دنیا متاع قلیل بود. ما طمع به «ما عندالله» داشتیم.
ما چشمه بودیم، آنها کاسهپرست. ما روان بودیم، آنها درمانده...
شاهی دلش به حال دخترک کولی سوخت. به رگ غیرتش برخورد و برآوردش به کاخ.
شد ملکه شهریار شهر...
مثل گلدان که غریبی کند، پلاسید...
شاه مهربان به تردید مبتلا شد.
نه خوابی، نه خوراکی...
گل وحشی، خود را زندانی کرده بود در اتاقی که وسعت رؤیاهایش در آن گم بود.
با سفره پادشاهی نسبتی نداشت. سینی غذا را که به مائدة من السماء میمانست، لگد میزد.
ضعف غالب شد. چشمها از روزن چشمهها دیدند که هر تکه را گوشهای از صحن و سرا به امانت میدهد و سپس به آیین گدایان یکی یکی التماس میکند و برمیگیرد و با سر و صدا میلمباند.
دخترک آزاد شد. آری آزاد. و به شهر گدایان برگشت. او را با شهریاران چکار. او اهلی حصار پادشاه نبود.
در حصن او برای همه جا هست اگر سگی بگذارد.
شرط و شروط همسفرگی عالیجنابان یک جو عقل است و دو مشت ادب.
استخوانلیسی اما نمیگذارد...
اگر گربهها موش میگرفتند؛ نه گرسنگی میکشیدند، نه ذلت.
ما هم نه خجالت میکشیدیم، نه مصیبت.
نگهیان مترسک نبود؛ شد.
غار غار کلاغها، دل باغبان را لرزاند. مزرعه را سهطلاقه کرد و به آنان حواله داد.
تشنگی تابستان میگذرد. با گرسنگی زمستان چه میکنید.
زباله که زیاد شد؛ زبالهخوارها میشوند شهروند و شهروندان بیگانه.
پاکبانها این فرشتههای آسمانی را از شهر نرانید. فردا پشیمانی سودی ندارد.
قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ ۖ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ ﴿١٨﴾
شهری که انسانهایش گرسنهاند و حیوانهایش سیر.
شهری که انسانهایش رو به کاهشاند و حیوانهایش رو به افزایش.
شهری که انسانهایش از هم گریزانند و حیوانهایش در امان.
شهری که مردمانش از هم بیزارند و گریزان
شهر مردههای متحرک. شهر بتکدههای سر به فلک کشیده و بتهای سینه چاک دهان دریده. شهر لیلی و مجنونهای تهی آزمایشی. شهر شادیهای مصنوعی نمایشی. شهر ویترینهای زیبا و نماهای فریبا. شهر خستههای وابسته.
شهر آدمهای شرحه شرحه پراکنده از هم گسسته. شهر غریبههای بیوطن.
شهر مسافران بنیانکن. شهر بحر سراب و بیمهری. شهر بیچارهای که شد شهری.
شهر قفسهای آزادی. شهر ویرانههای آبادی. شهر نهر نگاه تشنه و آه و سینههای پر از دشنه جانکاه. شهر ذهنهای آشفته. شهر بغضی که صاحبش خفته. شهر خاری که در گلو مانده. شهر شعری که از رفو خوانده. شهر در خود فرونشسته زمین. شهر پایان سرد و تلخ و غمین. شهر شعر و شعار بیمعنا. شهر خطهای زشت ناخوانا. هفت خطان چاکر سالوس. غالبا باغیرتند غیر خروس. شهر قهر جماعت از دل هم. شهر درمانده از زیاد و ز کم. شهر غرق زباله آلوده. شهر آلودههای فرسوده. شهر محبوب شاه و گدا. شهر فرعونیان و قارونها. شهر مستضعفین ظالم خو. شهر طاغوتیان پست دورو. شهر ما شهر پولدار و ندار. شهر آسودههای آدمخوار. شهر الگوی هر چه شهرستان. شهر رؤیا و آرزو پاریس. هر چه خواندی حواله خود من. ای که خواندی تمام، دور از جان
شنیدم پای برج ایفل یک زن به ۵ مرد تجاوز کرد و آنها ناچار مقابل به مثل کردند.
