هدایت شده از متنْآگاهی|جعفرعلیاننژادی
سیاستِ بیسیاستی
بسیاری ماندهاند، آن چیزی را که امروز در راس دولت جریان دارد، چگونه تفسیر و بیان کنند؟ اما باید گفت آنچه اکنون رخ داده چیز غریبی نیست. جریانی است که تاحدی در تاکسی و مترو و صف نانوایی و اتوبوس و محافل فامیلی با آن مواجهیم.
از زاویه گفتار منطقی و چارچوب عقلی نمیشود آن را تحلیل کرد. با مفاهیم موجود در دانش سیاست نمیتوان این صحنه را توضیح داد. کاری از دست عقل سیاسی بر نمیآید. عقل سیاسی میگوید چه چیزی درست و چه چیزی غلط است. راه کدام است و بیراه کدام است.
همه میدانیم حرفهای سیاسی در زندگی روزمره، از سنخ سیاست نیست، بلکه بیشتر واگویهها، گلایهها و اعتراضاتی است که لباس سیاست میپوشند. بااینکه سیاست به معنی دقیق کلمه نیست اما کاری سیاسی است: سیاست بی سیاستی.
متاسفانه شاهد سرایت این سیاست به دولت مستقر هستیم. سیاست بیسیاستی شاید در داخل مرزهای کشور کم آسیب باشد، اما در بیرون مرزهای کشور، تهدیدآفرین است. پیام ضعف منتقل میکند. بیگانه نیتخوانی میکند و بر اساس آن عمل میکند نه بر اساس کلمات صاف و ساده شده.
در جنس تعامل ایران با غرب باید نگاه طرف مقابل را خوب فهمید.
کارشناسان میفرمایند، هنگامی که انسانی غذای یک حیوان وحشی را تأمین میکند، این باور را در حیوان تقویت میکند که انسان بر اثر ضعف غذای خودش را در اختیار او گذاشته و این را نشانهای از تثبیت سلطه و برتری خود در زنجیره غذایی میداند.
غرب ما را نه در حلقه شراکت خود برای اداره دنیا که در سلسله مراتب زنجیره غذایی خود، در سطحی پایینتر تعریف کرده و بر آن اصرار دارد.
غرب نمیخواهد و نمیتواند و نباید بپذیرد که ما از طبقه پایین به طبقه همعرض صعود کردهایم. این یعنی تمام محاسبات آنان برای برقراری نظم دلخواهشان که مسیرهای سود و منفعت را به سویشان طراحی و محافظت میکند، بر هم بریزد.
غرب اساسا جایی برای ایران در کنار خود نمیشناسد. پس ایران برای غرب چیست؟!
ایران برای غرب ذخیرهگاه فعال کالاهای مصرفی است. این شامل تمام چیزهایی میشود که ایران دارد. وقتی از تمام چیزها صحبت میکنیم مقصودمان هر آن چیزی است که میتواند به صورت مادی و معنوی پسوند ایرانی به خود بگیرد. میتوانید ذهن خود را بگسترانید و هر آنچه را که مییابید در این معادله بگنجانید.
آنگاه که غرب توانست مال خود بودن ایران را تثبیت کند، شروع به رشد کنترل شده و حتی اگر ناچار باشد گلخانهای ایران نماید. رشدی که محصولات آن مطابق با نیاز غرب تعیین شده و مصرف خواهد شد.
هر گاه ذخیرهگاه زنده ایران به هر دلیلی توان تأمین آنچه را که مأمور برآوردن آن برای غرب است نداشته باشد، سلاخی و هضم و هدم خواهد شد. اگر ایران نخواهد با این مسئله کنار بیاید سیاست قطعی غرب تبدیل ایران به سرزمین سوخته است. سرزمینی که هیچ گاه برای هیچ کس دیگر قابل استفاده نخواهد بود.
غرب هیچ ابایی از حذف ایران در صورت ضرورت تمدنی خویش ندارد.
اساسا نه ایرانیها و نه ایران شأن و رتبه مستقلی نزد غرب ندارند.
