کری خوندن بخشی از جنگ هست. توی شلوغی جنگ که احساس میشه هر لحظه اون بینهایت سال هست و پشت دیوار آتش زندگی مرده، فقط آدمهای قوی خودشون رو گم نمیکنند و نمیبازند.
جنگ زدن داره، خوردن داره. اگر قرار باشه با پرداختن به خوردنها، فاتحه جنگ رو بخونیم که اساسا مقابله بیمعناست.
روزی که تکلیف جنگ باشه، عملگر جهاد منطق خودش رو پیش خواهد برد. چیزی که در متن قرآن و سنت فراوان در موردش صحبت شده. چون شدیدترین پدیده پدیدار کننده هست و اصل و فرع هر چیزی رو آشکار میکنه. به همین خاطر هم خودداری حداکثری در موردش وجود داره.
هدایت شده از احادیث ناب
🔘اثر اطاعت خداوند
عن الامام الحسن عليه السلام:
《 ... أُقْسِمُ بِاللَّهِ قَسَماً تَالِياً، لَوْ أَنَّ النَّاسَ سَمِعُوا قَوْلَ اللَّهِ (عَزَّ وَ جَلَّ) وَ رَسُولِهِ، لَأَعْطَتْهُمُ السَّمَاءُ قَطْرَهَا، وَ الْأَرْضُ بَرَكَتَهَا، وَ لَمَا اخْتَلَفَ فِي هَذِهِ الْأُمَّةِ سَيْفَانِ، وَ لَأَكَلُوهَا خَضْرَاءَ خَضِرَةً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ 》
به خدا قسم میخورم، اگر مردم به حرف خدا و رسولش گوش میدادند، (و با پدرم بیعت میکردند) آسمان، بارانش را و زمین، برکاتش را نثارشان میکرد، حتّی دو نفر هم در این امّت به اختلاف نمیخوردند،
و همه تا قیامت از طراوت و سرسبزی دنیا برخوردار میشدند.
امالی شیخ طوسی، ص ۵۶۶
دفتر تمرین (سعیدتوتونکار)
🔘اثر اطاعت خداوند عن الامام الحسن عليه السلام: 《 ... أُقْسِمُ بِاللَّهِ قَسَماً تَالِياً، لَوْ أَ
تمام کسانی که باعث تضعیف امت ذیل امامت ولی خدا شده و میشوند، شریک جرم تمام مصیبتهایی هستند که در طول تاریخ برای مردم به وجود آمده است.
شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام بسیار بزرگ و تکان دهنده است.
هدایت شده از متنْآگاهی|جعفرعلیاننژادی
امکان حرکت صحیح
آرمانگرایی واقعبینانه، یعنی حرکت صحیح در ظرف امکانها
آرمانها محرک انسان در حرکت است، واقعبینی در نظر گرفتن امکانها است
امکانهای حرکت، یعنی در نظرگرفتن شرایطی که در آن حرکت صحیح مقدور است.
از ترکیب این دو، حرکت مستقیم و صحیح میسر میشود.
انتخابات ضعیف دشمن را به طمع میاندازد. انتخاب ضعیف دشمن را امیدوار میکند. منتخب ضعیف دشمن را شاد میکند.
نمیتوان شأن اجتماعی انسان را نادیده گرفت. با سر زیر برف کردن خطر برطرف نمیشود.
۵۰ درصد رأی ندادند و این دشمن را دچار خطای محاسباتی کرد. گاهی یک ترک فعل ساده، جهانی را به آتش میکشد.
کارهای کوچک گاهی موقعیتهای بزرگ میزایند. درختان انبوه فرزندان یک دانهاند. یک کبریت میتواند جنگلی را به آتش بکشد و یک مشت آب میتواند سرزمینی را نجات دهد. ضعف اجتماعی تنها مربوط به ما نیست. عارضه جدید ماست. همان چیزی که دیگران را مدتهاست به خاک سیاه نشانده.