روزگار سیاه ما را ببین که پای برج رؤیاهایمان چه غلطها که نمیکنند.
این روزنههای آزادی که پاچهپارهها به روی خود باز میکنند، دروازههای شهرند.
سگهای مردنما را میبینی که به بهانه پاسبانی دم تکان میدهند برای این و آن.
آری اینجا بازار مکاره سگهاست. صاحبانشان را برای فروش آوردهاند.
میگویی وفا چه شد؟!
دیدم که به دنبال نجابت در به در بیابان شد...
ما دچار نااهلیهای بیدر و پیکریم.
اگر دین ندارید لااقل در دنیای خود آزاده باشید.
حجاب یک مثال است از یک روال...
سایههای سیاه استبداد زامبیها و جوکرها، رباتهای اتو کشیده را در تاریکی خود فروخواهند برد و زمین و زمان انسان را به هم خواهند دوخت.
آینه عبرت غرب برای آنکه بخواهد که بداند کافیست.
اگر امروز شهید نشوید، فردا قربانی خواهید شد. نه در راه خدا، به پای شیطان...
اگر باور نکنیم او دشمن ماست، اثبات خواهد کرد به زبان خودش.
ای کاش مردم به جای اعضاء خدادایشان، اعمال خودساختهشان را عمل زیبایی میکردند.
آنقدر که از خدا عیبجویی کردند، به فکر خود بودند، دنیا زیباتر بود.
جاهلیت جامعه دارد. مردمی دارد که در آن زندگی میکنند و برایش میجنگند و میکشند و میمیرند. جامعهای که نه تنها دختران را که انسان را زنده زنده مرده به شمار آورده و در زمین عادتهایشان دفن میکنند.
کدام سختتر است در این جامعه؟! زن بودن و مردن یا مرد بودن زنده ماندن؟!
تن را کشتن رها کردن روح است و کشتن جان به اسارت کشیدن تن؛ در تنگترین امکان. جایی بین سختی زمین و سنگینی آسمان. تن چیست جز پوستهای نازک و شکننده؟!
جاهلیت جامعه دارد. قانون دارد. بیان دارد. لذا بسیاری باور نمیکنند که در جاهلیت معنی شدهاند. هضم شدهاند. جمع شدهاند. جامعه شدهاند. جاهلیت از خود دفاع میکند و برای بقای خویش میجنگد.
جهل را میشود کاری کرد؛ چون ندانستن است. اما جاهلیت درد بیدرمان است. چون ندانستن نیست. بد دانستن است. نتوانستن نیست، غلط توانستن است.
جاهلیت برای ماندنش دلیل دارد: درد و لذت.
درد جاهلیت بدمسئلگی است، نه بیمسئلگی. بیمسئلهها بردههای جاهلیتند. لذت جاهلیت پاسخ تراشیدن برای همین مسئلههای غلط است.
بسم الله الرحمن الرحیم
از روزی که نور روحانی آسمان، تیره جسمانی زمین را به موهبت انسان بارور ساخت، تقابل نور و ظلمت آغاز شد. آب نازل شد، تا باد، خاک را از هم نپاشد و آتش هبوط کرد تا حرارت، طراوت را از نور چشمی آسمان بگیرد و در کوره تاریک همنشینی خود، از خشت خام، بتی بسازد سرد و سخت برای برپایی مراسم خودپرستی تا جاودانگی را این بار در زمین جستجو کند.
این در هم آمیختگی نور و نار در انسان شد تقدیر زمین. آزمون بزرگ بندگی خدا و بردگی شیطان برپا شد. انسان بدون نسبت آسمانیاش هیچ تقدسی ندارد. اساسا تقدس امری زمینی نیست که بتوان آن را به نفع دنیا مصادره کرد. حرم بدون مفهوم آسمانیاش حصار است و حرمت بدون ماهیت نورانیاش محدودیت.
دین شناسنامه انسان است تا اصالت بهشتی خود را گم نکند و محل بازگشت روح را دنبال کند شاید بار دیگر آغوش آسمان به رویش باز گردد.