در ماشین توسعه غرب، ملت و کشور خوب، آن ملت و کشوری است که خودش بدون زحمت و هزینه غرب رشد کند و منافعش را تسلیم آنان کند. ملت و کشور قابل تحمل کشوری است که خود را در اختیار غرب قرار دهد تا آنان هر طور که مایلند رشد دهند و هر طور که مایلند مصرف کنند. در این میان ایران برند نامطلوب آنان است. به ویژه پس از انقلاب اسلامی. زیرا مقاومت در برابر طرح غرب، هیچ گاه در ایران پایان نگرفت. تقویت شد. گسترده شد. صادر شد و نظم مورد نظر آنان را به چالش کشید.
ایران، جنگل ساختگی غرب را به چالش کشید و از آنان خواست مانند انسانهای اهلی و پیشرو رفتار کنند. واقعیت این است که با اندیشه شیطانی که بر حاکمان غرب حاکم است، این خواسته برآورده نخواهد شد. پس راه حل کدام است؟!
راه حل قوی شدن درونی، افزایش مؤلفههای قدرت و گسترش دایره اقتدار است.
غرب به صورت برنامهریزی شده با این سه مبارزه و مقابله میکند تا بر اثر ضعف و عجز و ناتوانی مجبور به تسلیم و همکاری با آنان گردیم.
غزه نمونه روشنی از احترام غرب به انسان است. در خوشههای هویتی، فردی مانند هیتلر تنها یکی از میوههای غرب بود. جنگ جهانی بین حق و باطل و مظلوم و ظالم نبود. جنگی بین طرفهای باطل و بین ظالمین بود. چیرگی هیتلر سرمایه غرب برای ادامه راه شد.
او یکی از نتایج نگاه غربی به جهان بود. همانطور که رژیم آمریکا چنین است.همانطور که رژیم اسرائیل چنین است. همانطور که سایر حکومتهای غربی چنین نگاهی به واقعیات دارند.
شاید شما از آنان بخواهید که موضعی انسانی اتخاذ کنند و آنان پاسخ خواهند داد که امروز هم همان کار را میکنند و عناصر نامطلوب برای زیست خود را حذف یا اصلاح میکنند.
آنها هزینه تکنولوژی را نه مطابق با فاکتور فروش رسمی که معادل وابستگی کلی میدانند. ارزش معنوی تکنولوژی در نظر غرب بسیار گرانتر از آن است که قدرت دلار از عهده آن برآید.
ما به واسطه اینکه مصرف کننده پیشرفتهای صنعتی غرب هستیم باید روح خود را تسلیم آنان کنیم تا اگر خواستند از تن برگیرند و اگر خواستند در چارچوب خود اسیرش کنند.
حال با این نگاه وقتی از گفتگو با غرب سخن میگوییم در مورد چه مسائلی باید بحث کنیم؟!
شما نمیتوانی بدون در نظر گرفتن نگاه او و فهم اینکه اساسا او خود را مقابل چه چیزی میبیند با او صحبت کنی. ابتدا باید نگاه او را بپذیری و امکانات خودت را بسنجی و مسیر درست را بیابی.
اشتباه بزرگ پزشکیان فهم غلط این معادله است. آقای رئیس جمهور گمان میکند که غرب دچار سوء تفاهم است. اصلا چنین نیست. هیچ پوشیدگی در این میان وجود ندارد. او ما را متهم نمیکند که ثابت کنیم غلط است. او متهم میکند که سرکوبمان کند. آیا آقا مسعود صاف و صادق قصه ما این را درمییابد؟!
ادبیات ایشان نسبت به غرب و اندیشه غربی، برای آنان مضحک و ابلهانه است. آنان باور نمیکنند رئیس جمهور ایران تا این حد پرت باشد. آنان گمان میکنند یا این آدم جدید یک فریب دیگر است یا خطای سیستم در برآوردن یک نیروی مؤثر است. یک اشتباه.
تعامل آنان با آقای پزشکیان و تیمش در این فضا خواهد بود. آنها به هیچ وجه نه دچار تردیدند و نه در فکر بازطراحی معادله و تکرار محاسبه این بار با مهره پزشکیان.
چنین نیست. تنها تردید آنان در این است که پزشکیان خائن به ایران است یا نادان نسبت به غرب. هر گاه پاسخ این سؤال روشن شد، سیاستهای آنان شکل نهایی به خود خواهد گرفت و شما شاهد موج جدیدی از دشمنیهای عریان و پیچیده خواهید بود. زیرا آنان خواهند یافت که پزشکیان لااقل امروز خائن نیست.