هدایت شده از متنْآگاهی|جعفرعلیاننژادی
سیاستِ بیسیاستی
بسیاری ماندهاند، آن چیزی را که امروز در راس دولت جریان دارد، چگونه تفسیر و بیان کنند؟ اما باید گفت آنچه اکنون رخ داده چیز غریبی نیست. جریانی است که تاحدی در تاکسی و مترو و صف نانوایی و اتوبوس و محافل فامیلی با آن مواجهیم.
از زاویه گفتار منطقی و چارچوب عقلی نمیشود آن را تحلیل کرد. با مفاهیم موجود در دانش سیاست نمیتوان این صحنه را توضیح داد. کاری از دست عقل سیاسی بر نمیآید. عقل سیاسی میگوید چه چیزی درست و چه چیزی غلط است. راه کدام است و بیراه کدام است.
همه میدانیم حرفهای سیاسی در زندگی روزمره، از سنخ سیاست نیست، بلکه بیشتر واگویهها، گلایهها و اعتراضاتی است که لباس سیاست میپوشند. بااینکه سیاست به معنی دقیق کلمه نیست اما کاری سیاسی است: سیاست بی سیاستی.
متاسفانه شاهد سرایت این سیاست به دولت مستقر هستیم. سیاست بیسیاستی شاید در داخل مرزهای کشور کم آسیب باشد، اما در بیرون مرزهای کشور، تهدیدآفرین است. پیام ضعف منتقل میکند. بیگانه نیتخوانی میکند و بر اساس آن عمل میکند نه بر اساس کلمات صاف و ساده شده.
در جنس تعامل ایران با غرب باید نگاه طرف مقابل را خوب فهمید.
کارشناسان میفرمایند، هنگامی که انسانی غذای یک حیوان وحشی را تأمین میکند، این باور را در حیوان تقویت میکند که انسان بر اثر ضعف غذای خودش را در اختیار او گذاشته و این را نشانهای از تثبیت سلطه و برتری خود در زنجیره غذایی میداند.
غرب ما را نه در حلقه شراکت خود برای اداره دنیا که در سلسله مراتب زنجیره غذایی خود، در سطحی پایینتر تعریف کرده و بر آن اصرار دارد.
غرب نمیخواهد و نمیتواند و نباید بپذیرد که ما از طبقه پایین به طبقه همعرض صعود کردهایم. این یعنی تمام محاسبات آنان برای برقراری نظم دلخواهشان که مسیرهای سود و منفعت را به سویشان طراحی و محافظت میکند، بر هم بریزد.
غرب اساسا جایی برای ایران در کنار خود نمیشناسد. پس ایران برای غرب چیست؟!
ایران برای غرب ذخیرهگاه فعال کالاهای مصرفی است. این شامل تمام چیزهایی میشود که ایران دارد. وقتی از تمام چیزها صحبت میکنیم مقصودمان هر آن چیزی است که میتواند به صورت مادی و معنوی پسوند ایرانی به خود بگیرد. میتوانید ذهن خود را بگسترانید و هر آنچه را که مییابید در این معادله بگنجانید.
آنگاه که غرب توانست مال خود بودن ایران را تثبیت کند، شروع به رشد کنترل شده و حتی اگر ناچار باشد گلخانهای ایران نماید. رشدی که محصولات آن مطابق با نیاز غرب تعیین شده و مصرف خواهد شد.
هر گاه ذخیرهگاه زنده ایران به هر دلیلی توان تأمین آنچه را که مأمور برآوردن آن برای غرب است نداشته باشد، سلاخی و هضم و هدم خواهد شد. اگر ایران نخواهد با این مسئله کنار بیاید سیاست قطعی غرب تبدیل ایران به سرزمین سوخته است. سرزمینی که هیچ گاه برای هیچ کس دیگر قابل استفاده نخواهد بود.
غرب هیچ ابایی از حذف ایران در صورت ضرورت تمدنی خویش ندارد.
اساسا نه ایرانیها و نه ایران شأن و رتبه مستقلی نزد غرب ندارند.
