یه روز، ناپاک و بدون تطهیر بود،
غسل نکرده از خونه خارج شد
همینطور که داشت میرفت..
از پشت در فرمودن: شما مگه نمیدونید ما مظهر پاکی و تطهیر هستیم و باید پاک به زیارت ما بیاید؟
دید..
ابیعبدالله دم در خانه،
منتظر نشستن...
چشم انتظارن تا اون شخص،
به دیدارشون بیاد..
مرد خجالت کشید..
خجالت زده برگشت سمت خونه..
خودشو تطهیر کرد ولی با همون حال،
خجالت زده دوباره رفت به زیارت آقا..
وقتی که مرد به محضر حضرت رسید..
حضرت در آغوش کشیدنش و فرمودند:
منتظرت بودم، بری و تطهیر شده برگردی..
آقا جان..حسین جان..
درسته ناپاکم..
درسته گناه از سر و روم داره میباره..
ولی دلم خوشه، منتظرم نشستید..
چشم انتظارید تا برگردم..
نشه یه وقت..
اونقدری بارم سنگین بشه..
که دیگه خریدارم نباشید..
نشه دستامونو ول کنید ارباب..
ما غیر شما که کسی رو نداریم..
«بیشتر از التماس کردنِ سائل،
سفرهی تو، چشم انتظار فقیر است
پشت در خانهات معطلمان کن،
آبرو رفته اعتبار فقیر است...»