نقاط ضعف او، فرصت تأثیرگذاری و نصمیمسازی غرب در قبال ایران است. چیزی که پزشکیان فراوان دارد و امیدی به بهبود آن نیست. پزشکیان نشان داده که عنصر مقاومی است و در دهه هشتم زندگیاش نباید انتظار تغییرات جدی در او داشت.
مسئله اینجاست که اگر امکان گفتگوی عزتمندانه و برابر با غرب در وضعیت بیقوتی و بیقدرتی و ضعف وجود داشت، بهترین مسیر همان حکومت پهلوی بود.
بنبست پیش روی ملت ایران ضعف بیپایان و بیرحمی خارج از توان غرب بود.
حالا اگر مسئولان اجرایی تجربهها را فراموش کردهاند و گمان میکنند غرب امروز به حق انسان مؤمنتر از گذشته است، باید بازگردند و به کارهای بد خود بیاندیشند.
ما راهی جز قوی شدن نداریم. هیچ راهی.
روزی غرب ما را اهلی خود میدید. همانطور با ما معامله میکرد. سعی میکرد مسیر پروار شدن را فراهم کند تا سود بیشتری به جیب بزند.
اما روزی فهمید که این ملت قصد متابعت ندارد. دست به طراحی فریب زد. حصارهای قیفی شکل را در یک پهنه بزرگ چید به این خیال که مردم متوجه آن نیستند.
از یک سو پهلوی دانست اما نمیدانست باید چکار کند. همه تلاشهایش بیثمر بود. زیرا هیچ هویتی جز نوکری و زیردستی غرب نداشت. هیچ کدام از رفتارهای او سازنده نبود. امکان مبنایی را از دست داده بود، حتی اگر روزی ثابت شود که قصد تغییر داشت، امکانش را نداشت.
امام خمینی رحمت الله علیه و بزرگان انقلاب نیز فهمیدند و شروع کردند به روشن کردن صحنه تا اینکه ملت دانستند که در چه فریب بزرگی دچار هستند. همین تعمیم بصیرت مایه انقلاب اسلامی شد.
راه و رسم نهایی رهایی با وجود همه سویههای معترض، در اسلام یافته شد. اسلام میتواند تمام استکبار را با تکیه بر الله اکبر خرد و نابود کند و ذلت پنهان در آن را و ضعف ذاتیاش را آشکار سازد.
حال باید به آقایان طراح سیاستهای دولت و مهارکنندگان رئیس جمهور پزشکیان گفت، بهتر لست پیش از آنکه ما و آنها گمان خیانت را درباره شما استنتاج کنند، راه غلط و نگاه غلط و رفتارهای غلط را اصلاح و جبران کنند و شریک جنایتهای چند صد ساله غرب در تضییع حقوق ملتهای مظلوم از جمله ایران نباشند.
عرف چیست؟!
فصل مشترک عقل عملی جامعه است. قواعد و قوانینی که پذیرفته شده، تثبیت شده، اجرایی شده، عمومی شده و مورد سؤال قرار نمیگیرد.
در جهان امروز انسان با سرعت در حال حرکت واقعی و مجازی است. هیچ کس در جای و جایگاه خود متمرکز نیست که عرفی اجتماعی در آن فضا شکل بگیرد.
اساسا فضایی شکل نمیگیرد که عرفی از پس آن برآید.
نباید انتظار اثرگزاری عرف در جوامع امروزی داشت. عرفها در فضایی امن و آرام و بلندمدت شکل میگیرند تا جامعه قد بکشد و بالا رود و تکلیفش را با مسائل دیگر روشن کند.
جوامع بدون عرف قوام و گیرایی درونی را به سادگی از دست میدهد. جامعهای که به ویرانگی و آوارگی خو گرفته و تحمل ثبات ندارد. حتی تعریف جامعه نیز در چنین فضای نافضایی تفاوت دارد.
عبور از فضای انس و آشنایی و عرف، به فضای بیگانگی و سیستمزدگی و قانونآلودگی، امکانهای جامعه شدن را کم میکند.