در ماشین توسعه غرب، ملت و کشور خوب، آن ملت و کشوری است که خودش بدون زحمت و هزینه غرب رشد کند و منافعش را تسلیم آنان کند. ملت و کشور قابل تحمل کشوری است که خود را در اختیار غرب قرار دهد تا آنان هر طور که مایلند رشد دهند و هر طور که مایلند مصرف کنند. در این میان ایران برند نامطلوب آنان است. به ویژه پس از انقلاب اسلامی. زیرا مقاومت در برابر طرح غرب، هیچ گاه در ایران پایان نگرفت. تقویت شد. گسترده شد. صادر شد و نظم مورد نظر آنان را به چالش کشید.
ایران، جنگل ساختگی غرب را به چالش کشید و از آنان خواست مانند انسانهای اهلی و پیشرو رفتار کنند. واقعیت این است که با اندیشه شیطانی که بر حاکمان غرب حاکم است، این خواسته برآورده نخواهد شد. پس راه حل کدام است؟!
راه حل قوی شدن درونی، افزایش مؤلفههای قدرت و گسترش دایره اقتدار است.
غرب به صورت برنامهریزی شده با این سه مبارزه و مقابله میکند تا بر اثر ضعف و عجز و ناتوانی مجبور به تسلیم و همکاری با آنان گردیم.
غزه نمونه روشنی از احترام غرب به انسان است. در خوشههای هویتی، فردی مانند هیتلر تنها یکی از میوههای غرب بود. جنگ جهانی بین حق و باطل و مظلوم و ظالم نبود. جنگی بین طرفهای باطل و بین ظالمین بود. چیرگی هیتلر سرمایه غرب برای ادامه راه شد.
او یکی از نتایج نگاه غربی به جهان بود. همانطور که رژیم آمریکا چنین است.همانطور که رژیم اسرائیل چنین است. همانطور که سایر حکومتهای غربی چنین نگاهی به واقعیات دارند.
شاید شما از آنان بخواهید که موضعی انسانی اتخاذ کنند و آنان پاسخ خواهند داد که امروز هم همان کار را میکنند و عناصر نامطلوب برای زیست خود را حذف یا اصلاح میکنند.
آنها هزینه تکنولوژی را نه مطابق با فاکتور فروش رسمی که معادل وابستگی کلی میدانند. ارزش معنوی تکنولوژی در نظر غرب بسیار گرانتر از آن است که قدرت دلار از عهده آن برآید.
ما به واسطه اینکه مصرف کننده پیشرفتهای صنعتی غرب هستیم باید روح خود را تسلیم آنان کنیم تا اگر خواستند از تن برگیرند و اگر خواستند در چارچوب خود اسیرش کنند.
حال با این نگاه وقتی از گفتگو با غرب سخن میگوییم در مورد چه مسائلی باید بحث کنیم؟!
شما نمیتوانی بدون در نظر گرفتن نگاه او و فهم اینکه اساسا او خود را مقابل چه چیزی میبیند با او صحبت کنی. ابتدا باید نگاه او را بپذیری و امکانات خودت را بسنجی و مسیر درست را بیابی.
اشتباه بزرگ پزشکیان فهم غلط این معادله است. آقای رئیس جمهور گمان میکند که غرب دچار سوء تفاهم است. اصلا چنین نیست. هیچ پوشیدگی در این میان وجود ندارد. او ما را متهم نمیکند که ثابت کنیم غلط است. او متهم میکند که سرکوبمان کند. آیا آقا مسعود صاف و صادق قصه ما این را درمییابد؟!
ادبیات ایشان نسبت به غرب و اندیشه غربی، برای آنان مضحک و ابلهانه است. آنان باور نمیکنند رئیس جمهور ایران تا این حد پرت باشد. آنان گمان میکنند یا این آدم جدید یک فریب دیگر است یا خطای سیستم در برآوردن یک نیروی مؤثر است. یک اشتباه.
