eitaa logo
دفتر تمرین (سعیدتوتونکار)
145 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
25 فایل
همه نیازمند آنیم که ناطق شدن را تمرین کنیم و گرنه در همان بخش اول باقی می‌مانیم. ارتباط با ادمین: https://eitaa.com/Saeedtotonkar
مشاهده در ایتا
دانلود
https://farsnews.ir/my/c/211779 درخواست ارزان کردن بلیط هواپیما در ایام لطفا حمایت کنید و نشر دهید
🔻از دانشکده‌ی الهیات تا مجلس اهل‌بیت 🖊 مهدی جمشیدی ۱. این‌که دربارۀ حضور زنانی با ظاهر به‌شدت ناموجّه از قبیل «کشف حجاب» و «برهنگی» و ... در مجلس اهل بیت، گفته شود که چون این مجالس، برای خودِ اهل بیت هستند و در حکم خانه آنهایند، پس ما حق نداریم به چنین افرادی تذکر بدهیم و نهی‌ازمنکر کنیم، یک سخن، ذوقی و ناصواب است؛ چون به این معنی است که انسان فقط در «ملک خودش»، حق نهی ازمنکر دارد، درحالی که نهی ‌ازمنکر، «مکان‌مند» نیست. این حق از ولایت «ایمانی» –و نه ولایت مِلکی و مالکیّتی - مؤمنان نسبت به یکدیگر برآمده که خدای متعال آن را به صورت دوسویه و متقابل قرار داده است: «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُ نْکَرِ». در اینجا هیچ سخنی از «شرط مالکیّت» به میان نیامده است؛ یعنی گفته نشده که نهی‌ازمنکر فقط در جایی که متعلّق به خود ماست، واجب است. خدای متعال برای مؤمنان، این حق و تکلیف متقابل را قرار داده است که امر و نهی کنند؛ «در هر جا». ۲. لازمه حضور در مکان و مراسم مقدس، «رعایت حداقل‌ها» است و از آن جمله، ملاحظه اندکی از «مقدمات ظاهری» است. در غیر این صورت، اولاً مجلس اهل بیت به «محل معصیت» تبدیل خواهد شد و ثانیاً «شأن» این مجلس نیز تنزّل خواهد یافت. نمی‌توان به «کمال فرد» نگریست اما هم «مصلحت جمع» را نادیده انگاشت و هم «منزلت مکان و مراسم» را. محاسبه باید برآیندی و مجموعی باشد، نه «فردگرایانه». نهی‌از منکر به صورت غیرمستقیم نیز در جایی موضوعیّت و مشروعیت دارد که مفاسد جمعی و عمومی بر آن مترتّب نشود و منکر، محدود به وضع شخصی خود فرد باشد، اما در اینجا، پای مصالح مؤمنین و حرمت اولیای الهی در میان است. ۳. رعایت حداقل‌های ظاهری، هیچ دشواری و مشقتی ندارد و محتاج سیر و سلوک نیست؛ آن هم برای ساعتی که فرد در مجلس اهل بیت، حاضر است. و تازه در اینجا سخن از حداقل‌های ظاهری و پوششی است نه چادر. کسی‌ که برای حضور در اینچنین مجلسی، حتی حاضر نباشد همین اندازه در وضع خود تجدیدنظر موقتی کند، باید در محبتش به اهل بیت تردید کند. حضور در مجلس اهل بیت، محتاج «ادب حضور» است و محبت بدون ادب، معنا ندارد. نمی‌توان پذیرفت که کسی حتی در مجلس اهل بیت نیز همچنان به انجامِ «حرام اجتماعی»، ادامه بدهد. دست‌کم در اینجا باید خویشتن‌داری کند و بکوشد از محرّمات فاصله بگیرد نه این‌که حتی در این مجلس نیز بر ارتکاب محرّمات، اصرار بورزد. ۴. تا گفته می‌شود که «نهی‌ازمنکر» کنیم، کسانی نتیجه می‌گیرند که قرار است «طرد» صورت بگیرد؛ درحالی‌که میان «نهی‌ازمنکر» و «طرد»، هیچ‌گونه تلازمی وجود ندارد. نباید تصور کنیم که «نهی‌ازمنکر»، به معنی «طرد» است. میتوان با بهترین روش‌ها و حکیمانه‌ترین سازوکارها، در همان محل ورود به مجلس اهل بیت، اقدام کرد و موجبات و بسترهای رعایت حداقل‌های ظاهری را فراهم نمود؛ بدون آن‌که کسی طرد و گریزان شود. اما از آنجا که ما دچار فقر طراحی‌های خلاقانه و هنرمندانه هستیم، صورت مسأله را پاک می‌کنیم و می‌گوییم در مجلس اهل بیت به روی همه و با هر ظاهر و رفتاری باز است. به بیان دیگر، به جای این‌که برای نهی‌ازمنکر، «شکل اثربخش» و «قالب کارآمد» بیافرینیم، اصل این واجب الهی را کنار می‌گذاریم. وظیفۀ مؤمنین این نیست که در انتظار تحقق‌یافتن شرایط تأثیر نهی‌ازمنکر بنشینند، بلکه باید فاعلانه و مسئولانه، این شرایط را پدید بیاورند و این از طریق « تجدیدنظر در روش‌ها » ممکن است نه « تعطیل‌کردن نهی‌ازمنکر». در زمان طاغوت که استاد مطهری در دانشکدۀ الهیات دانشگاه تهران تدریس می‌کرد، قرار شد آزمون وروی برای داوطلبان در خود دانشکده الهیات برگزار شود. استاد مطهری معتقد بود که چون این دانشکده، مقدس است باید داوطلبان خانم، باحجاب وارد شوند. ازاین‌رو، تعدادی روسری تهیه کرد و در جلوی در ورودی دانشکده، به دختران مکشفه داده شد تا حجاب را در این مکان رعایت کنند. از قضا، طرح استاد مطهری با استقبال داوطلبان نیز مواجه شد. او در زمانه طاغوت نسبت به دانشکده الهیات، این‌چنین حساسیت داشت و ما در زمانه حکومت اسلامی نسبت به مجالس اهل بیت، بی‌تفاوت هستیم. ۵. «جذب حداکثری» نیز به معنی نفی نهی‌ازمنکر نیست. قرار نیست فقط جذب کنیم، بلکه بناست به «ارزش‌ها» جذب کنیم. جذب، برای جذب نیست، بلکه وسیله است برای تحقق خیرات و برکات معنوی در فرد. در این صورت، تنها جذبی مطلوب است که حاصلش، «نزدیک‌شدن فرد به ارزش‌ها» باشد، نه جذبی که در اثر تساهل و مداهنه و مصانعه صورت می‌گیرد. جذب حداکثری، هم به معنی تنگ‌نظر و سخت‌گیر نبودن است و هم به معنی استفاده از روش‌ها و قالب‌های نو، اما هرگز به معنی عبور از ارزش‌ها برای پُر تعداد شدن نیست. کثرت مؤمنان باید بر مدار حقّ باشد، نه به واسطه تضییع ارزش‌ها. 🖇 منتشرشده در: http://fna.ir/3e2b3h
جامعه پرحرف، جامعه پرشبهه! ✍ جعفرعلیان‌نژادی 🔸امروز دیگر شاید کمتر کسی باشد که به تأثیر و انرژی کلمات واقف نبوده و حرف را باد هوا بداند. یکی از بدترین وضعیت‌های ممکن در هر جامعه‌ای عارضه پرحرفی است. در یک جامعه پرشده از حرف‌ها، امکان پرسش بسیار سخت و بعید می‌شود. گویی برای همه چیز جوابهایی وجود دارد، جواب‌هایی که نمی‌گذارد، پرسش‌های واقعی شکل بگیرد. 🔸نگارنده در این یادداشت می‌خواهد بگوید، چرا جامعه نیاز به پرسش واقعی دارد و چرا شبهات جای پرسش‌ها را گرفته‌اند؟ برای پاسخ به این سوال نیاز به تامل و دقت بیشتری داریم. بگذارید از اینجا شروع کنیم که عارضه پرحرفی در یک جامعه چگونه شکل می‌گیرد. 