🔸كلام هر كس به فراخور عظمت وجودي اوست
🔹كلام خداوند را نهايت نيست،
🔸كلام هركس به فراخور عظمت و جودي اوست.
🔹قلم هر كس به اندازه ي سعه ي وجودي اوست،
🔸 هر كس حرفي مي زند يا كتابي تأليف ميكند و خلاصه آثار و جودي هر كس مطلقاً معرف #مايه و #پايه و #قدر و #اندازه عظمت وجوديش است
🍃كاسه ي چيني كه صدا ميكند
🍃خود صفت خويش ادا ميكند
📔انسان و قرآن
🌿علامه حسن زاده آملی
@ganjeneh_marefat
🍃🌸لبخند امام حسين علیه السلام
هر شب جمعه
✨عالم زاهد و وارسته، مرحوم
شيخ حسين بن شيخ مشکور قدس سره فرمود:
🕊در عالم رؤيا ديدم در حرم مطهر حضرت اباعبدالله عليه السلام مشرف هستم و آن حضرت نيز در آنجا تشريف دارند.
در اين اثناء يک نفر جوان عرب معدی (دهاتی) وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام کرد و حضرت نيز با لبخند جوابش دادند.
فردای آن شب که شب جمعه بود،
به حرم امام حسين عليه السلام مشرف شدم و در گوشهی حرم توقف کردم.
ناگهان آن جوان عرب معدی را که در خواب ديده بودم، وارد حرم شد و چون مقابل ضريح مقدس رسيد، با لبخند به آن حضرت سلام کرد!
ولی حضرت سيدالشهداء عليه السلام را نديدم و مراقب آن جوان عرب بودم تا از حرم خارج شد.
به دنبال او رفتم و سبب لبخندش را در هنگام سلام دادن به امام عليه السلام پرسيدم.
و تفصيل خواب خود را نيز برايش نقل کردم و سپس گفتم:
چه کرده ای که امام عليه السلام با لبخند به تو جواب میدهند؟
جوان گفت: من پدر و مادر پيری دارم و در چند فرسخی کربلا زندگی میکنیم.
شبهای جمعه که برای زيارت میآمدم، يک هفته پدرم را سوار بر الاغ میکردم و میآوردم و يک هفته هم مادرم را میآوردم.
تا اينکه شب جمعه ای نوبت پدرم بود، چون او را بر الاغ سوار کردم،
مادرم گريه کرد و گفت:
مرا هم بايد ببری! شايد تا هفتهی ديگر زنده نباشم!
به مادرم گفتم: امشب باران میبارد و هوا سرد است و بردن دو نفر مشکل است.
اما نپذيرفت!
ناچار پدرم را سوار کردم و مادرم را بر دوش کشيدم و با زحمت بسيار آنها را به حرم امام حسين عليه السلام رسانيدم.
چون در آن حالت همراه با پدر و مادرم وارد حرم شدم، حضرت سيدالشهداء عليه السلام را ديدم و سلام کردم.
آن بزرگوار نيز به من لبخند زدند و جوابم را دادند
و از آن وقت تا بحال،
هر شب جمعه که به کربلا مشرف میشوم، حضرت امام حسين عليه السلام را میبينم و ايشان با تبسم جوابم را میدهند.
📗داستانهای شگفت
📕کرامات الحسينيه جلد۱
@ganjeneh_marefat
#مظلومیت_امام_زمان
❄️ مرحوم مشهدی حسن یزدی که از صالحین و منتظران حضرت بقیة الله ارواحنافداه بوده است می گوید:
تقریبأ در سال ۱۳۵۰ شمسی یک روز صبح زود به کوه خلج ( کوهی در قسمت قبله مشهد) رفتم و آنجا مشغول زیارت خواندن و توسل به امام زمان علیه السلام شدم و حال خیلی خوبی داشتم و با آن حضرت مناجات می کردم و می گفتم :
❄️ آقاجان! ای کاش زودتر ظهور می کردید و من هم ظهور شما را درک می کردم. پس از توسل از کوه پایین آمدم و به منزل رفتم قدری استراحت کنم .
