eitaa logo
دایی رضا
2.2هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
91 فایل
🟡کانالی اخلاقی_اجتماعی 💠به دنبال زمینه سازی #ظهور 💠 🟢کانال صمیمی " #دایی_رضا "🟢 🔴 نیمه محرمانه 🔴 🌸مختصر، جذاب و جدید🌸 🆔لینک کانال: http://eitaa.com/joinchat/878706709C93902231a1 . 💠🌸💠🌸💠 .
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 حضرت آیة الله جناب آقای حاج که از شاگردان درس اخلاق مرحوم حاج بودند نقل می فرمودند که: 🌼 استادمان مرحوم آقای بافقی به خادمش آقای حاج دستور داده بود، که شبها در خانه را باز بگذارد و مواظب باشد که اگر ارباب حوائج( مردم )، مراجعه کردند، به آنها جواب مثبت بدهد و حتی اگر لازم شد در هر موقع شب که باشد او را بیدار کند تا کسی بدون دریافت جواب از در خانه ی او برنگردد. 🌺 🍃 آقای حاج عباس یزدی نقل میکند که: 🌃 نیمه ی شبی در اتاق خودم که کنار در حیاط منزل آقای حاج شیخ محمد تقی بافقی بود خوابیده بودم، 💥 ناگهان صدای پایی در داخل حیاط مرا از خواب بیدار کرد 😳 من فوراً از جا برخاستم، دیدم جوانی وارد منزل شده و در وسط حیاط ایستاده است، ❌ نزد او رفتم و گفتم شما که هستید و چه می خواهید؟ 🔺مثل آنکه نتوانست فوراً جواب مرا بدهد حالا یا زبانش از ترس گرفته بود و یا متوجه نشد که من به فارسی به او چه می گویم (زیرا بعدها معلوم شد که او اهل است و عرب است) 🌀 ولی مرحوم آقای بافقی قبل از آنکه او چیزی بگوید از داخل اتاق صدا زد که ✨ حاج عباس، او است و با من کار دارد او را راهنمایی کن که نزد من بیاید. 🔺 من او را راهنمایی کردم او به اتاق آقای بافقی رفت مرحوم آقای بافقی وقتی چشمش به او افتاد بدون هیچ سوالی به او فرمود،😍 احسنت میخواهی مسلمان شوی، او هم بدون هیچ گفتگویی به ایشان، گفت: بلی برای تشرف به آمده ام. 🌟 مرحوم آقای بدون معطلی بلافاصله آداب و شرائط تشرف به اسلام را به ایشان عرضه نمود و او هم مشرف به دین مقدس اسلام شد 🧐 من که همه ی جریانات برایم غیر عادی بود از یونس تازه مسلمان سوال کردم که جریان تو چه بوده و چرا بدون مقدمه به دین مقدس اسلام مشرف گردیدی و چرا این موقع شب را برای این عمل انتخاب نمودی؟ 🔺او گفت: 🌸 من اهل بغدادم و ماشین باری دارم و غالباً از شهری به شهری بار می برم.🚛 🚍 یک روز از بغداد به سوی می رفتم دیدم 👨‍🦳💧 در کنار جاده پیرمردی افتاده و از تشنگی نزدیک به هلاکت است، فوراً ماشین را نگه داشتم و مقداری آب که در قمقمه داشتم به او دادم، 🚰سپس او را سوار ماشین کردم و به طرف کربلا بردم، ❌ او نمی دانست که من مسیحی و ارمنی هستم، وقتی پیاده شد گفت: 🤲 برو جوان حضرت ابوالفضل العباس (سلام الله علیه) اجر تو را بدهد.✨ 💫 من از او خداحافظی کردم و جدا شدم پس از چند روز باری به من دادند که به بیاورم ⚡️ امشب سر شب به تهران رسیدم و چون خسته بودم خوابیدم، در عالم رویا دیدم در منزلی هستم و شخصی در آن منزل را می زند، پشت در رفتم و در را باز کردم دیدم شخصی سوار اسب است و می گوید: 💐 من هستم، آمده ام حقی که به ما پیدا کردی به تو بدهم. ❌گفتم: چه حقی؟ ✅ فرمود: حق زحمتی که برای آن پیرمرد کشیدی، سپس اضافه فرمود و گفت: وقتی از خواب بیدار شدی به میروی شخصی تو را بدون آنکه تو سوال کنی، به منزل آقای شیخ محمد تقی بافقی می برد. وقتی نزد ایشان رفتی به دین مقدس اسلام مشرف می گردی.🌱 ❣من گفتم: چشم قربان و آن حضرت از من خداحافظی کرد و رفت، من از خواب بیدار شدم 🚶و شبانه به طرف سلام الله علیه حرکت کردم، در بین راه آقایی را دیدم که با من تشریف می آورند و بدون آنکه چیزی از ایشان سوال کنم، مرا راهنمایی کردند و به اینجا آوردند و من مسلمان شدم 💚 💥❓ وقتی ما از مرحوم آقای حاج شیخ محمد تقی بافقی سوال کردیم که شما چگونه او را می شناختید و می دانستید که او آمده است که مسلمان بشود؟ 😍🌹 فرمود آن کسی که او را به اینجا راهنمایی کرد، یعنی حضرت حجة بن الحسن(سلام الله عليهما) به من هم فرمودند که او می آید و چه نام دارد و چه می خواهد. 📚 منبع : جنات الفروس، فصل سوم ص ۲۵۲، ملاقات با امام زمان سلام الله علیه، ملاقات پنجاه و چهارم، ص ۱۴۹ 🔺 پانوشت: حضرت عباس علیه السلام ، مدیون کسی نمی‌مونه. قدمی برای خودش و محبانش بر داری حتماً جبران می کنه 🔸 برای دیدن داستان جذاب دیگر از 👈 اینجا را لمس کن @daeireza