هدایت شده از - آنـچہ نگـفتیم
من نمیدانستم
معنیِ «هرگز» را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟
ᴅᴀʀᴋ ᴍᴏᴅᴇ
من نمیدانستم معنیِ «هرگز» را تو چرا بازنگشتی دیگر؟
مامان بزرگم سال پیش همین موقعا رفت سفر کربلا، و دیگه برنگشت. خیلی سفرش طولانی شده خیلی ...
امشب کلی دمنوش ارامش اعصاب خوردم
و فکمیکنید نتیجه چیشد؟
درسته ، حتی ذره ای اروم نشدم و تا مرز انفجارم رفتم.
اعصاب و روان کلا چیز عجیبیه ، واقعا دلم میخواد مغزمو در بیارم ببینم توش چه خبره که انقد اشفته س
یه چیز دیگه ای که باهاش مواجه شدم تفاوت زندگی آدماس.
اینکه یه نفر تو یه دنیای رنگارنگ داره زندگی میکنه و همش تو خیالات سر میکنه.
و یکی مثل من کل عمرش انگار زندگیش خاکستریه ، با یکم رنگ سفید.
اصن شاید من مال یه سیاره ی دیگه م ؛ کی میدونه؟!
من واقعا خستم. انگار خستگی همه ی خونه تکونیای مامانم تو جون منه. انگار خستگی همه ی شب کاریا و سختی کشیدنای بابام رو دوش منه . اصن انگار یه مسافت خیلی طولانیو دویدم ، و به اون چیزی که میخاستم نرسیدم.
واقعا از این همه خستگی ، خستم. کی میشه تموم شه این روزای سخت
نتایج انتخاب گرایشمون اومد،
همونی شد که دلم میخواست
قصد دارم چند روزی بابتش خوشحالی کنم :*
یارو کلی منو اذیت کرده
بعد فکر کرده واسم مهمه
گمشو لاشی تو زندگیمو نابود کردی ، ازت متنفرم
نمیدونم کجایی تو اصن
این پروانه ها میگیرن هی سراغتو ازم
بهشون قول دارم که میای
رومو زمین نزن
یه سرم به ما بزن :)))