❄️ نمی دانم درعالم رویا بود یا در خواب و بیداری دیدم در همان مکان روی کوه خلج هستم و آقا و مولایم صاحب الزمان علیه السلام در حالی که دستهایشان را بر پشت گذاشته بودند، خیلی غریبانه و اندوهناک به طرف شهر مشهد نگاه می کردند. عمق نگاه حضرت مرا دیوانه کرده بود٬ چشم های زیبای او با من حرف می زد...
گفتم: آقاجان تشریف بیاورید داخل شهر( منظورم ظهور حضرت بود)
💥 حضرت فرمودند:
«من در این شهر غریبم !»
گفتم : آقا! قربانتان بشوم٬ اگر کاری دارید من برای شما انجام دهم.
💥فرمودند:
« ما کارگران ( شیعیان ) زیادی داریم، ولی آنها حق ما را می خورند و اکثرأ یک قدم برای ما برنمی دارند و به یاد ما نیستند!!!»
❄️ در این لحظه به خود آمدم ؛ خود را در خانه دیدم و در فراق آن امام مهربان و غریبم بسیار اشک ریختم.
📚 ملاقات با امام عصر ص ۱۰۲
مطلع الفجر ص ۲۰۷
✅ سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام صلوات❤️
@ganjeneh_marefat
💢⚜💢⚜💢⚜💢⚜💢
🌹تلنگر 🌹
☘ فضيل عياض شاگردان زيادى را تربيت كرد. شاگرد درس خوان و جوانش به حال مرگ افتاد.
📌 فضيل بالاى سرش آمد، گفت: بگو : «لا اله الا الله» گفت: هم نمی گويم و هم بيزارم از اين چيزى كه تو می گويى.
👈 فضيل گفت: قرآن بياوريد تا سوره مباركه «يس» را بخوانم، شايد گرهش باز شود.
💠 پيغمبر (ص) فرمود:
✨« لكلّ شىء قلب و قلب القرآن يس »✨
❗️گفت: نخوان، من از شنيدنش زجر می كشم و مرد. استاد غرق در شگفتى شد. خيلى پی جو شد كه چه چيزى باعث شد كه اين شاگرد درس خوانده و با معرفت، هنگام مرگش به اين بلا دچار شد و بی دين مرد.
خيلى در فكر بود، تا يك شب در عالم رؤيا ديد كه روز قيامت شده است.
🔥 شاگردش را ديد كه در آتش است، گفت: چه شد كه وضع تو به اينجا كشيد؟ گفت: من دچار سه گناه بودم و تا زمان مردنم ادامه داشت؛
🔻گناه اول: حسود بودم، هيچ نعمتى را براى ديگرى تحمل نداشتم ببينم.
🔻گناه دوم: من دو بهم زن بودم
🔻و گناه سوم من: سالى يكبار مشروب می خوردم. اگر توبه كرده بودم، به اين بلا دچار نمی شدم.
📚منبع: استاد انصاریان- سایت عرفان
💢⚜💢⚜💢⚜💢⚜💢⚜💢
@ganjeneh_marefat
🌹
در دنیا چهار چیز را طلب مکن که آنها را به دست نخواهی آورد در حالی که به آنها نیازمندی
1⃣👈 عالمی که به علمش عمل کند، (اگر میخواهی دنبال چنین عالمی بگردی، نگرد) که بدون عالم خواهی ماند.
2⃣👈 عملی که بدون هیچ ریایی باشد(اگر میخواهی دنبال چنین عملی بروی ، نرو ) که بدون عمل خواهی ماند.
3⃣👈 طعامی که هیچ شبهه ای در آن نباشد، (اگر میخواهی دنبال چنین مالی بگردی، نگرد ) که بدون طعام خواهی ماند.