🔸به نظر می‌آید، پرحرفی، بستر اصلی طرح شبهات یا سوالات فریبنده است. ریشه پرحرفی در تخیل، توهم و فانتزی است. برای پرحرفی در خصوص چیزی، باید آن چیز را فانتزی دید یا در موردش تخیل کرد. تخیل و فانتزی نیز خود، ریشه در رازآلود دیدن پدیده‌ها و واقعیت‌ها دارد. یک پدیده یا یک واقعیت باید چیزی غیر از آن صورتی که دیده می شود، باشد. رازی پس پشت خود داشته باشد، رازی که نیاز به رمزگشایی دارد. 🔸رازآلود دیدن واقعیت‌ها نیز ناشی از «عدم شناخت کافی» است. به بیان بهتر، وقتی در مورد پدیده‌ای حس رازآلود بودن به ما دست می‌دهد که در آن، چیزی برای کشف شدن باقی مانده باشد. یعنی از مواجهه با آن پدیده احساس عجب و حیرت کنیم. 🔸معمولا در رفتن به یک آدرس جدید یا فضایی ناشناخته دچار این حس می‌شویم. وقتی در یک شهر به آدرسی جدید می‌رویم، مدام در خصوص اینکه آیا مسیر را درست رفته‌ایم یا خیر دچار شک و تردید هستیم. به آدرس‌دادن‌های افراد، یقین نداریم. حس گم شدن، داریم. 🔸گویی در آن کوچه و خیابان چیزهایی وجود دارد که قرار است غافل گیرمان کند، در حالیکه آن کوچه و خیابان هیچ فرقی با جاهای دیگر ندارد. حتی آدم‌ها هم برایمان ناشناخته به نظر می آیند، مدام رفتارمان را می‌پاییم تا جلب توجه نکنیم. 🔸این وضعیت رازآلود، حاصل عدم شناخت کافی است. رفتار عادی مردم در آن نقطه ناشناخته، توجهمان را بیشتر جلب می کند، حس غرق شدگی در فضایی دیگر را داریم، حس می‌کنیم محیط بر ما فائق آمده است و هزار حرف دیگر. با کنار رفتن این پرده جهل، رازآلودگی محیط نیز رنگ می‌بازد. 🔸با همین مثال می‌توان گفت، شناخت کافی، نیاز به تکرار و تذکر دارد، تکرار و تذکر نیز به معنای عدم توقف و حرکت است. برای شناخت بیشتر محیط یک آدرس ناشناخته، رفتن و حرکت مجدد به سمت آن آدرس، رازآلودگی را به میزان زیادی کم می‌کند. شناخت بهتر با حرکت بیشتر ممکن می‌شود. 🔸با حرکت معکوس از «جهل به رازآلودگی« و از «رازآلودگی به تخیل و فانتزی» و از «تخیل و فانتزی به پرحرفی»، می‌توان نتیجه گرفت، یک جامعه پرحرف، جامعه‌ای است که با موانعی برای شناخت کافی مواجه است. در این جامعه، شبهه به معنای دقیق کلمه کارگر می‌افتد. شبهه یا همان گفتار شبیه به واقع. همان تخیل ناشی از عدم شناخت کافی واقعیت‌ها. 🔸به زعم نگارنده، پرحرفی جریان شبهه‌پرداز و پرگویی مطبوعات جریانات معارض با واقعیت‌های اجتماعی، ریشه در حفظ وضعیت ناشناخته‌ماندن پدیده‌ها و صحنه میدانی دارد. باید آن چنان پرتلاش گفت و جای همه مردم روایت کرد که تلاشی برای شناخت کافی واقعیت و پدیده‌ها از سوی مردم صورت نگیرد. گویی راوی، به عنوان نماینده این شناخت ناقصداز سوی مردم باور می‌شود. 🔸برای همین است که زبان جریان پرگو و حراف در روایت حرکات میدانی مردم، الکن است. حضور میدانی مردم، حرکت بیشتر مردم، مساوی با شناخت بیشتر صحنه و شناخت بیشتر صحنه به معنای اعتبارزدایی از آن روایت‌های ناقص و گفتارهای شبه واقعی است. 🔸شناخت کافی، امکان پرسش واقعی را فراهم می‌آورد. مردم متوجه می‌شوند، مساله‌شان چیست. خود را از بند مساله‌سازی‌های غیرواقعی و ناپرسش‌های اجتماعی می‌رهانند، به شناخت کافی می.