در جامعه معتدل عرف و شرع و قانون سهگانه متحد و همذات هستند.
در جریان شیءشدگی، علم حضوری به تدریج رانده میشود و علم اکتسابی اصالت مییابد. این در مبدأ بیگانگی اتفاق میافتد. در مسیر شیء شدن و شیء فهمیدن ما خود را و دیگران را گم میکنیم. غریبه میشویم و شروع میکنیم به تفاهمهای جدید که به شدت در معرض سوء تفاهم است.
پیوند بیناموس و ناناموس:
در سالهای اخیر جریانات نفوذ امنیتی، سیاسی، فرهنگی غربی شعارهایی را تکثیر کردند که مقصد نهایی آن از هم پاشیدگی اجتماعی ایران و امکان جامعه شدن و جکومت داشتن و قايم به نفس بودن و استقلال ایرانیان است. البته این مسئله تنها ایرانیان نیست. غرب با خود و هر کس که مواجه شد ابتدا آن را کشت، تجزیه کرد و سپس در بازترکیب اجزاء فارغ از شاکله، شکل مورد نظر خویش را ساخت.
یکی از آن مفاهیم محوری که شعارهای خاص بر سر آن سر داده شد، ناموس است.
عدهای خود را بیناموس نامیدند و عدهای خود را ناناموس. از پیوند اجتماعی این دو شورش فحش و فحشای زن، زندگی، آزادی خیابانی شد.
جریانی که تمام مسئلهاش دریدگی و درندگی بود. البته مصالح اجتماعی ایجاب میکند که ما این عفونت بزرگ اجتماعی را در مسیر التیام، رسوا نکتیم؛ اما واقعیت تلاش مستمری از سوی بانیان چنین مصیبتی وجود دارد که نمیخواهد به جامعه فرصت اندیشیدن در این باره را بدهد و عجولانه آن را به ورطه عمل بیبازگشت فروبرد.
اینکه یک بیناموس، ناناموس را پیدا کند و اتحاد ظاهری اقتضائی نشان دهد، تنها تا زمانی ادامه دارد که طرف مقابل تلاش کند آن را عقب براند. اما اگر بنا بر این باشد که فضا در اختیار جریان ضد ناموس قرار گیرد، چه اتفاقی خواهد افتاد؟!
جامعه زمانی که ناموس را نشناسد و آن را انکار کند، دیگر نخواهد توانست انگیزهای درونی برای پیوندهای خویش بیابد. او ناچار است به سلطه غرایز تن دهد و اجازه دهد ساختارهای غریزه بنیان تمام مناسبات اجتماعی را تعیین و تدوین کند.
جامعه بیقید، بیشکل است. این بیشکلی، بیارادگی به دنبال دارد. این یعنی ضعف مفرط. این یعنی ستمپذیری و زیردستی و ذلت ساختاری. جامعه منکر ناموس، مطالبه ساختار صلبی را خواهد داشت که امکان زنده ماندن را تضمین کند. باجدهی جامعه به چنین حکومتی بینهایت خواهد بود.
شیوع چنین رویکردهای ویرانگری، جامعه را مانند یک موجود لَخت تودهای سیال در آغوش اشکالی خواهد انداخت که به اندازه کافی جاهطلب هست تا جور این بینسبتی را بکشد و از عهده آن برآید.
یکی از مشکلات بزرگ پزشکیان با جامعه این است که دینفهمی و دینورزی او و حتی انقلابیگری و سیاستورزی او از جامعه چند دهه عقبتر است.
جامعه ایران در پیچیدگیهای نیم قرن اخیر فهم عالیتر و کاملتر و جامعتری از دبنداری و انقلابیگری و سیاستورزی یافتهاند که مفصلبندیها و پیچیدگیهای فراوانی دارد.
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🌷 آیه نصب شده در محل سخنرانی رهبر انقلاب در دیدار پیشکسوتان و فعالان دفاع مقدس و مقاومت. ۱۴۰۳/۷/۴
🔹️إِنَّ اللَّهَ يُدَافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا
🔹️قطعاً خداوند از کسانی که ایمان آوردهاند دفاع میکند.
