فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکشنبه تون عالی 💗
❄️💫دعای امـروز من
💗✨برای تک تک تون
🌲💫آرامش و خیـر و برکت
❄️✨الهی
💗💫شـادی و زیبـایی
🌲✨نصیب لحظه هاتون بشه
❄️💫الهی
💗✨خوشبختی حک در
🌲💫سرنوشت تون باشـه
❄️✨روزتون زیبـا و در پنـاه خـدا
7.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌چرا بچه ها تو خونه کار نمیکنن؟!
🎙#دکتر_سعید_عزیزی
#تربیت_فرزند
🔹 ایثار ابوطالب(علیه السلام)
🔸 در مدت سه سال محاصره پیامبر در شعب ابوطالب که همگان حضرت را رها کرده بودند و جان پیامبر از سوی مشرکین در خطر بود، تنها ابوطالب علیهالسلام بود که برای حفظ جان پیامبر صلّیاللهعلیهوآله، خواب را بر خود حرام کرده و با ایثاری بیبدیل به فرزند دردانه خود، علی علیه السلام امر میکرد که در بستر پیامبر بخوابد و جانش را نثار پیامبر کند.
📚 پینوشت:
بحارالانوار، ج35، ص93.
📎 #ابوطالب
📎 #شیعیان
📎 #اعتقادات
💢 رعایت حجاب پوشش در حال گفتن اذان و اقامه
⁉️ سؤال:
آیا رعایت حجاب و پوشش شرعی در حین اذان و اقامه نماز برای بانوان لازم است؟ یعنی بدون پوشش هم ثواب استحباب اذان و اقامه را دارد؟
✍️ پاسخ:
🔹 رعایت حجاب و پوشش شرعی در حین اذان و اقامه واجب نیست.
📚 پینوشت:
بخش استفتائات پایگاه اطلاعرسانی دفتر آیتالله خامنهای.
📎 #احکام_نماز
📎 #احکام_اذان
▪️خـلاصـه دانشها
قال الامام الكاظِـم عليهالسلام:
🎯 وَجَدْتُ عِلْمَ اَلنَّاسِ فِي أَرْبَعٍ أَوَّلُهَا أَنْ تَعْرِفَ رَبَّكَ وَ اَلثَّانِيَةُ أَنْ تَعْرِفَ مَا صَنَعَ بِكَ وَ اَلثَّالِثَةُ أَنْ تَعْرِفَ مَا أَرَادَ مِنْكَ وَ اَلرَّابِعَةُ أَنْ تَعْرِفَ مَا يُخْرِجُكَ مِنْ دِينِكَ .
امـام كاظـم عليهالسلام فرمود:
✍️ دانش مردم را در چهار چيز يافتم: نخست اینکه پروردگارت را بشناسى، دوم اینکه بدانى با تو و براى تو چه كرده است، سوم اینکه بدانى از تو چه خواسته است، چهارم اینکه بدانى چه چيز تو را از دينت بيرون مىكند.
📚 كشفالغمة، ج۲، ص۲۵۵.
▪️سالروز شهادت بابالحوائج حضرت امام موسی کاظم علیهالسلام تسلیتباد▪️
📎 #شهادت_امام_کاظم
📎 #امام_کاظم
📎 #باب_الحوائج
"لاٰ حَولَ وَلاٰ قُوَّةَ اِلّاٰ بِاللّٰهِ الْعَلیٌِ الْعَظیم"
🖼 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنیم:
🪧 تقویم امروز:
📌 دوشنبه
☀️ ۸ بهمن ۱۴۰۳ هجری شمسی
🌙 ۲۶ رجب ۱۴۴۶ هجری قمری
🎄 27 ژانویه 2025 میلادی
📖 حدیث امروز:
✳️ امام على عليه السلام :
شيعيان ما كسانى اند كه در راه ولايت ما بذل و بخشش مى كنند در راه دوستى ما به يكديگر محبت مى نمايند در راه زنده نگه داشتن امر و مكتب ما به ديدار هم مى روند . چون خشمگين شوند ظلم نمى كنند و چون راضى شوند زياده روى نمى كنند براى همسايگانشان مايه بركت اند و نسبت به همنشينان خود در صلح و آرامش اند .
📗كافى(ط-الاسلامیه) ج 2، ص 236 و 237
🔖 مناسبتی امروز :
🥀 وفات حضرت ابوطالب رحمهالله
(سه سال قبل از هجرت)
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ کَمَا هُوَ أَهْلُهُ
اَللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَج اِلٰهیٖ آمّیٖن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از ما استخوان های خواهد ماند ..
که امام حسین علیه السلام را دوست دارد و روحی که آواره اوست ..♥️!
صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚
🍃رو به شش گوشهترین
قبلهی عالم
هر صبح بردن نام
حسیـــن بن علی میچسبد:
چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست
اَبــاعَبـــــدالله...
هرکسی داد سَلامی به تو
و اَشکَش ریخت ،،،
او نَظـَرکَــردهی زَهــراست...
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
وعَلی العباس الحسُیْن...
ارباب بيکفن ســــــــلام...
#صبحم_بنامتان_اربابم
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_صد_و_بیست_و_سوم افسر با تعجب نگاهمون کرد وگفت:مگه این خانوم دوستت نیست
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_صد_و_بیست_و_چهارم
چقدر بین پدر نسیم و آقای خدا بیامرزم تفاوت بود.آقام اگه منو این طور جاها میدید نگاه به صورتم نمیکرد ولی او تازه دخترش رو دلداری هم میداد!!!
