حاج اکبر لطیفیان، تو اولین شعر کتابِ
«داریم با حسین حسین پیر میشویم..»
میگن:
شخصی همسایهی ابیعبدالله بود..
هر روز قبل از اینکه بره به زندگیش
برسه، به دیدار ابیعبدالله میومد،
داشتم به این بیت فکر میکردم
تا اینکه روزی بین روضه،
روضه خون این داستانو نقل کرد:
یه روز، ناپاک و بدون تطهیر بود،
غسل نکرده از خونه خارج شد
همینطور که داشت میرفت..
از پشت در فرمودن: شما مگه نمیدونید ما مظهر پاکی و تطهیر هستیم و باید پاک به زیارت ما بیاید؟
دید..
ابیعبدالله دم در خانه،
منتظر نشستن...
چشم انتظارن تا اون شخص،
به دیدارشون بیاد..
مرد خجالت کشید..
خجالت زده برگشت سمت خونه..
خودشو تطهیر کرد ولی با همون حال،
خجالت زده دوباره رفت به زیارت آقا..