زمین و انسان در تطور تاریخی غرب شباهت غریبی دارند. پس از اینکه غرب از چاله زمین مرکزی بیرون آمد به چاه انسانمحوری افتاد. نتیجه، استخراج سرمایههای عمیق انسانی و تبدیل آن به زینتهای صوری و مادی بود، تا انسان به تدریج به پوستهای تهی مبدل شود و در خود فروریزد. سنجیده شدن ارزشها با افراد، پاره پاره کردن آنهاست. بیمعنی شدن آنهاست. مرگ آنهاست. هر کس در نقطهای که ایستاده جهان را میبیند و میفهمد و اگر دریافتی از آسمان نداشته باشد، در محدوده خود دچار پندارهای توهمگونه خواهد شد.
آیا حرامیانی که نهجالبلاغه را پرچم عثمان کردند تا قرآن را به زیر بکشند و حاضر بودند مؤمنین را به خاطر خلخال زن یهودیه به قربانگاه برانند؛ غیرتشان برای زن مسلمان شیرازی نمیجنبد؟!
انگار میکنی این اصلاحطلبان شیر بهاییت خوردهاند و بر سر سفره سلفیهای وهابی پروار شدهاند و در کلاس درس یهودیت افراطی پنهانکاری آموختهاند.
آنقدر نفاق انبار کردند که خواهی نخواهی تمام رفتار و سکنات و گفتار و سکوتشان مسموم و متعفن به اراده شیاطین جنی و انسی شده است.
همه حرامزاده نیستند، همه حراملقمه نیستند، اما حرامکارند و گرنه حرمستیزی و حرمتگریزی تا این حدّ توجیهی ندارد.
آیا ناموس ندارند یا ناموس نمیفهمند؟! این چه احساس تکلیف اجتماعی برای تشییع فاحشه است که در اینها میجوشد و چه علقهای با فساد و فتنه دارند؟!
چرا ساکتند؟! انگار مردهاند؟! آیا مردی وجود ندارد در میان آنان؟!
آی بزرگانی که در لایههای تو در توی آقایی خود پنهان شدهاید و آبرو احتکار میکنید، کی احساس تکلیف خواهید کرد؟! کورید؟! کرید؟! یا لال؟!
وای بر شما...
هدایت شده از نر
من چیزهایی که مینویسم را نمیدانم!
من چیزی که در چشم آدم میرود و تمام چشمهها را کور میکند ندیدهام.
من أبیمِخنَف هیچ عاشورایی نیستم.
مرا ضرب و شتم اهل صدق در کوچه و خیابان به هم نریخته است.
من بالای هیچ گودالی نایستادهام؛
و نمیدانم چه کسی چند ضربه به آفتابگردان زده...
و گریاندن بلد نیستم...
من فقط از لای انگشتان لرزانم
قدبلندهای بزرگپایی را دیدهام
که در پی ندیدن
خیلی دورتر از گودال حلقه زدهاند
کف دستهای بزرگشان را به هم میمالند
و روی پنجه سرک میکشند
و منتظرند...
منتظر اینکه سرها بیسر شوند و یک هزاره تَهسالاری کنند؟
منتظر اینکه سرها بیسر شوند و یک هزاره تَهسالاری کنند!
✍ محمدحسین امینی
🔎 #ناهی_از_منکر #حجاب #ضرب_و_شتم
🕯کانال نشاط رهایی
https://eitaa.com/neshaterahaei
هدایت شده از معروفانه
❌حقیقت
اگر میبینید به یک آمر به معروف حمله میکنن، یکی رو میزنن، به یکی فحش میدن...
❌به خاطر سکوت دیگرانی هست که سهم خودشون رو از امر به معروف و نهی از منکر نسبت به اون گناه و گناهکار انجام ندادند، و در نتیجه گناهکار قدرت روحی گرفته و گمان میکنه آمر به معروف تنهاست ، حکم خدا طرفدار نداره ، و تمام خشونتش رو بر سر یک نفر خالی میکنه!
من و توی مذهبی #ساکت هم در این گناه شریکیم...
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها درب خانه هایی رو میکوبید که بزرگترین گناهشون #سکوت بود! #سکوت!
🧡#معروفانه ای شو👇
https://eitaa.com/joinchat/1179058499C4ee0700aeb