4⃣👈 و دوستی که هیچ عیبی نداشته باشد ، ( اگر میخواهی دنبال چنین دوستی بگردی، نگرد) که بدون دوست خواهی ماند.
📕مواعظ العددیه ص 169
@ganjeneh_marefat
💢به جهنم روانه شوند، اما دست و پا و صورت آنها نسوزد!
#فوق_العاده_زیبا
امام صادق(ع):
در روز قیامت دستور داده میشود که افرادی را به جانب آتش ببرند و خداوند عز و جل به مالک (نگهبان جهنم) میفرماید:
به آتش بگو که پای آنها را نسوزاند که با آن به جانب مساجد میرفتند، و صورت آنها را نسوزاند که آنها خوب وضو میگرفتند، و دستهای آنان را نسوزاند که آن را برای دعا بلند میکردند، و زبان آنان را نسوزاند که بسیار قرآن تلاوت میکردند!
نگهبان جهنم بدانها گوید:
ای بدبختها! شما چه حالی داشتید [با این کارهای خوبی که میکردید، چرا جهنمی شدید]؟
میگویند: ما [این کارها را] برای #غیر_خدا انجام میدادیم! پس به ما گفته شد: بروید پاداشتان را از همان کسی که برایش کار میکردید بگیرید!
ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص224
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
@ganjeneh_marefat
💠💠 سید جمال الدین گلپایگانی 💠💠
اواخر عمر شریفش، به بیماری شدید قلبی و برخی ناراحتی های جسمی دیگر مبتلا بود و از لحاظ معیشتی در وضع بدی به سر می برد.
با این حال می فرمود :
" من خوشم خوش! کسی که عرفان ندارد، نه دنیا دارد نه آخرت !"
📚 کتاب افلاکیان خاک نشین، ص ۸۴
انتشارات شمس الشموس
@ganjeneh_marefat
•----≈•≈•🕊▪️🕯▪️🕊•≈•≈•----•
سلام من به مدينه ، به غربت صادق
سلام من به بقيع و به تربت صادق
سلام من به مدينه ، به آستان بقيع
سلام من به بقيع و کبوتران بقيع
سلام من به مزار مطهر صادق
که مثل ماه درخشد به آسمان بقيع
سلام من به تو اي ماه فاطمي بقيع
سلام من به تو اي ياس هاشمي بقيع
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان
•----≈•≈•🕊▪️🕯▪️🕊•≈•≈•----•
🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼
*حکایتی زیبا درباره حق الناس حتما بخونید*
ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺳﺮ ﺳﺒﺰ ﻭ ﺷﺎﺩﺍﺏ ﺣﮑﻤﺮﺍنی ﻣﯿﮑﺮﺩ
ﺭﻭﺯﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺷﺪ ﻭ ﻃﺒﯿﺒﺎﻥ ﺍﺯ درمان ﺑﯿﻤﺎﺭﯾﺶ ﻋﺎﺟﺰ ﻣﺎﻧﺪند ﻭ ازﺷﺎﻩ ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺩ
ﺭﺍ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳتﺷﺎﻥ کاری ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ .
ﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﺍﻋﻼم ﻧﻤﺎﯾﺪ .
ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ کسی را ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﻨﻤﺎﯾﻢ ،
که ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺩﺭ ﻗﺒﺮی که برای من آماده کرده اند ﺑﺨﻮﺍبد !
ﺍﯾﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﮐﺸﻮﺭ ﭘﺨﺶ ﺷﺪ
ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﺒﺮﺑﺨﻮﺍﺑﺪ .
ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺩﺭاﯾﻦ ﻗﺒﺮ بخوابد
فقط ﯾﮏ ﺷﺐ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ،ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺮﺩﻡ شود.
ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ ﻭ روزنه ای ﺑﺮﺍﯼ نفس کشیدنﻭ ﻫﻮﺍ ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﻧﻤﯿﺮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﻨﺪ .
ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺑه ﺨﻮﺍﺏ ﺭﻓﺖ .
ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪنکیر و منکر ﺑﺎﻻﯼ قبرش ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻧﺪ.