تعامل آنان با آقای پزشکیان و تیمش در این فضا خواهد بود. آنها به هیچ وجه نه دچار تردیدند و نه در فکر بازطراحی معادله و تکرار محاسبه این بار با مهره پزشکیان.
چنین نیست. تنها تردید آنان در این است که پزشکیان خائن به ایران است یا نادان نسبت به غرب. هر گاه پاسخ این سؤال روشن شد، سیاستهای آنان شکل نهایی به خود خواهد گرفت و شما شاهد موج جدیدی از دشمنیهای عریان و پیچیده خواهید بود. زیرا آنان خواهند یافت که پزشکیان لااقل امروز خائن نیست.
نقاط ضعف او، فرصت تأثیرگذاری و نصمیمسازی غرب در قبال ایران است. چیزی که پزشکیان فراوان دارد و امیدی به بهبود آن نیست. پزشکیان نشان داده که عنصر مقاومی است و در دهه هشتم زندگیاش نباید انتظار تغییرات جدی در او داشت.
مسئله اینجاست که اگر امکان گفتگوی عزتمندانه و برابر با غرب در وضعیت بیقوتی و بیقدرتی و ضعف وجود داشت، بهترین مسیر همان حکومت پهلوی بود.
بنبست پیش روی ملت ایران ضعف بیپایان و بیرحمی خارج از توان غرب بود.
حالا اگر مسئولان اجرایی تجربهها را فراموش کردهاند و گمان میکنند غرب امروز به حق انسان مؤمنتر از گذشته است، باید بازگردند و به کارهای بد خود بیاندیشند.
ما راهی جز قوی شدن نداریم. هیچ راهی.
روزی غرب ما را اهلی خود میدید. همانطور با ما معامله میکرد. سعی میکرد مسیر پروار شدن را فراهم کند تا سود بیشتری به جیب بزند.
اما روزی فهمید که این ملت قصد متابعت ندارد. دست به طراحی فریب زد. حصارهای قیفی شکل را در یک پهنه بزرگ چید به این خیال که مردم متوجه آن نیستند.
از یک سو پهلوی دانست اما نمیدانست باید چکار کند. همه تلاشهایش بیثمر بود. زیرا هیچ هویتی جز نوکری و زیردستی غرب نداشت. هیچ کدام از رفتارهای او سازنده نبود. امکان مبنایی را از دست داده بود، حتی اگر روزی ثابت شود که قصد تغییر داشت، امکانش را نداشت.
امام خمینی رحمت الله علیه و بزرگان انقلاب نیز فهمیدند و شروع کردند به روشن کردن صحنه تا اینکه ملت دانستند که در چه فریب بزرگی دچار هستند. همین تعمیم بصیرت مایه انقلاب اسلامی شد.
راه و رسم نهایی رهایی با وجود همه سویههای معترض، در اسلام یافته شد. اسلام میتواند تمام استکبار را با تکیه بر الله اکبر خرد و نابود کند و ذلت پنهان در آن را و ضعف ذاتیاش را آشکار سازد.
حال باید به آقایان طراح سیاستهای دولت و مهارکنندگان رئیس جمهور پزشکیان گفت، بهتر لست پیش از آنکه ما و آنها گمان خیانت را درباره شما استنتاج کنند، راه غلط و نگاه غلط و رفتارهای غلط را اصلاح و جبران کنند و شریک جنایتهای چند صد ساله غرب در تضییع حقوق ملتهای مظلوم از جمله ایران نباشند.
عرف چیست؟!
فصل مشترک عقل عملی جامعه است. قواعد و قوانینی که پذیرفته شده، تثبیت شده، اجرایی شده، عمومی شده و مورد سؤال قرار نمیگیرد.
در جهان امروز انسان با سرعت در حال حرکت واقعی و مجازی است. هیچ کس در جای و جایگاه خود متمرکز نیست که عرفی اجتماعی در آن فضا شکل بگیرد.
اساسا فضایی شکل نمیگیرد که عرفی از پس آن برآید.
