خاخام ارشد دولتی اسرائیل گفته؛
🔹زلزله ترکیه و سوریه یک انتقام الهی بود و انتقام سراغ تمام ملتهای اطراف که به ما صدمه زدند خواهد آمد.
🔹فرقی نداره مثل بشّاراسد باهاشون مخالف باشی یا مثل اردوغان براشون دم تکون بدی.
🔹این جرثومه صهیونیست نژادپرست جز به مرگ شما راضی نمیشه
@daremtedadghadir
زلزله ترکیه و سوریه:
🔹حدود ۴۰ هزار کشته
بمب اتمی آمریکا در هیروشیما و ناکازاکی:
🔹۲۲۰ هزار کشته
🔸جنایتی که حتی وحشتناکترین بلایای طبیعی هم به گرد پایش نمیرسند.
@daremtedadghadir
🔸 میگن تو عملیات کربلای ۵ بیسیمچی ما داشت خط عراقی ها و مکالمه سپهبد ماهر عبدالرشید یعنی اصلیترین و اسطورهای ترین فرمانده میدانی عراق که پدر زن فرزند صدام ملعون هم بود رو با یکی از فرماندهان زیر دستش شنود می کرد که حاج حسین سررسید و پرسید: «چی دارن میگن؟»
بیسیمچی گفت: «حاجی، ماهر عبدالرشید داره به نیروهایش میگهمن سه شبه که نخوابیدم و امشب می خوام برم بخوابم و شما جای من باشید.»
🔸 حاجی بهش گفت: «برو رو خطشون، می خوام با ماهر عبدالرشید حرف بزنم.» میگه به محض اینکه بیسیمچی گفت: «قال حسین خرازی»، فهمیدن و شروع کردن به فحش دادن اما حاجی ناراحت نشد از تو جیبش یک واکمن در آورد و براشون قرآن پخش کرد که میگن چند لحظه بعد ماهر عبدالرشید اومد پشت بیسیم و حاج حسین بهش گفت: «خط اول تا پنجم شما را گرفتم، سنگرهای نونی شکلتون رو هم گرفتم، دیگه هیچ مانعی جلوی من نیست و من می خوام امشب وارد بصره بشم و تو میدون شهر ببینمت!»
🔸میگه ماهر عبدالرشید با ترس و تعجب گفت: «می خوای بیای بصره چیکار کنی؟» حاج حسین جواب داد: «یک پات رو قطع کردم و می خوام بیام پای دیگرت رو هم قطع کنم!»
🔸با این حرف حاجی ترس و وحشت زیادی وجود بعثی ها و ماهر عبدالرشید را گرفت و بلافاصله هرچی مهمات داشتن رو سر بچه ها ریختند و ماهر عبدالرشید همون شب از ترس حمله بچه ها نخوابید و آرایش نیروهاش رو عوض کرد که شهید آوینی گفت: «طوفان رعب می پیچد و بر قلب مضطرب دشمن حمله می برد. فرشتگان به صفوف ما میپیوندند و سواد جبهه حق در چشم دشمن دو چندان می شود.»
🔸بهش گفتن حاجی چرا این حرفو زدی؟ گفت: «ما که الان تو این منطقه نیرو و امکانات خاصی نداریم و می خوایم عملیات رو هفته بعد شروع کنیم. می خواستم تحریک بشن و هرچه مهمات ذخیره کردن استفاده کنن تا ما هفته بعد راحت تر کار رو شروع کنیم.»
🔸بعدا معلوم شد که بعثی ها از هدر رفت مهمات شون تو اون هفته چه ضربه ای خوردن! چند روز بعد عملیات تاریخی کربلای ۵ شروع شد و عراق با کمبود مهمات روبرو شد و حاج حسین هم به قافله عاشورا پیوست.
♦️ شادی روح علمدار بی دست خمینی کبیر حاج حسین خرازی از اصفهان صلوات.
@daremtedadghadir
10.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 وقتی جانباز دفاع مقدس پزشک آلمانی را آچمز میکند
@daremtedadghadir
🔴 شهرداری اصفهان موقع هرس درختها این لونه کلاغ رو به این صورت حفظ کرده!
🔹 اگه عکس از تورنتوی کانادا یا پاریس بود همه براش غش و ضعف می کردن
@daremtedadghadir
🔻تغییر در ژنوم سگ با تزریق واکسن ژن قورباغه به سگ
وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ وَمَن يَتَّخِذِ الشَّيْطَانَ وَلِيًّا مِّن دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَانًا مُّبِينًا
👈شیطان: (انسان ها را) ﻓﺮﻣﺎﻧﺸﺎﻥ ﻣﻰﺩﻫﻢ ﻛﻪ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﺧﺪﺍیی ﺭﺍ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﺩﻫﻨﺪ
سوره نساء آیه ١١٩
👈بر اساس آیه ۱۱۹ سوره نساء یکی از ترفندهای شیطان تأکید فراوان به «تغییر خلقت الهی» است
🔻تو واکسنهای #آسترازنکا ژنوم شامپانزه داشت
نسل آینده واکسنزدهها چه شود؟؟؟
@daremtedadghadir
✴️✳️✴️✳️✴️✳️✴️✳️✴️✳️✴️✳️✴️✳️✴️✳️✴️✳️✴️✳️✴️ ★لطیفهٔ ادبی★✳️✴️✳️✴️✳️✴️✳️✴️✳️✴️✳️✴️✳️✴️✳️✴️✳️✴️✳️✴️✳️✴️
💠💠💠💠💠
💠💠💠💠
💠💠💠
💠💠
💠
۵۸. حالت چطور است؟؟!!
از طلبه ای پرسیدند:
حالت چطور است؟
گفت:
حالم مثل گذشته ام خراب است!
می مانَد آینده ام که آن را هم خدا میداند!!!!!!!!
(( کتاب شیرین تر از عسل ص ۳۴ ))
@daremtedadghadir
گذشت انوشیروان
گویند در مجلس انوشیروان سفره گسترده شد، کاسه های غذا چیده می شد، یکی از کاسه ها از دست خادم افتاد و بر سفره ریخت. خادم دانست که انوشیروان او را خواهد کشت.
و همه ی غذاها را روی سفره ریخت و بهم زد. انوشیروان که غضب کرده بود، گفت: چرا چنین کردی؟ غلام گفت: می دانستم که کشته می شوم، گفتم: تو را نکوهش می کنند که به خاطر ریختن ظرفی کسی را کشته ای. بگذار جسارت کنم تا مردم شما را نکوهش نکنند.
انوشیروان به فکر رفت و او را جزء مقربان خود قرار داد.
@daremtedadghadir
مرحوم آیت الله احمد مجتهدی تهرانی می فرمودند: شخصی وارد یک آسیاب گندم شد. دید به جای اینکه یک انسان گندم ها را آسیاب کند، چوب آسیاب به گردن یک قاطر بسته شده. قاطر می چرخید و آسیاب کار می کرد؛ اما به گردن قاطر یک زنگوله آویزان بود. از صاحب آسیاب پرسید: «برای چه به گردن قاطرت زنگوله بسته ای!» آسیابان گفت: «برای اینکه اگر ایستاد بفهمم و متوجه شوم که آسیاب کار نمی کند». آن شخص دوباره پرسید: «خب! اگر قاطر ایستاد و سرش را تکان نداد، از کجا می فهمی؟» آسیابان گفت: «برو این پدر سوخته بازی ها را به قاطر من یاد نده!»
@daremtedadghadir