رسند و برای بهبود وضعشان مطالبات واقعی طرح می‌کنند. 🔸از همه مهم‌تر می‌توانند تشخیص دهند، روایت‌های کم‌صدایی وجود دارد که دست بر قضا برای شناخت بهتر، حرکت بیشتر را انتخاب کرده است. برای تبیین واقعیت، تلاش وافر می‌کند و قصد واقعی‌اش، تخیل زدایی، راززدایی و جهل‌زدایی است. هرچند مردم در صحنه می‌دانند، روایت واقعیت هم کم‌صداتر است هم کم‌حرف‌تر، چون حرکت را لازمه شناخت می‌داند و اهل عمل است. @jafaraliyan
الفاظ جسم و جسد معانی‌اند و معانی جان و روان الفاظ. کلمه موجودی زنده است. همچنان که جسمش با لب‌ها انس می‌گیرد، جانش با دل عجین می‌شود. اما در دنیای صنعت که تولید انبوه هر چیز مصنوعی ارزش است، حرف، تکثیر می‌شود و تا رقابت تکاثر در مقبره کلمات ادامه یاید. فرموده‌اند زیاد حرف زدن دل را می‌میراند. دل مرده، تن را می‌پوساند. تولید محصولات متکثر و متلون مصنوعی، ما را به وادی مردگان انس می‌دهد. جان تشنه می‌ماند و تن از تحمل سختی بار خسته می‌شود. کمثل الحمار... فرمود پرحرفی، مایه پراشتباهی است. دوختن لباس الفاظ بر تن صورتک‌های اتاق آینه تلاش مذبوحانه انسان دلمرده برای پوشاندن حیات مصنوعی خویش است. آنان که حروف را به هم می‌بافند و سپس دنبال صاحبش می‌گردند، دچار تحریفند. دچار دروغ و فریبند. چون گمراهند، پیروان خویش را هم به بی‌راهه می‌برند. تا جایی که قیچی دروغشان ببرد. تحریف همین است. بازی با حرف‌های بی‌جان و دوختن آنها به تنی که نیست. تنی که مرده و در گوشه نمایشگاه منتظر هیچ است. آنها که زیاد حرف می‌زنند مانند کسی می‌مانند که از تکه‌های یخ می‌پرد. بایستد فرومی‌رود. نایستد دیرتر فرو می‌رود. حرّاف بر روی آب خانه می‌سازد و دیگران را در آن به بزم انحراف می‌خواند...
آدم‌ها چرا فریاد می‌زنند؟! گاهی فریاد نتیجه دوری است. کسی که دور است با فریاد سخن می‌گوید تا با آن نزدیک شود و صدایش را به نمایندگی از خود به دیگری برساند. یعنی فریاد گاهی جبران کوتاهی قد است و گاهی نتیجه کوتاهی قدم. پای رفتن که نداری صدایت را می‌فرستی. اگر صدایت کوتاه بود، فریاد می‌زنی. حال از ترس است یا عجز یا خشم و گاهی هر سه. گاهی آنقدر صدا زیاد است که صدایت گم می‌شود. برای اینکه فراموش نشوی فریاد می‌زنی... گاهی فریاد زدن نتیجه کم‌شنوایی یا ناشنوایی توست. همه جا آرام است. دیگری نزدیک است. گاهی تو درون خویش گرفتار ازدحامی. آنقدر فریاد درون تو ریخته که قد می‌کشی از میان موج‌های ناشناس و فریاد می‌زنی. مثل کسی که غرق می‌شود در خویش یا اطرافش. اما گاهی فریاد هیچ یک نیست. تو بی‌زبانی. این بی‌زبانی تو را به فریاد وامی‌دارد. وقتی ناله‌هایت را کسی نفهمد. همیشه اینطور نیست که دیگران زبان‌نفهم باشند. گاهی این زبان‌نافهمی از توست. فریادها آزار دهنده‌اند. اما باید آنها را شنید و فهمید. حتی شده به سختی. مانند گریه‌های کودکی که مادرش را می‌خواند. فریاد به زبان اشاره می‌ماند. محصول یک اشکال و اختلال است.