نباید انتظار اثرگزاری عرف در جوامع امروزی داشت. عرفها در فضایی امن و آرام و بلندمدت شکل میگیرند تا جامعه قد بکشد و بالا رود و تکلیفش را با مسائل دیگر روشن کند.
جوامع بدون عرف قوام و گیرایی درونی را به سادگی از دست میدهد. جامعهای که به ویرانگی و آوارگی خو گرفته و تحمل ثبات ندارد. حتی تعریف جامعه نیز در چنین فضای نافضایی تفاوت دارد.
عبور از فضای انس و آشنایی و عرف، به فضای بیگانگی و سیستمزدگی و قانونآلودگی، امکانهای جامعه شدن را کم میکند.
در جامعه معتدل عرف و شرع و قانون سهگانه متحد و همذات هستند.
در جریان شیءشدگی، علم حضوری به تدریج رانده میشود و علم اکتسابی اصالت مییابد. این در مبدأ بیگانگی اتفاق میافتد. در مسیر شیء شدن و شیء فهمیدن ما خود را و دیگران را گم میکنیم. غریبه میشویم و شروع میکنیم به تفاهمهای جدید که به شدت در معرض سوء تفاهم است.
پیوند بیناموس و ناناموس:
در سالهای اخیر جریانات نفوذ امنیتی، سیاسی، فرهنگی غربی شعارهایی را تکثیر کردند که مقصد نهایی آن از هم پاشیدگی اجتماعی ایران و امکان جامعه شدن و جکومت داشتن و قايم به نفس بودن و استقلال ایرانیان است. البته این مسئله تنها ایرانیان نیست. غرب با خود و هر کس که مواجه شد ابتدا آن را کشت، تجزیه کرد و سپس در بازترکیب اجزاء فارغ از شاکله، شکل مورد نظر خویش را ساخت.
یکی از آن مفاهیم محوری که شعارهای خاص بر سر آن سر داده شد، ناموس است.
عدهای خود را بیناموس نامیدند و عدهای خود را ناناموس. از پیوند اجتماعی این دو شورش فحش و فحشای زن، زندگی، آزادی خیابانی شد.
جریانی که تمام مسئلهاش دریدگی و درندگی بود. البته مصالح اجتماعی ایجاب میکند که ما این عفونت بزرگ اجتماعی را در مسیر التیام، رسوا نکتیم؛ اما واقعیت تلاش مستمری از سوی بانیان چنین مصیبتی وجود دارد که نمیخواهد به جامعه فرصت اندیشیدن در این باره را بدهد و عجولانه آن را به ورطه عمل بیبازگشت فروبرد.
اینکه یک بیناموس، ناناموس را پیدا کند و اتحاد ظاهری اقتضائی نشان دهد، تنها تا زمانی ادامه دارد که طرف مقابل تلاش کند آن را عقب براند. اما اگر بنا بر این باشد که فضا در اختیار جریان ضد ناموس قرار گیرد، چه اتفاقی خواهد افتاد؟!
جامعه زمانی که ناموس را نشناسد و آن را انکار کند، دیگر نخواهد توانست انگیزهای درونی برای پیوندهای خویش بیابد. او ناچار است به سلطه غرایز تن دهد و اجازه دهد ساختارهای غریزه بنیان تمام مناسبات اجتماعی را تعیین و تدوین کند.
جامعه بیقید، بیشکل است. این بیشکلی، بیارادگی به دنبال دارد. این یعنی ضعف مفرط. این یعنی ستمپذیری و زیردستی و ذلت ساختاری. جامعه منکر ناموس، مطالبه ساختار صلبی را خواهد داشت که امکان زنده ماندن را تضمین کند. باجدهی جامعه به چنین حکومتی بینهایت خواهد بود.
شیوع چنین رویکردهای ویرانگری، جامعه را مانند یک موجود لَخت تودهای سیال در آغوش اشکالی خواهد انداخت که به اندازه کافی جاهطلب هست تا جور این بینسبتی را بکشد و از عهده آن برآید.