«سوره مبارکه حج آیه ۳۸»
💻 Farsi.Khamenei.ir
هدایت شده از نویسندگان حوزوی
قسم به تین و به زیتون، قسم به آزادی
به انتفاضهی غیرت، به چشم آبادی
قسم به چفیهی خونین، به راویان سحر
قسم به حجلهی ویرانِ صبحِ دامادی
قسم به واژهی غزّه، قسم به خون شهید
دوباره می شنوی چنگِ نغمهی شادی
قسم به داغِ دلِ مادرِ ستمدیده
که سبز میشود آخر، خزان آن وادی
قسم به نون و قلم تا دوباره بنویسد
سلام قدس عزیز! ای نماد آزادی
#نگین_نقییبی
#دفاع_مقدس
@shaeranehowzavi
بسیار پیش آمده که مردم را به منزله آینه دیدهام. آنان ناخواسته چیزی را نشانم دادهاند که نیازمند آن بودم.
نقاط ضعفی که از آن غافل بودم. نقاط قوتی که قدر نمیدانستم. زوایایی از واقعیت که بر من پنهان بود و مرا به فهم غلط و داوری اشتباه وامیداشت. لایههایی از حقیقت که در حجاب نوع نگاه من است. مردم به آسانی تکبر و انجماد منیت مرا میدرند و در نفس گسترده خویش نشانم میدهند که چگونه و چرا خود را به فضایی کوچک محصور و محدود کردهام.
آنچه که مرا در پس این آینه متعجب و متحیر میکند، هوشمندی این نمایش است. گمان من این است که خداوند به واسطه مردم، میخواهد مرا نجات دهد. مرا هدایت کند. مرا گرامی بدارد.
اگر من بیاموزم که درست به مردم نگاه کنم، خداوند در صورت واقعنما و حقنشان مردم پیام خویش را به من منتقل خواهد فرمود.
سنت خداوند این است که انسان را در پس تمام این صحنهها مراقبت کند و به زبان نشانهها و اشارهها با ما تکلم فرماید.
دوستی با مردم و دوستداشتن آنان به قصد آشتی با خدا شاید ضروریترین مأموریت اجتماعی مؤمنان باشد.
نزدیک شدن به مردم به قصد تقرب کلید حل بسیاری از دشواریها و گرههای کور ماست.
دیدن خدا در دیدار مردم هنر دوستان خداست.
نماز شدن است. اقامه نماز، اقامه شدن است. عملیات تقرب منطق حرکت و توسعه و رشد و تغییر و پیشرفت ماست. کلان پروژه تقرب کارساز و سامانده و کفایتبهش تمام سویههای مورد نیاز زیست مؤمنانه است.
انسان آنگاه که حضور در عالم را انکار کرد، معرفت را کشت. نماز دعوت الله است برای ملاقات. ملاقات با الله تنها اکتسابی نیست. لذا هر چه در نماز بیشتر تلاش میکنم بیشتر گمراه میشوم. اکتساب ظرف علم است نه اصل آن. ظرف زیبا و پرداخته زمانی که محتوایی نداشته باشد تنها به کار نمایش میآید. بشر امروز با آن مشکلی ندارد. بشری که همه چیز را نمایشی میبیند. تنها نمایشی. پوستین میبیند. تنها پوستین.
آدم برای شناختن دیگر در هستی سیر نمیکند. از آن خارج میشود و تنها نگاه میکند. هر چه را نتوانست نگاه کند، انکار میکند. معرفت روحانی را کنار گذاشته. چون سخت است. پس مرگ معرفت را رقم زده. دائم دارد جنازه معرفت را تشریح میکند و از آنچه مییابد شگفتزده است.
از. عالم انسانی مرده و هبوط کرده. اخراج شده. در عالم شیطانی و حیوانی و گیاهی و جمادی سقوط کرده و محدود شده. او نسبت به معرفت انسانی مرده. حتی بدون نگاه روحانی متعفن شده. گندیده. فاسد شده و هر چه پیرامونش را گندانده. غزه نمونه آشکار آن است. فلسطین نشانه صریح آن است و امروز لبنان. چه دردی میکشیم از این مصیبت. مرگ بر تو ای انسان. چه کردی با خود.
