بکش دختره ی چشم سفید!
وقتی دید خجالت کشیدم با لحنی جدی گفت:
_آره عزیزم چرا که نه! ! تو از خدا بخواه خدا حتما بهت میده.
الان بهترین فرصت بود تا به شکلی نامحسوس نظر فاطمه رو درباره ی علاقم به حاج مهدوی بپرسم. با من من گفتم:
_اووم فاطمه..؟؟ بنظرت یک مرد مومن با آبرو هیچ وقت حاضره عشق یک دختری مثل منو که سالها تو گناه بوده، بپذیره؟! امیدوارم باهام رو راست باشی!
فاطمه کمی فکر کرد.!!
شاید داشت دنبال کلماتی میگشت که کمتر آزرده ام کنه.شاید هم داشت حرفم رو بالا پایین میکرد تا مناسب ترین جواب رو ارایه بده.
دست آخر اینطوری جواب داد:
_ببین من نمیدونم یک مرد مومن واقعا در شرایطی که تو داشتی چه تصمیمی میگیره ولی بهت اطمینان میدم اگه اون مرد من بودم عشقت رو قبول میکردم!
من با تعجب گفتم:واااقعا؟؟؟
فاطمه با اطمینان گفت:بله!!! ولی حیف که مرد نیستم و تو محبوری بترشی!!!
گفتم:پس تو هم قبول داری که هیچ مردی حاضر نیست منو قبول کنه..درسته؟
فاطمه از اون نگاه های مخصوص خودش رو کرد و گفت: عزیزم تو نگران چی هستی؟؟
اصلا اگه تو توبه کرده باشی چرا باید همسر آینده ت درمورد گناهانت چیزی بفهمه؟خدا همچین قشنگ برات همه گذشته رو پاک میکنه که خودت هم یادت میره! پس نگران هیچ چیز نباش.
دوباره آروم گرفتم. وقت اذان مغرب شد.فاطمه اصرار کرد که باهم به مسجد بریم.باید بهانه می آوردم که نرم ولی دلم برای شنیدن صوت حاج مهدوی تنگ شده بود.وقتی مسجدی ها با من مواجه شدند همه با خوشرویی و خوشحالی ازم استقبال کردند و ابراز دلتنگی کردند.خیلی حس خوبی داشت که آدمهای خوب دوستم داشتند.سرجای همیشگی با صوت زیبای حاج مهدوی نماز خوندیم.وقت برگشتن دلم میخواست به رسم عادت او را ببینم ولی من قول داده بودم که دیگه برای ایشون دردسری درست نکنم.ناگهان فاطمه کنار گوشم گفت:میای با هم بریم یه سر پیش حاج مهدوی؟؟
من که جاخورده بودم گفتم:برای چی؟
فاطمه گفت: میخوام یک چیزی برام روشن شه.یک موضوع دیگه هم هست که باید حتما امشب باهاش حرف بزنم.
شانه هام رو بالا انداختم.:خب دیگه چرا من باهات بیام؟!خودت تنها برو
فاطمه با التماس گفت:نمیشه تنها برم.خوبیت نداره.تو هم باهام بیا دیگه.زیاد وقتت رو نمیگیرم!
فاطمه نمیدانست که چقدر بی تاب دیدن حاج مهدوی هستم ولی روی نگاه کردن به او رو ندارم.مخصوصا حالا که از احساس من باخبره با چه شهامتی مقابلش بایستم؟
قبل از اینکه تصمیمی بگیرم فاطمه دستم رو کشید وبا خودش به سمت درب ورودی آقایان برد.
ادامه دارد…
نویسنده:#ف_مقیمی
💠سالروز وفات بانوی کـــربلا، خواهـر صبر و شجـاعت حضرت امّکلثوم سلاماللهعلیها، بر عموم شیعیان تسلیت باد
📎 #سالروز_وفات
📎 #بانوی_کربلا
📎 #حضرت_ام_کلثوم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو چشماش پیروزی موج میزنه....
شما هم میبينيد ؟
۴۵ هزار نفر در غزه در ۱۵ ماه اخیر شهید شدهاند....
اما در این مدت بیش از ۸۵ هزار نوزاد به دنیا آمده اند.
و اینطوریه که مقاومت همچنان زنده اس....
جهاد فرزند آوری رو باید از زنان غزه آموخت
#مقاومت
💢 کتابخوانی با فرزند
🔷 اگر فرزندتان بیشتر وقت خود را در دنیای دیجیتال میگذراند، او را به مطالعه کتابهای فیزیکی تشویق کنید. مثلاً هر ماه یک کتاب جدید انتخاب کرده و با هم بخوانید. این کار به او کمک میکند تا ارتباط بهتری با اطلاعات و دنیای واقعی برقرار کند.
📎 #خانواده
📎 #تربیت
📎 #سبک_زندگی