دفتر تمرین (سعیدتوتونکار)
جامعه پرحرف، جامعه پرشبهه! ✍ جعفرعلیان‌نژادی 🔸امروز دیگر شاید کمتر کسی باشد که به تأثیر و انرژی ک
گاهی برای کور کردن تشنگی، آدم‌ها را در حرف غرق می‌کنند. سؤال آدم را معنی می‌کند. سؤال به تو می‌گوید کجا هستی. آنگاه با کوتاه‌ترین بند حرف ارتباط برقرار می‌شود. وقتی حرف زیاد شد، سرنخ‌های سؤال گم می‌شود. یادت می‌رود کجا بودی. برای یک سؤال نپرسیده‌ات، هزار جواب روی سرت ریخته. چاه نکنده، مناره آمده است. حرف شنیدن بدون سؤال، مثل آب دادن زیاد به گلدان است. ریشه را می‌گنداند. آدم‌ها باید یک به یک حرف‌ها را پوست بکنند، مغزش را میل کنند و رشد کنند یا اگر میلی نیست، کنار بگذارند. وقتی حرف زیاد شد، با پوست می‌بلعی. ورم می‌کنی. پر می‌شوی؛ اما سیر نه. قبل از تشنه شدن، کلمه نوشیدن مایه درددل است، نه زنده‌دلی. اصحاب تحریف، نمی‌خواهند شما حرف‌ها را میل کنید. می‌خواهند آنها را ببلعید تا ندانید چه به خوردتان دادند. تا ندانید سؤالتان چیست و چه پاسخی دارد. نمی‌خواهند شما رشد کنید. می‌خواهند شما را بمیرانند، بگندانند، بیمار کنند.
هدایت شده از ن‌ر
تا عامه کودک‌‌صفت تربیت می‌شود؛ خُب؛ «گوهری طفلی به قرصی نان دهد!» ...چه‌ جای تعجب؟! خلایق را با گل خوش‌رنگ و‌ عطر خوش‌بو و سفر‌ زیارتی و درام‌های عاشقانهٔ انگار دینی و کادوپیچیِ یک امرونهی‌ ساده در «دورت بگردم! اگه شالتو‌ سر کنی خوشگل‌تر میشی!» جذب می‌کنند؛ وقتی با اولین نانی که دشمن در سفره‌‌های مادی یا معنوی‌شان گذاشت؛ گوهر را به قرصی نان دادند رفت؛ ماتم می‌گیرند که ریزش داشته‌ایم! دین خدا چه کم دارد که همت‌تان بزک دوزک است؟! آنکه دستور «امر و نهی» داد خبر نداشت «قربان صدقه» کارسازتر است؟! ✍ محمدحسین امینی 🔎 🕯کانال نشاط رهایی https://eitaa.com/neshaterahaei
https://virasty.com/Mahdijamshidi ،،،،،،،، ۱. بسترهایی همچون دیجی‌کالا و ازکی و‌ طاقچه در «لایه‌ی اقتصادی»، زندگی روزمره‌ی مردم را به خود مشروط می‌کنند و بر این اساس، بدنه‌ی اجتماعی وابسته‌شده می‌یابند. ۲. آن‌گاه از این «قدرت غیررسمی» برای فشار به حاکمیت در «لایه‌ی سیاسی و فرهنگی» استفاده می‌کنند. ۳. با دین‌مان می‌جنگند. تحریم‌شان کنیم. https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
دنیا متاع قلیل بود. ما طمع به «ما عندالله» داشتیم. ما چشمه بودیم، آنها کاسه‌پرست. ما روان بودیم، آنها درمانده... شاهی دلش به حال دخترک کولی سوخت. به رگ غیرتش برخورد و برآوردش به کاخ. شد ملکه شهریار شهر... مثل گلدان که غریبی کند، پلاسید... شاه مهربان به تردید مبتلا شد. نه خوابی، نه خوراکی... گل وحشی، خود را زندانی کرده بود در اتاقی که وسعت رؤیاهایش در آن گم بود. با سفره پادشاهی نسبتی نداشت. سینی غذا را که به مائدة من السماء می‌مانست، لگد می‌زد. ضعف غالب شد. چشم‌ها از روزن چشمه‌ها دیدند که هر تکه را گوشه‌ای از صحن و سرا به امانت می‌دهد و سپس به آیین گدایان یکی یکی التماس می‌کند و برمی‌گیرد و با سر و صدا می‌لمباند. دخترک آزاد شد. آری آزاد. و به شهر گدایان برگشت. او را با شهریاران چکار. او اهلی حصار پادشاه نبود. در حصن او برای همه جا هست اگر سگی بگذارد. شرط و شروط همسفرگی عالیجنابان یک جو عقل است و دو مشت ادب. استخوان‌لیسی اما نمی‌گذارد...