افسر مربوطه نگاهی به من انداخت و گفت:چیشد خانوم؟!
وقتی دید ساکتم بلند صدا زد سرکار حجتی..این خانومو ببر..
کی فکرشو میکرد من داشتم بازداشت میشدم اون هم بی گناه..فقط بخاطر یک تهمت..وبخاطر یک دلسوزی احمقانه!
اون هم مقابل کسانی که منتظر بودن زمین خوردنم رو ببینن.مسعود لبخند کمرنگ و موزیانه ای زیر لب داشت..و کامران هیچ چیزی نمیشد از نگاهش فهمید!
سرکار حجتی یک خانوم سبزه و جدی بود.زیر بغلم رو گرفت و گفت:بریم..
داشتم از در بیرون میرفتم که کامران از حجتی پرسید:کجا میبرینش؟!
حجتی گفت:بازداشتگاه!!!!
کامران چشمهاش از حدقه زد بیرون.با دستش مانع رفتنمون شد ورو به افسر گفت: ایشونو چرا بازداشت میکنید؟
افسر درحالیکه با کاغذهای دورو برش ور میرفت گفت:برای اینکه ازش شکایت شده. خودشم که میگه کس وکاری نداره..
کامران گفت:آخه چه شکایتی؟مگه چیکار کرده؟ چون کس وکار نداره باید هرکاری خواستید باهاش بکنید؟
افسر نگاهی موشکافانه بهش کرد وگفت:شما چیکاره شی؟
کامران مکثی کرد وگفت:آشناشم..
حیدری با پوزخندی خطاب به افسر گفت:هه عرض نکردم.الان سرو کله ی همه آشناهاش پیدا میشه..
خدا به این رحمتی رحم کنه..چقدر دلم رو شکست امشب..
کامران بی اعتنا به طعنه ی او گفت:اگه من سند بیارم چی؟
افسر دستش رو زیر چونه گذاشت ونگاهی به ما دونفر کرد وگفت: تا زمانی که پرونده ش به دست دادسرا برسه آزاده! از اونجا به بعدش به قاضی مربوطه!
اما این چیزی نبود که من میخواستم.من هیچ وقت حاضر نبودم زیر دین کامران برم وقتی که با دشمنان من دوست بود و هیچ وقت ضمانت اونو قبول نمیکردم تا به تهمتهای همسایه دامن بزنم.
بلند گفتم:من احتیاجی به ضمانت کسی ندارم.. خواهش میکنم جناب سروان از ایشون چیزی قبول نکنین..
خودم از در بیرون رفتم.کامران دنبالم راه افتاد.
._این مسخره بازیها چیه در میاری؟ بازداشتگاهه مگه شوخیه؟
با حرص نگاهش کردم.
گفت:ببینمت…اون دیوونه این بلا رو سرت آورده؟
گفتم: تو واسه کدوم دیوونه اینجایی؟!
گفت:معلومه واسه خاطر تو
پرسیدم:کی خبرت کرد؟
سکوت کرد.
لبخند تلخی زدم و گفتم:شما همتون دستتون تو یک کاسه ست نه؟؟دارم بهت شک میکنم! کجا برم که شما نباشید کجا؟!
او با درماندگی نگاهم کرد.
گفت:قضیه اونجور که تو فکر میکنی نیست..
من برای کارم دلیل دارم.
اشکم پایین ریخت.خطاب به حجتی گفتم:بریم..
چند قدم دور شده بودیم که به عقب برگشتم ونگاهش کردم وحرف آخر رو زدم:همه ی دردسرهام بخاطر شماست..هر دلیلی داری داشته باش ولی فقط برو..بخاطر شما بهم تهمت زدند..برام حرف درست کردن.از زندگیم برو..
وبلند گریه کردم…
وارد بازداشتگاه شدم.حجتی گفت:شانست امشب کسی تو بازداشت نیست.
نفهمیدم این شانس رو به خوب تعبیر کرده بود یا بد!
دلم تسبیح میخواست. .
گفتم میشه بهم یه نخ بدی؟
او با شک بهم نگاه کرد.
از توی جیبم دانه های تسبیح رو در آوردم. گفتم:میخوام تسبیحمو درست کنم.
او نگاهی سوال برانگیز به من وتسبیح کرد وگفت:مگه اینا رو تحویل ندادی؟؟؟
گفتم:کلی بهشون التماس کردم تا بهم دادند..
نگاهش متعجبانه شد و گفت:خب بزار یه سالمشو بهت بدم.
گفتم:نه..من تسبیح خودمو میخوام!
او گفت:بزار ببینم میتونم واست کاری کنم!
چند دقیقه ی بعد با یک متر نخ مشکی برگشت.
گفت:این ته کیفم بود واسه روز مبادا.ببین به کارت میاد؟ با خوشحالی نخ رو گرفتم ودانه های ناقص رو داخلش انداختم تا کل دانه ها در مشتم باشه..وقتی درستش کردم تسبیح رو روی سینه ام گذاشتم و با خدا حرف زدم..
تسبیحات حضرت زهرا سفارش الهام بود..باید با این تسبیح سفارشش رو عمل میکردم!
ادامه دارد…
نویسنده:#ف_مقیمی