این فریاد بلند آسمانی که: قتل الإنسان ما أکفره، روایت واقع است. نه نفرینی در انتظار استجابت.
انسان ضعیف، انسان دور افتاده از شدت وجودی ولیّ خدا، انسانی که تمام فرستادگان را کشت، اسیر کرد، شکنجه کرد، آزرد، ذبح کرد، سوزاند، قطعه قطعه کرد، ویران کرد و هر چه دانست و توانست بر سر ولیّ خدا آورد، دیگر حضور انسانی و حضرت انسان را نمییابد. علم حضوری را نمییابد. خود را از درون گم میکند. گم میشود.
چگونه انتظار آزادی و تشخص دارد زمانی که خود را از درون گم کرده. چگونه انتظار کرامت دارد وقتی قدرت سیر وجودی و اتصال وجودی و درک وجودی را ندارد.
این انسان چگونه نفی استبداد میکند و دیکتاتوری؟؛ نمیتواند. لذا وقتی شعار عبور از پادشاهی را نیز میدهد پوستین و نمادین است. او دغدغه نفی پادشاهی ندارد. او دغدغه تقسیم پادشاهی بین خود و دیگران را دارد تا شاید فرصت پیدا کند سهمش را بیشتر کند. یعنی از ناممکن پادشاهی به ممکن پادشاهی حرکت میکند. این است دموکراسی غربی.
انسان نمایشی پوستین به نمایش رفع استبداد بسنده میکند. لذا هیچ گاه او از دیکتاتوری عبور نکرد، سهم خود را از این فساد بزرگ طلب کرد. انسانهای ضعیف اینگونه سیستمهای ضعیف را بر پا میکنند.
معرفت مرده، استبداد را بازآرایی میکند تا نو به نظر برسد.
انسان مدرن تفرعن را توسعه داد و سرمایههای انسانی را به شراکت طلبید تا همه بت سامری را با خاطرات فرعون بسازند و حالا فرعون دیگر یک شخص و قوم نیست، همه مردم بدنه اندیشه فرعون هستند و همه راضی هستند که اجازه پیدا کردهاند سهم الوهیت خویش را بیابند و همه پرستیده شوند و همه در آن افتخار براق دروغین صاحب نام و نشان باشند.
بت بزرگی به عظمت مردمی که با راهبرد دموکراسی تفرعن سیستماتیک را بر پا میکنند.
همان بلایی فرعون و قومش تخم آن را در قلب بنی اسرائیل کاشتند و پس از انقلاب و هجرت و غیبت موسی، امکان ظهور و بروز یافت و آنچه پنهان کرده بودند آشکار شد.
ضعیفها در میان مستضعفان پنهان شدند، همچون آبهای متعفن و گندیده که به آبهای زلال میآمیزند و جریان را شدید و مهیب میکنند؛ اما سپس آن را مصادره میکنند.
ضعیفان قوم موسی شروع به تولید نظام ضعیف کردند. بازآفرینی بت، نگاه بیرونی و اکتسابی آنان بود. سیر وجودی در آنان مسدود شده بود. حضور را از دست داده بودند. حضرت هم در غیبت چند روزه بود. همه چیز برآشفت. سامری برآمد و میل ضعیف آنان را در انتشار و اشتراک تفرعن برآورد.
گوساله سهم آنان از خدایی بود. وگرنه هر بتپرستی میداند که بت خدا نیست. بتپرست خود را خدا میداند؛ اما بت را خدا مینامد. بتپرستی یک جریان عمیق و دائمی تاریخی و تمدنی است. اصلا چنین نیست که برخی تصور کنند بتپرستان گروه خاصی بودند. انسانها یا بتپرست بودند و یا خدا پرست.
کسی که از حضور خارج میشود و از بیرون به شیء نگاه میکند و روند شیء شدگی انسان و معرفت و جهان را دنبال میکند، در حال ساختارمند کردن و سازماندهی کلان بتپرستی است. انسان مدرن توانست تمام جهان را بتکده کند. این قدرت ابزار است.
همه عالم شیء شدند و مردند و بخشی از بت دستساز انسان شدند. انسان همواره آن را گسترش میدهد. علم اکتسابی متکفل آن است که روزنههای نیاز انسان به علم حضوری را بپوشاند و پنهان کند.