اگر گربه‌ها موش می‌گرفتند؛ نه گرسنگی می‌کشیدند، نه ذلت. ما هم نه خجالت می‌کشیدیم، نه مصیبت. نگهیان مترسک نبود؛ شد. غار غار کلاغ‌ها، دل باغبان را لرزاند. مزرعه را سه‌طلاقه کرد و به آنان حواله داد. تشنگی تابستان می‌گذرد. با گرسنگی زمستان چه می‌کنید. زباله که زیاد شد؛ زباله‌خوارها می‌شوند شهروند و شهروندان بیگانه. پاکبان‌ها این فرشته‌های آسمانی را از شهر نرانید. فردا پشیمانی سودی ندارد. قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ ۖ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ ﴿١٨﴾
شهری که انسان‌هایش گرسنه‌اند و حیوان‌هایش سیر. شهری که انسان‌هایش رو به کاهش‌اند و حیوان‌هایش رو به افزایش. شهری که انسان‌هایش از هم گریزانند و حیوان‌هایش در امان. شهری که مردمانش از هم بیزارند و گریزان شهر مرده‌های متحرک. شهر بتکده‌های سر به فلک کشیده و بت‌های سینه چاک دهان دریده. شهر لیلی و مجنون‌های تهی آزمایشی. شهر شادی‌های مصنوعی نمایشی. شهر ویترین‌های زیبا و نماهای فریبا. شهر خسته‌های وابسته. شهر آدم‌های شرحه شرحه پراکنده از هم گسسته. شهر غریبه‌های بی‌وطن. شهر مسافران بنیان‌کن. شهر بحر سراب و بی‌مهری. شهر بیچاره‌ای که شد شهری. شهر قفس‌‌های آزادی. شهر ویرانه‌های آبادی. شهر نهر نگاه تشنه و آه و سینه‌های پر از دشنه جانکاه. شهر ذهن‌های آشفته. شهر بغضی که صاحبش خفته. شهر خاری که در گلو مانده. شهر شعری که از رفو خوانده. شهر در خود فرونشسته زمین. شهر پایان سرد و تلخ و غمین. شهر شعر و شعار بی‌معنا. شهر خط‌های زشت ناخوانا. هفت خطان چاکر سالوس. غالبا باغیرتند غیر خروس. شهر قهر جماعت از دل هم. شهر درمانده از زیاد و ز کم. شهر غرق زباله آلوده. شهر آلوده‌های فرسوده. شهر محبوب شاه و گدا. شهر فرعونیان و قارون‌ها. شهر مستضعفین ظالم خو. شهر طاغوتیان پست دورو. شهر ما شهر پولدار و ندار. شهر آسوده‌های آدم‌خوار. شهر الگوی هر چه شهرستان. شهر رؤیا و آرزو پاریس. هر چه خواندی حواله خود من. ای که خواندی تمام، دور از جان
ناخونک زدن امروز اختیاری است؛ پس‌مانده خوردن فردا اجباری...