ﺳﻮﺍﻝ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﻭ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯿﮕوید ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﭘﺮﺳﯿﺪند:
ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﭼﯽ ﺩﺍﺷﺘﯽ؟
ﻓﻘﯿﺮ ﮔﻔﺖ :ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻣﺮﮐﺐ (ﺧﺮ ) ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺩیگر
ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ .
ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭ فقیر ﺑﺎ ﺧﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻭ ﻓﻼﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ بر ﺧﺮﺧﻮﺩ ﺑﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩ گذاشتی ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺭاندﺍﺷﺖ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﺩﺭفلان ﺭﻭز به خرت ﻏﺬﺍ ﻧﺪﺍﺩﯼ و....
ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ بخاطر ﺍﯾﻦ ﻇﻠﻢ ﻫﺎ که به ﺧﺮﺵ کرده بود ﭼﻨﺪ ﺷﻼﻕ ﺁﺗﺸﯿﻦ خورد که برق از سرش پرید .
ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ می شود ﺩﺭ ﺗﺮﺱ ﻭ ﻭﺣﺸﺖ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺻﺒﺢ
ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺟﺪﯾﺪ ﺷﺎﻥ می آیند ﺗﺎ ﺍﺯ ﻗﺒﺮ ﺑﯿﺮﻭﻧﺶ ﮐﻨﻨﺪ
ﻭ ﺑﺮ ﺗﺨﺖ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﺑﻨﺸﺎﻧﻨﺪﺵ .
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻗﺒﺮ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎ به ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﺩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ
ﭘﯽ ﺍﻭ ﺻﺪﺍ ﮐﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺎ ﻓﺮﺍﺭ ﻧﮑﻦ !
ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺑﺎ جیغ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯿﮕوید:
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ
ﻋﺬﺍﺏ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﮔﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻮﻡ ﻭﺍﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﻢ ...
ای بشر از چه گمان کردی که دنیا مال توست
ورنه پنداری که هر لحظه اجل دنبال توست
هر چه خوردی، مال مور و هر چه هستی مال گور
هر چه داری مال وارث، هر چه کردی مال توست...
*ای کاش این حکایت به گوش همگان برسد
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
@ganjeneh_marefat
🔴🔴❗غیرت وحیا چه شد؟!!❗❓
👈شیخ بهاءالدین عاملی در یکی از کتابهای خود مینویسد:📝
روزی زنی نزد قاضی شکایت کرد که پانصد مثقال طلا از شوهرم طلب دارم و او به من نمیدهد.
قاضی شوهر را احضار کرد
قاضی از زن پرسید:آیا شاهدی داری؟
زن گفت:آری،آن دومرد شاهدند.
قاضی ازگواهان پرسید:گواهی دهید که این زن پانصدمثقال ازشوهرش طلب دارد.
گواهان گفتند:👌سزاست این زن نقاب صورت خود را عقب بزند تاما وی را درست بشناسیم که او همان زن است.
چون زن این سخن راشنید برخود لرزید وشوهرش فریاد برآورد شما چه گفتید؟
برای پانصد مثقال طلا همسر من چهره اش را به شما نشان دهد؟!
هرگز!هرگز! ✋😡
من پانصد مثقال را خواهم داد ورضایت نمی دهم که چهره ی همسرم درحضور دو مرد بیگانه نمایان شود.😡
👈چون زن آن جوانمردی و غیرت را از شوهر خود مشاهده کرد ازشکایت خود چشم پوشید وآن مبلغ را به شوهرش بخشید.
.
.
😔چه خوب بود آن مرد با غیرت👨، امروز جامعه ی ما را هم میدید که چگونه رخ و ساق به همگان نشان میدهند وشوهران و پدران و برادرانشان نیز هم عقیده ی آنهایند
و در کنارشان به رفتار آنان مباهات می کنند.😔
💠اللهم أصلح کل فاسد من امورالمسلمین💠
@ganjeneh_marefat